معصومه دختر فوتبالیست بود که اکنون 4 سال هست دیگر نامش معصومه نیست و جنسیت خود را به پسر تغییر داده هست. همه ي چیز بعد از قانون جدیدی که برای فوتبال بانوان کشور به اجرا درامد شروع شد . معصومه دختر فوتبالیست و قوی تیم فهمید تا بحال پسر بوده هست . او میگوید اندام جنسی اش مبهم بود
و نیمتوانست بفهمد دختر هست یا پسر . از او سؤال می کنیم که خانوادهاش متوجه این تفاوتها نمیشدند؟ او همانطور که با لیوان چایش بازی می کند, می گوید; “چرا… ولی میگفتند بزرگ میشوم و مفید می شود.حکایت زندگی دختری که پسر بود و مصائب جراحی معصومه برای سیاوش شدن را در ادامه این مقاله از پارس ناز بخوانید !
بلوار پیام نور ایلام, داخل خوابگاه بهزیستی هستیم. با خودباوری هست و هیبتش سلامت به نظر میرسد. روی مبل خوابگاه نشسته و یک کلمه در بین مزاح می کند.متولد سال 1367 هست و لیسانس حسابداری دارد. اگر همۀ چیز مفید پیش برود, تا اتمام سال جاری ازدواج می کند. قرار میشود ضبط را روشن کنیم و او حرف بزند.
چشمهایش را میبندد و شروع می کند; “من از زمانی که متولد شدم تا همین چهار سال پیش اسمم معصومه بود. متولد ٦٧, زاده یکی از روستاهای کوچک توابع دهلران. از روستایی حرف میزنم که هنوز که هنوز هست, از ابتداییترین امکانات محروم هست, مثلاً ما هنوز در روستایمان دنداندکتر نداریم…
نمی دانم احتمالاً داشتن دنداندکتر در یک روستا خندهدار باشد اما آدمهاي زیادی را میشناسم که بهدلیل همین نبودن دنداندکتر, حتی یک دندان هم ندارند… از همان اوایل می دانستم متفاوتم… یعنی عروسک دستم نمی گرفتم, دلم می خواست فوتبال بازی کنم, لباسهاي پسرانه بپوشم… همۀ اینها را به هیکل زمختم هم اضافه کن…».
از او سؤال میکنیم که خانوادهاش متوجه این تفاوتها نمیشدند؟ او همانطور که با لیوان چایش بازی می کند, میگوید; ” چرا… ولی می گفتند بزرگ میشوم و مفید می شود. مثلاً رشدنکردن سینههایم را هم به همین علت می دانستند که بزرگتر می شوم و مفید می شوم… ولی ماجرا اینجاست
که اگر همان موقع از من آزمایش میگرفتند, اکنون احتمالا زندگیام شکل دیگری بود… آن زمان فکر می کردند مشکلی جزئی هست و ازدواج هم فامیلی بوده… هی با هم حرف میزدند و می گفتند بزرگ میشود و مفید میشود… اما من میدانستم یک جای کار ایراد دارد…».
کتش را از تنش درمیآورد و می خندد و می گوید; “تا پایان دبیرستان و پیشدانشگاهی و مدرسه با دخترها بودم. از همان کلاس دوم ابتدایی ورزش میکردم تا این که به دانشگاه آمدم. اکنون دیگر وارد تیم فوتبال دختران استان شده بودم…خودم هم می دانستم که دشوار دارم. یعنی میدانستم آن چیزی که هستم, نیستم.
همه ي وقت دوست داشتم لباس پسرانه بپوشم, از همه ي اکثر اجبار داشتم. میترسیدم با رفقا خودمانیام از دردم بگویم… وقتی دانشگاه آمدم و چشم و گوشم باز شد و فهمیدم جریانات از چه قرار هست…
همکلاسیهاي دانشگاه در خوابگاه دختران از من میپرسیدند چرا سینه نداری, چرا بدنت اینقدر مو دارد,چرا صدایت اینقدر کلفت هست و من می گفتم چیزی نیست… مفید میشود…».از او سؤال می کنیم که آیا مانند تمام دختران, دوران بلوغ مشخصی داشت؟
اندامهاي جنسی دخترانه داشت یا نه, میگوید; “اندامهاي جنسی زنانه نداشتم, چیزی داشتم که مبهم بود… سهم من از اندام جنسی تنها یک سوراخ بود که دفع ادرار را انجام میداد. آن موقع نمی دانستم “هرمافرودیت» هستم.
یادم می آید در خوابگاه مینشستم پای تلویزیون یک مرتبه متوجه میشدم که ١٠ نفر از پشت تماشایم میکنند. برایشان سؤال بود که من چرا سینه ندارم, مو هاي سرم کوتاه هست, استخوانبندی مردانه دارم و وقتی میپرسیدند, می گفتم چیزی نیست, دشوار مادرزادی هست و کم کم مفید میشود».
چند سال بعد از بازی معصوم در تیم فوتبال ایلام, فدراسیون فوتبال بخشنامهاي صادر میکند که به موجب آن افرادی که دشوار جنسی دارند, حق نداشتند در تیم دختران بازی کنند. در تیم فوتبالشان کم این دشوار را نداشتند, دست کم ١٢ نفر از دختران مانند معصوم بودند. معصوم می گوید; “توی دهلران این ماجرا بیداد می کند, چیزهایی هست که نمیدانید, کاش میشد بیایید و مشاهده نمایید…».
ما سؤال می کنیم که از کجا فهمیدند تو دشوار داری؟ میگوید; “کاملا معلوم بود, افرادی که سینه نداشتند, معلوم بود, قدرت بدنی بالایی داشتند و در مظان انگ بودند. دست کم ١٠, ١٢ نفر بودیم که قدرت بدنیمان صد برابر یک دختر بود».می خندیم و پاسخ می دهیم گرچه که دخترا شیرن… او هم میگوید; اون که بله… سرانجام من بین دختران بودم و این را بهخوبی می دانم
داشتم می گفتم… تقریباً ١٨ تندرست بود که بخشنامه آمد باید تأییدیه جنسی بگیریم, رفتیم برای گرفتن تأییدیه جنسی و ما را در ایلام پیش دکتر معتمدی فرستادند. با آزمایشها و سونوگرافی مشخص کردند که من دختر نیستم..من گفتم یعنی چه؟ ١٨ سال هست نامم معصوم هست, دانشگاه با کارت شناسایی دخترانه می روم… این چه حرفی هست؟
آن ها گفتند; تو اندام تناسلی پسرانه داری که گرچه داخلی هست و بهدلیل ازدواج فامیلی که داشتید, دستگاه تناسلیات باید بهوسیله عمل جراحی بیرون بیاید. گفتند هیچوقت سینهات رشد نمی کند, عادت ماهانه نداری… مادر نمی شوي, یعنی اصلا رحم و تخمدانی وجود ندارد… آن زمان بود که آزمایش کاریو تایپ دادم.
آزمایشی که مشخص میکند تو مذکر یا مؤنثی. مذکر xy هست و مؤنث xx یعنی آدمهایي که جنسیتشان کامل هست, افرادی که دشوار جنسی دارند, جوابشان xxy یا xxx هست. اما پاسخ آزمایش کاریو تایپ من مشخص بود. من یک پسر کامل بودم…».
مجدد کتش را روی پایش میگذارد, مرد جوان موهایش را بالای سرش می برد و می گوید; “به من گفتند دوست داری پسر باشی؟ و من گفتم باید فکر کنم. به ایلام که برگشتم, گفتند دیگر حق نداری در فوتبال زنان بازی کنی؛ مگر این که بروی عمل کنی و سینه و پروتز بگذاری و لیزر مو هاي صورت بکنی تا بتوانی در تیم دخترها بازی کنی.
من قبول نکردم… با این که سنم کم بود اما صبر کردم؛ چون دیده بودم همبازیهایم که عمل کردند و جنسیتشان را تغییر دادند, افسردگی حاد گرفتند و خودکشی کردند, می داني؟ خیلی پشیمان شده بودند.
برای من تصمیمگرفتن سخت بود. برای همین به خودم وقت دادم؛ گفتم نه خودم را اخته میکنم و نه عمل, به خودم فرصت دادم که فکر کنم. یکی, دو سال طول کشید که من فکر کنم. با چند دکتر گفتگو کردم و گفتند بعد از درآوردن اندامهاي تناسلیام می توانم پدر شوم, ازدواج کنم, وقتی این حرفها را شنیدم و ماجرا برایم مسجل شد, تصمیمم را گرفتم که از قالب معصومه بیرون بیایم…
می داني؟ به خیلی چیزها فکر میکردم…؛ به این که از اولش بهدلیل این تفاوتها چقدر آزار میشدم. من سرپرست خوابگاه بودم, چون اجبار داشتم. برایمان نگهبان نمی گرفتند و می گفتند این خودش مردی هست و خوابگاه نیازی به نگهبان ندارد. یادم می آید یکبار یک پسر در خیابان متلک گفت,
ضربهاي به او زدم که دماغش شکست, کلانتری که رفتیم به من میگفتند تو چه جانوری هستی؟ سخت بود دیگر؟ این که از دخترانتظار ظرافت داشته باشند و من به گفته خودشان جانور خشمگینی باشم…».
از او میپرسیم چگونه با خانوادهاش ماجرا را مطرح کرد؟ او میگوید; “مطرح کردم, اما فایده نداشت… قبولم نکردند.میگفتند می خواهي آبروی ما را ببری, روستا هزار نفر جمعیت اکثر ندارد و همه ي میفهمند. بعد از ٢٠ سال دخترمان پسر بشود, پاسخ مردم را چه بدهیم… می داني؟ من سه خواهر دیگر هم داشتم…».
آن ها هم دشوار تو را داشتند؟ این را من میپرسم و بعد از ٣٠ ثانیه سکوت می گوید; “درمورد انها حرف نمیزنم… خلاصه بهاجبار آن ها را از روستا به ایلام بردم… .
آقای شهبازی, رئیس معاونت اورژانس اجتماعی بود و به آن ها گفت این فرد یک پسر هست و شما زمین و آسمان را هم به هم بدوزید, باز معصوم یک پسر هست, ولی انها قبول نکردند و گفتند حتی اگر پسر هست با همان لباس دخترانه تا پایان عمر بردباری کند».
بلند می شود و صورتش را به پس پنجره میچسباند و می گوید; “می دانی درد چیست؟ این که هیچ شانهاي برای این که تعریف کنم وجود نداشت… من بندوبساطم را از روستا جمع کردم و به بهانه دانشگاه به ایلام برگشتم, درسم را ادامه دادم. در حین آن کارهایم را انجام میدادم. آزمایشها را میدادم
و راه را برای انجام عمل جراحی هموار می کردم. برای ادامه زندگی به خوابگاه رفتم, اما سخت بود… . بعد از یک مدت می دیدم شرایط زندگی در کنار دخترها را دیگر ندارم. تصمیم گرفتم و با بدبختی برای خودم یک جایی را اجاره کردم؛ یک زیرزمین گرفتم و شروع به زندگی انفرادی کردم و بعد هم خواهش کارت ملی و شناسنامه اخیر دادم و بعد از ارجاع به پزشکی قانونی درخواستم پذیرفته شد و از آن روز اسمم شد سیاوش».
سیاوش اکنون مرد جوانی هست, هرچند به گفته خودش جزء زشتترین دخترهای ایلام بوده, اما اکنون میتواند جزء مردان زیبای این خطه باشد… . می گوید گواهی و مدارکش راکه به این نام تغییر میدهد, زندگی هم بهتر میشود… . او می گوید;
“همانموقعها رفتم کارت اتمام خدمت بگیرم, آنجا به من گفتند که باید به سربازی بروی؛ یعنی گفتند بعد از عمل جراحی باید به خدمت بروی. من هم گفتم پس اصلا عمل نمیکنم و میخواهم همینطوری به زندگیام ادامه بدهم. خلاصه بعد از دوندگی چندان, کارت بخشودگی گرفتم. اکنون دیگر وقت عمل اول بود…, اما پول کو؟
به هر دری زدم, ببین وقتی می گویم به هر دری زدم, دلم برای خودم میسوزد… در تعویضروغنی کار کردم, پادوی رستوران شدم…, اما فایده نداشت… . به بهزیستی رفتم و همه ي گفتند پول بلاعوض نمیتوانیم بدهیم و برای همین ٩ میلیون وام گرفتم تا عمل اولم را انجام دادم. در عمل اول بیضههایم را داخل کیسههایش قرار دادند و آزاد کردند. ٢٤ساله بودم که این عمل انجام شد.
این عمل خرج بالایی داشت,کسی نبود که حتی به او دردم را بگویم. به یکسری از اقوام می گفتم که کمکم کنند و می گفتند ما میتوانیم, اما چون خانوادهات خوشنود نیستند کمک نمی کنیم. برای این وام یک خیر ضامنم شد و من قول دادم اقساط را به موقع پرداخت کنم…. هفت ماه که دوره نقاهت داشتم, ٤٤ کیلو شده بودم.
خیلی لاغر شده بودم و کسی نبود که کمک کند. در این مدت هیچکدام از قسطها را ندادم و حساب ضامن را بستند… مجدد کسی نبود که کمک کند… فکر میکنی راهی جز فروش کلیه باقیمانده بود»؟
سیاوش کلیهاش را با گروه خونی O مثبت به ١٣ میلیون تومان میفروشد و قسطهایش را میدهد. اکنون بعد از این گفت و گو باید برای سونوگرافی از همان اوضاع کلیه نداشته به دکتر برود… . او با یکی از ورزشکاران ایلامی می خواهد ازدواج کند, اما برای این ازدواج راه دشواری در پیش دارد… . خرج عمل نهایی او چندان هست و بهتنهایی از پسش برنمیآید. ١٠ میلیون تومان میتواند زندگیاش را عوض کند… .
به او میگویم زنت را دوست داری؟ او میخندد و بعد از خوردن چای ادامه می دهد; “آره… خیلی». می گوید از او خواستم چادر سرش کند… به نقل از زنش میگوید چگونه ممکن هست منی که اینهمه ي مصائب زنبودن را کشیدهام از او بخواهم چادر سرش کند؟
او نمیداند همۀ اینها بهدلیل کشیدن همین مصائب هست…, برای این که من نگاه مردان ایلامی را به زنان غیرچادری دیدهام…, این جا شهر کوچکی هست, این جا شهر تنهایی هست…,دهلران از این جا تنهاتر هست…, مسائل و دشواری های در آنجا بیداد می کند, کاش میشد برایش کاری کرد…».
فرصتی برای اکثر حرفزدن باقی نمانده… اجازه تصویرگرفتن هم نمی دهد. نزدیک راه خروج از او درمورد خواهرهایش سؤال می کنم و سیاوش می گوید; “فراموششان کن… من هم همۀ را فراموش کردهام…».