پارس ناز پورتال

دهقان فداکار مشهور درگذشت

دهقان فداکار مشهور درگذشت

دهقان فداکار مشهور درگذشت 

ریزعلی خواجوی سرشناس به دهقان فداکار که همه ی فرزندان ایران او را می شناسند درگذشت,عکس وی در کتاب هاي درسی چاپ شده هست. ریزعلی خواجوی, فرزند علی‌اصغر, روز 5 اسفند 1309 درروستای قلعه‌ جوق شهرستان میانه متولد شد.

 

او در آذرماه 1340 شمسی, در سن سی و دو سالگی شب‌ هنگام در حالیکه درکنار ریل قطار حرکت می کرد,متوجه مسدود شدن مسیر قطار بعلت ریزش کوه شد.

 

در آن هنگام برای نجات قطار و مسافران آن, کت خودرا آتش زد و به سوی قطار حرکت کرد اینکار نتوانست مسئولین قطار را آگاه سازدو در انتها با شلیک چند گلوله از تفنگ شکاری خود, توانست باعث توقف قطار شود.

 

به گفته او پس از توقف قطار, مردم ناراضی از قطار پیاده شدند و او را کتک زدند. تا این که او انها را متوجه خطری که در انتظار آن ها بودساخت. پس از آنکه مسافرین با چشم خود ریزش کوه را دیدند به تشکر و عذرخواهی از او روی آوردند.ریزعلى خواجوى که به علت عارضه شدید ریوى در بیمارستان امام رضا «ع» بسترى بود,دقایقى پیش دار فانى را وداع گفت.

دهقان فداکار مشهور درگذشت

پارس ناز : برای یادآوری خاطره مشترک کودکی , متن درس دهقان فداکار را بازنشر میکند:

غروب یکی از روزهای سرد پاییز بود. خورشید در پشت کوه هاي پربرف یکی از روستاهای آذربایجان فرورفته بود. کار هر روز ي دهقانان پایان یافته بود. ریز علی همدست از کار کشیده بودو به ده خود باز می گشت. در آن شب سرد و تاریک, نور لرزان فانوس کوچکی راه او را روشن می کرد.

 

دهی که ریز علی در آن زندگی می کرد نزدیک راه آهن بود. ریز علی هر شب از کنار راه آهن می گذشت تا به منزل اش برسد.آن شب, ناگهان صدای غرش ترسناکی از کوه برخاست. سنگ هاي شمار زیادی از کوه فرو ریخت و راه آهن را مسدود کرد. ریز علی میدانست که, تا چند دقیقه دیگر, قطار مسافربری به آن جا خواهد رسید.

 

با خود اندیشید که اگر قطار با توده هاي سنگ برخورد کند واژگون خواهد شد. از این اندیشه سخت پریشان شد. نمی‌دانست در آن بیابان دور افتاده چگونه راننده ي قطار را از خطر آگاه کند. در همین حال, صدای سوت قطار از پشت کوه شنیده شد که نزدیک شدن آنرا خبر داد.

دهقان فداکار مشهور درگذشت

ریز علی روزهایی راکه به تماشای قطار می رفت به ذکر آورد. صورت خندان مسافران رابه ذکر آورد که از درون قطار برای او دست تکان می دادند. از اندیشه ي حادثه ي خطرناکی که در پیش بود قلبش سخت به ضربان افتاد. در جست و جوی چاره اي بود تا بتواند جان مسافران را نجات بدهد. ناگهان, چاره اي به خاطرش رسید.

 

باوجود سوز و سرمای شدید, به سرعت لباس هاي خودرا از تن درآورد و بر چوبدست خود بست. نفت فانوس را بر لباسها ریخت و آنرا آتش زد. ریز علی در حالی‌که مشعل را بالا نگاه داشته بود, بطرف قطار آغاز به دویدن کرد. راننده قطار از مشاهده آتش دانست که خطری در پیش هست. ترمز را کشید.

 

قطار پس از تکانهای شدید, از حرکت باز ایستاد. راننده و مسافران سراسیمه از قطار بیرون ریختند. از مشاهده ریزش کوه و مشعل ریز علی, که با بدن عریان در آنجا ایستاده بود, دانستند که فداکاری این مرد انها را از چه خطر بزرگی نجات داده هست.