پارس ناز پورتال

ریشه ضرب المثل بابات هم همین زبان درازی ها را داشت

ریشه ضرب المثل بابات هم همین زبان درازی ها را داشت

ریشه ضرب المثل بابات هم همین زبان درازی ها را داشت 

ضرب المثل هاي شیرین زبان فارسی هرکدام برای خود ریشه و داستانی دارند که می توانیم در ادامه داستان ضرب المثل  بابات هم همین زبان درازی ها را داشت که مجبور شدم بخورمش را بخوانیم. یکی بود، یکی نبود. گرگ گرسنه اي بود که یک روز هر چه به این در و آن در زد و هر چه جست و جو کرد، چیزی برای خوردن به دست نیاورد.

 

گله هاي گوسفند و بز از کنارش می گذشتند. گرگ هم از جایی که پنهان شده بود، حرکت گوسفندها و بزهای خوشمزه را می دید، اما جرئت نداشت که از کمین گاهش بیرون بیاید. زیرا هر گله اي دو سه نفر چوپان داشت و چند تا سگ هم همراه گله بود. گرگ می دانست که اگر سر و تلفن همراه نشان بدهد، دندان تیز سگ هاي گله و چوب و چماق چوپان ها در انتظارش هست.

 

گله ها که از جلو چشم هاي گرسنه ي او عبور کردند، گرگ از پنهان گاهش بیرون آمد و به طرف جوی آب رفت و با خودش گفت: « حالا که چیز دندان گیری برای خوردن پیدا نکرده ام، بهتر هست کمی آب بخورم تا شکم گرسنه ام این قدر قار و قور نکند.»وسط راه، فکر کرد که بهتر هست از آب زلال چشمه که هنوز به جوی راه پیدا نکرده بنوشد با این فکر، گرگ راهش را کج کرد و به طرف سرچشمه رفت.

 

از قضای روزگار، گوسفندی از گله جدا افتاده بود و تک و تنها به طرف روستا می رفت. گوسفند وقتی چشمش به جوی آب افتاد، احساس تشنگی کرد و رفت تا خودش را سیراب کند. گوسفند درست زمانی به جوی رسید که گرگ هم به سرچشمه رسیده بود و می خواست آب بخورد.

 

گرگ با مشاهده گوسفند، دهنش آب افتاد لب و لوچه اش را لیسید و برای این که گوسفند را فریب دهد و به او نزدیک شود، با صدای بلند گفت: «آهای گوسفند نادان! مگر نمی بینی که من هم دارم از آب این جوی می نوشم؛ چرا مواظب حرکات و رفتارت نیستی و آب را گل آلود می کنی؟»گوسفند از مشاهده گرگ ترسید. می خواست فرار کند، اما با خودش گفت: «این گرگ، ظاهراً کاری به کار من ندارد. پس چرا بترسم؟…»

 

گوسفند که فکر می کرد گرگ راست می گوید و نمی دانست که گرگ می خواهد از آب گل آلود ماهی بگیرد نگاهی به جوی و نگاهی به گرگ انداخت و گفت: «اي بابا! این چه حرفی هست که شما می زنید. من پایین جوی هستم و از این پایین آب می خورم و شما بالای جوی و درست کنار سرچشمه ي آن هستید. اگر هم کسی بتواند آب را گل آلود کند، شمایید.»

 

اما این حرف ها برای گرگ بهانه جو اصلاً ارزشی نداشت. این بود که آرام آرام به طرف گوسفند رفت و پرسید: «ببینم، آب از توی جوی به چشمه می آید یا از توی چشمه به جوی؟»گوسفند جواب داد: «این دیگر معلوم هست همۀ می دانند که آب از چشمه به جوی می رسد و الآن هم شما سرچشمه اید، نه من…»

 

گرگ که با هر کلمه، قدمی به گوسفند نزدیک تر می شد، گفت: «چه زبان درازی داری. همان جا بمان که آمدم بخورمت. بابات هم همین زبان درازی ها را داشت که مجبور شدم بخورمش.»گوسفند تازه فهمید که اعتراض گرگ، چیزی جز بهانه و فریبی نبوده هست. خواست فرار کند، اما دیگر کار از کار قبل بود و گرگ آنقدر به او نزدیک شده بود که با یک جمله توانست گوسفند بیچاره را شکار کند.

 

از آن به بعد، درمورد ي آدم زورگو و فریبکاری که برای رسیدن به مقصود ناحق خودش بهانه تراشی کند، می گویند: «بابات هم همین زبان درازی ها را داشت که مجبور شدم بخورمش.»