مهراوه شریفی نیا از همان کودکی کارهای هنری خود را شروع کرد و در سنین یزرگسالی نیز به طور حرفه اي کار بازیگری را دنبال نمود.مهرآوه شریفینیا بازیگری هست که پیش چشمان تماشاگرانش، مرحله به مرحله بزرگ شد. اولین بار وی را با بازی در نقش دختربچهاي در فیلم دزد عروسکها دیدیم . او کار کرد و کار کرد تا با بازی در سریالهایي نظیر کیمیا به یک چهره مردمی تبدیل شد
و گرچه در کنار کار سینما و تلویزیون همچنان رابطهاش را با تئاتر حفظ کرد.شریفینیا اسفند سال قبل با نمایش ترن بر صحنه سالن اصلی تئاترشهر درخشید.فارغ از دنیا بازی و بازیگری، مهرآوه شریفینیا صمیمی و مهربان هست و دیدارش دلنشین.
خانم شریفینیا گویا یک ترم کارگردانی سینما خواندهاید و بعد انصراف دادید. ابتدا از سینما چه میخواستید که جذب کارگردانی شدید و بعد در کارگردانی چه ندیدید که از آن انصراف دادید؟
آن سال، هم برای موسیقی و هم برای کارگردانی سینما کنکور دادم. کنکوردانشگاه سراسری موسیقی، امتحان عملی نوازندگی داشت که درصورت قبولی در کنکور اصلی، مدتی بعد انجام میشد و اعلام نهایی اسامی قبولشدگان برای ترم بهمن ماه بود. جواب کارگردانی سینما زودتر آمد.بنابراین ترجیح دادم در زمانی که منتظر جواب قبولی کنکور موسیقی هستم،
کارگردانی سینما بخوانم تا اگر قبول شدم انصراف بدهم و اگر قبول نشدم همان رشته را ادامه دهم. خب! در رشته نوازندگی پیانو در دانشگاه هنر قبول شدم و در دانشگاه سراسری موسیقی را بهطور آکادمیک آموختم.
از 11 سالگی از طریق کلاسهاي ارف آقای نظر با موسیقی آشنا شدم و یک سال دوره ارف را گذراندم و بعد از آن نواختن پیانو را شروع کردم. دوران راهنمایی دلم میخواست به هنرستان موسیقی بروم که خانواده خیلی موافق نبودند و ترجیح دادند ریاضی فیزیک بخوانم، اما نواختن همه ي وقت بخش مهمی از زندگی من باقی ماند.
چرا برای ادامه تحصیل بهطرف موسیقی رفتید و ترجیح دادید تحصیلات آکادمیکتان در هنرهای نمایشی نباشد، باتوجه به اینکه فعالیت حرفهاي شما در این حوزه هست؟
به علت اینکه برای آموختنِ هنرهای نمایشی و سینما شرایطِ یاد گرفتنِ تجربی داشتم. تمام کودکی و نوجوانیام در پشت صحنه فیلمها یا تمرینات تئاتر سپری شد. از کودکی در این حرفه نفس کشیدم. حقیقت این هست که فکر می کردم سینما جزئی از زندگی انسانهاست. وقتی بچهتر بودم فکر میکردم روند طبیعی زندگی اینگونه هست که باید صبحها بروم مدرسه و عصرها هم بروم سر فیلم برداری!
وقتی 5 ساله بودم با مادرم به دانشکده سینما تئاتر میرفتم و در نمایشهاي دانشجویی بهعنوان کودک بازی میکردم. چیزهای محوی از آن روزها هنوز یادم هست. همۀ اتفاقاتی که در خانواده به علت شغل و تحصیلات مادر و پدرم میافتاد باعث شد از کودکی با سینما و تئاتر عجین شوم و مورد آموزشِ غیرمستقیم قرار بگیرم.
درمورد موسیقی این طور نبود. موسیقی اتفاقی بود که روح من را لمس می کرد و مرا برای بهتر شدن ترغیب میکرد. موسیقی تنها فضایی بود که میتوانستم بدون بهره گیری از توانایی و دانش مادر و پدرم، خودم را ثابت کنم و باعث افتخارشان بشوم.
اولین باری که در آلبوم کوچکِ کلاسمان برای پدر و مادرها کنسرت دادیم هنوزبه یاد دارم.احساس می کردم بزرگ شدهام و توانستهام روی پای خودم بایستم. احساس می کردم لبخند پدر و مادرم نتیجه تمرینات مداومام هست. دلم میخواست در چیزی غیر از سینما توانا باشم تا مادر و پدرم مرا ببینند و به من افتخار کنند.
کلا همۀ وقت} از استقلال لذت میبردم. شاید همین تمایل باعث شد به سمت موسیقی بروم. در منزل ما برای هنرو ادبیات ارزش بسیار زیادی قائل بودند. علاقهمندیهاي من و خواهرم هم تحت تاثیر فضای منزل به سمت هنرهای گوناگون کشیده شد. ملیکا استعداد عجیبی در هنرهای تجسمی دارد.
من هم به سمت موسیقی و ادبیات سوق پیدا کردم. هم اکنون حدود ٨ سال هست كه در وبلاگ «لبخندهاى احمقانه یك زن» تمرین نوشتن مىكنم. شاید روزى بتوانم جدىتر به نوشتن نگاه كنم.
آیا در حوزه موسیقی و نوازندگی هم فعالیت حرفهاي داشتهاید؟
بله! حدود هشت سال نوازندگی پیانو تدریس می کردم. بعد در گروهی به نام داتیس، فلوت و درامز میزدم، گرچه نه خیلی حرفهاي. بعد از اجرای پایان نامه لیسانسم که یک ساعت نوازندگی پیانو از دورههاي گوناگون زمانی بود، مدتی با ساز قهر کردم؛ چون برای پایاننامه خیلی تحت فشار بودم. همزمانی فیلم برداری سریال ساعت شنی و تمرینات نوازندگی برای پایاننامه واقعا سخت بود
و باعث شد مدتی از ساز زده شوم، اما هم اکنون حدود دو سال هست که بهطور جدی درحال نواختن هستم و احتمالا به زودی با یک گروه موسیقی حرفهاي همکاری جدیتری را آغاز خواهم کرد. گرچه همین تمریناتِ منظم هم فوقالعاده هست؛ چون واقعا روحم را پالایش میکند. هرازگاهی نوازندگی قطعهاي را در صفحه اینستاگرامم منتشر میکنم.همین کار انگیزهام را برای تمرین اکثر بالا می برد.
شما از کودکی در فیلم «دزد عروسکها» نقش بازی کردهاید و پدر و مادرتان هم هر دو در این اساس فعال و پیروز بودهاند. زندگی در چنین خانوادهاي چه چشماندازی از بازیگری برای شما تولید؟
همانطور که گفتم از کودکی فکر می کردم زندگی طبیعی، زندگیِ عجین شده با سینماست. فکر میکردم همه ي بچهها شبها تا صبح باید سر کار باشند. وقتی دبستان میرفتم یکبار سر کاری بابت اینکه امتحان علوم داشتم و تا ساعت 6 صبح هنوز کار تعطیل نشده بود، گریه کردم و مجبور شدند من را بفرستند مدرسه.
آن زمان برای بچه خردسال، هیچ چیز مهمتر از درس و مدرسهاش نبود. به خصوص من که آن سالها دختر درسخوانی بودم و 20 گرفتن برایم مهم ترین اتفاق دنیا بود. از همان سالها سعی میکردم بتوانم بین درس و کار تعادل ایجاد کنم؛ چون بازیگری برایم خودِ زندگی بود. حتی زمانی که سر کار نبودم در منزل دائم بازی میکردم.
اغلب نقش معلم یا مجری برنامه کودک و گاهی اوقات هم نقش مادر دوستانم را بازی میکردم که مثلا آمدهاند مدرسه تا به درسهاي دوستم رسیدگی کنند.
آنقدر در این نقشها غرق میشدم که متوجه گذر زمان نمیشدم. هرگز به بازیگری بهعنوان یک پدیده جدا از زندگی نگاه نکردم. اضافه بر این شغل پدر و مادرم باعث شد به علتِ تنها بودنهاي چندان، مستقل بار بیایم و یاد بگیرم همه ي کارهایم را خودم انجام بدهم. از دوم دبستان به خودم دیکته می گفتم. درس را حفظ میکردم و بعد می نوشتم.
شاید علت این كه امروز هم خیلی سریع با چشمانم کتاب می خوانم، همین تمرین دیکته گفتن به خودم باشد. شغل پدر و مادرم، ارزشی که برای کارشان قائل بودند و تمریناتی که در منزل برای درآوردنِ نقششان انجام میدادند، باعث شد یاد بگیرم چقدر این حرفه مهم هست و چطور باید برایش ارزش قائل باشم.
پدر و مادرتان چه تاثیری در آموزش شما بعنوان بازیگر داشتهاند؟
قطعا هر چیزی راکه بلد هستم از آن ها آموختهام؛ چه بهعنوان یک بازیگر و چه بهعنوان یک انسان. عشق به ادبیات ، هنر و فلسفه را از پدر و مادرم آموختم، اهمیت روانشناسی و جامعهشناسی در بازیگری را هم. اگر در شغلم موفقیتی کسب کرده باشم همۀ موفقیتهایم مدیونِ راهنماییها و آموزشهاي مستقیم و غیرمستقیم پدر و مادرم هست.
كار با مادر
آیا در نمایشی که مادرتان از شاپرک خانم اقتباس کردند، شما هم بازی داشتید؟ اگر امکان دارد از شیوه کارگردانی خانم حاجیان توضیح بدهید. کارگردان سختگیر و جدی میباشند؟
بله! من هم بازی داشتم. گرچه از بازیگرهای اصلی نبودم یک نقش فرعی را بازی می کردم به نام شاپرک سیاه. در گروه همسرایان بودم و دستیار سوم کارگردان. نمایش «آن سوی آینه» به کارگردانی مادرم سال 76 در سالن اصلی تئاترشهر روی صحنه رفت. آن موقع دبیرستانی بودم. تقریبا کل تابستان و پاییز را تمرین کردیم
و زمستان برای اجرا رفتیم. مادرم سه تئاتر کارگردانی کرده که در هر سه موسیقی و گروه همسرایان نقش تاثیرگذاری دارند. به همراه آریا عظیمینژاد و امیر توسلی30 دختر و پسر جوان را بعد از تست موسیقی برای گروه همسرایان گزینش کردند. حدود پنج ماه برای تئاتر تمرین کردیم. تمرینها چیزی شبیه کلاسهاي بازیگری بود که شاملِ تمرین بدن و بیان، صداسازی، اتودهای حسی، تمرینات جابهجایی دکور، تمرین حرکات فرم و موسیقی میشد.
باران کوثری هم که گمانم آن موقع 12 سال داشت بعنوانِ کوچکترین عضو تئاتر همبازی من بود و در یکی از صحنهها یک شعر جذاب را بسیار با احساس دکلمه می کرد. تمرینات «آن سوی آینه» یک کلاس درس بزرگ بود، مانند یک دانشگاه. همه ي ما با تمام وجود در تمرینات حاضر میشدیم و واقعا خاک صحنه میخوردیم. موظف بودیم به نوبت صحنه را جارو کنیم تا قدر بدانیم و بفهمیم در راه عشق هیچ کاری عار نیست.
مادرم کارگردانی مهربان و درعین حال بسیار سختگیر هست. با تئاتر شوخی ندارد. اصلا کلا با کار شوخی ندارد. از هیچ اشتباهی نمیگذرد و اهل کمفروشی نیست. ما را هم همین طور تربیت کرد. منظورم از ما، همه ي بچههایي هست که در کارهایش همسرایی کردند. به همۀ ما یاد داد كه نسبت به کار، به صحنهاي که رویش قدم می گذاریم
و همین طور نسبت به تماشاچی که برای مشاهدهمان می آید متعهد باشیم و از جانمان مایه بگذاریم و هیچ اشتباهی را بر خود نبخشیم. ارزشمندترین روزهای عمرم روزهایی بود که در تئاترهاى مادرم به آموختن مشغول بودم.
بعد از مدتها به صحنه تئاتر بازگشتهاید. شما اکثر بازیگر سریال و سینما هستید. بازی در تئاتر چه ویژگی، لذتها و سختیهایي دارد؟
درست هست، ولی از تئاتر کار کردن هم بسیار لذت می برم. تجربه اجرای نفس به نفسِ مخاطب اتفاق دلچسبی هست که هرگز کهنه نمیشود. گرچه اضطرابِ دائمی هم با خودش به همراه دارد که نمیدانم شیرین هست یا دلهرهآور. تئاتر بازیگر را پخته می کند، بازیگر را میکوبد و از نو میسازد. تئاتر به نوعی برایم تزکیه نفس هست؛
بازیابی وجود هست. تقریبا هر دو، سه سال یک تئاتر کار کردهام که چهار مورد آنها در سالن اصلی تئاترشهر اجرا شد. حتی قدم زدن روی این صحنه اتفاق بسیار ارزشمندی هست. گه گاهی شانس آن نصیبم می شود و شرایط کاری جوری چیده میشود که می توانم باز بر این صحنه مقدس گام بردارم و خودم را بکوبم و از نو بسازم. سال پیش با نقش لیلای «ترن» توانستم خودم را از نو بسازم.
در این نمایش نقش زنی راکه بازی كردید بسیار خاص بود. همسر یک جانباز که باوجود مشقت پرستاری از شوهرش، همچنان عاشق هست. درمورد ویژگیهاي بازی در این نقش بگویید؟
لیلا عاشق هست. یک عاشقِ حقیقی. از این زنهاي عاشق چندان دیدهام .این زنها اگر ازنظر ما فداکاری می کنند، از نظرِ خودشان فقط دارند عشق میورزند. لیلای ترن عاشق مَردَش هست و پا داشتن یا نداشتن او برایش فرقی نمیکند. لیلا از فرهاد قلب می خواهد و عشق و به او همۀ زندگیاش را هدیه می دهد. لیلا را تحسین میکنم .
هر شب قبل از اجرا دعا میكردم بتوانم به زیباترین و عاشقانهترین شکل، قلب لیلا را در درون خودم حس کنم تا عشقش در وجودم جاری شود و وسعتِ روحش بر جانِ تماشاگران بنشیند.
همبازی بودن با امیر جعفری چگونه هست؟ در کار بداخلاق نیست؟!
امیر جعفری بینظیرهست. او یک بازیگر تئاتر با تجربههاي بینظیر و پر از خلاقیت هست. .جعفری اخلاق حرفهاي دارد و بسیار همراه هست. از انرِژی خوبش واقعا لذت میبرم و بابت راهنماییهاي درستی که به من کرد از او ممنونم. فقط بهنظرم باید در گزینش تیم محبوبش در فوتبال تجدیدنظر کند (لبخند).
در اجرای قبلی این نمایش، نقش شما را ریما رامینفر بازی می کرد. چه شد که اینبار به شما توصیه داده شد و شما پذیرفتید؟
چهارسال قبل، نمایش «ترن» به کارگردانی نیما دهقان روی صحنه رفت. آن موقع هم بازیگر تئاتر ترن بودم، ولی نقش دیگری را بازی میکردم؛ نقش دختری که از زلزله آذربایجان ناگهان وسط قصه نویسنده ظاهر میشد، درحالیکه مرده بود .گرچه در اجرای اخیر آن اپیزودحذف شد. اپیزود لیلا و فرهاد را امیر جعفری و ریما رامینفر بازی می کردند
که خانم رامینفر به علت فیلم برداری سریال پایتخت مجبور شد از اواسط اجرا بروند و سحر دولتشاهی نقش ایشان را بازی کرد. اینبار هم خانم رامینفر سر فیلم برداری بود و گویا نمیتوانست در کار حضور داشته باشد. قبلتر از اجرای اولِ ترن، نمایش «خنکای ختم خاطره» راکه آقای آذرنگ نوشته بود و نیما دهقان کارگردانی کرده بود، دیده بودم و شیفته آن نمایش شده بودم.
آرزو کردم کاش شرایطی پیش بیاید و بتوانم با آنها کار کنم. وقتی نیما دهقان برای اولین بار با من تماس گرفت و توصیه متن ترن را داد، بسیار شاد شدم. متن راکه خواندم سریع به او زنگ زدم و گفتم حتما می خواهم در اینکار باشم. آن موقع هنوز نمیدانستم که چه نقشی را برایم درنظر گرفته ولی آنقدر متن را دوست داشتم
و دلم میخواست با آن گروه کار کنم که سریع قبول کردم. اینبار هم وقتی خود حمید آذرنگ تماس گرفت شاد شدم و بعد فهمیدم که برای نقش لیلا از من دعوت کردههست. تجربه جالبی بود. فرصت زیادی برای تمرین نداشتیم، اما چون نمایش قبلتر اجرا شده بود با فضا بیگانه نبودیم و کار راحتتر بود. حدود دو هفته تمرین کردیم.
حمید آذرنگ هم بخشهایي به متن اضافه کرد که باعث زیباتر شدنِ اپیزود شد. در کل کار کردن با کسانی که جان متن را میشناسند و از نظر حسی با کاراکترهایشان درگیر میباشند بسیار لذتبخش هست.
اشاره کردید که به کار ادبی علاقه دارید. کودکیهاي خیلی از ما با داستانهاي پدر شما و آلبومهاي تلفیقی شعر و عکسی که ایشان کار میکردند، گذشت. این کتابها روی شما چه تاثیری داشت و خود شما به چه شاخهاي از ادبیات علاقه دارید؟
چه مفید! از مشاهده کودکانِ دیروز که امروز در ذهنشان هنوز تصویری از کتابهاي پدرم هست، خیلی شاد میشوم. پسری به رنگ شب قصه ماه و پلنگ و ظلمآباد از کتابهاي مورد علاقهام میباشند. آلبوم زنگها و کتابهایي که با آقای داریان و مادرم کار کرده بود هم فوق العاده میباشند. گرچه همین حالا به سختی ممکن هست پیدا شوند.
حتی خودم هم آرشیو کاملی از کتابهایش ندارم.تمام علاقهام به مطالعه را مدیون پدرم هستم؛ مدیون خودش و کتابخانهاي که تمام دیوارهای منزل ما را پوشانده بود و هیچ جای خالی نداشت. گاهی دیگران فکر می کنند داشتن پدری که گزینه بازیگر فیلمها باشد فوقالعاده هست، اما تا امروز شاید فقط دو یا سه همکاری با پدرم داشتهام و هرگز به خودم اجازه ندادهام که از او بخواهم مرا برای کاری معرفی کند.
در عوض تا دلتان بخواهد از او در اساس درک و فهمِ شعر و ادبیات بهره گیری کردهام.درواقع؛ او بهجای ماهی دادن به من ماهیگیری یاد داد. کتابخانه بزرگ و بسیار غنیاش را در اختیارم گذاشت و به تمام سوالات ادبی و هنریام دقیق و موشکافانه پاسخ داد تا کمکم قدرت درک و فهم انچه راکه میخواندم پیدا کنم. گرچه این كه چقدر توانستهام در این اساسها پیروز شوم، نمىدانم.
مدت 8 سال هست که وبلاگ می نویسم و شاید بزرگترین آرزویم این باشد که روزی بتوانم نوشتن را حرفهايتر دنبال کنم. همین حالا اضافه بر معرفی کتاب در صفحه اینستاگرامم یک کانال هم در تلگرام دارم که گاهی قصههاي خودم و گاهی قصههاي دیگران را می خوانم. با اینکار دلم می خواهد همانطور که پدرم من را با ادبیات آشنا کرد،
بتوانم روی کسانی که مرا دنبال می کنند تاثیر بگذارم و به مطالعه کتاب و ادبیات علاقهمندشان کنم. ادبیات داستانی فرصتی هست برای تجربه کردن زندگی دیگران و وسیعتر شدن دنیابینی. فرصتی هست برای کاویدن روح انسانها و جوامع دیگر. غرق شدن در یک داستان با نثر قوی لذت محض هست.