بابک جهانبخش بازیگر محبوب پاپ ایران، با صدای آرام بخش و سبک خوانندگی که دارد طی این سال ها کارهای پرطرفداری را عرضه نموده هست. برخی از صداها شبیه تم باران اند. میآیند، می بارند و ردشان روی تن احساس جا میماند. میگویند آنهایی که آوازشان را با قلب شان گره زده اند و در ترانه هاي شان راوی زندگی شخصی شان میباشند
و لهجه باران را جایی میان صدای شان مخفی کرده اند، میتوانند نبض مخاطب را به دست بگیرند. مشابه این افراد بابک جهانبخش هست که سخت صادق و عاشق هست.بهانه این گفتگو روایت زندگی دو نفره بابک و آرتا بود، زندگی که قاعده پدری و پسری را خط زده و مرز عشق را هم درنوردیده هست.
یک جاهایی آرتا برای بابک پدر میشود و وی را زیر رگبار سختیهای زندگی در آغوش میکشد و با دست هاي کوچک مهربانش، زخم هاي وی را نوازش میکند و جای دیگر پدر میشود. همه ي پناه پسر. این روزها انها جهان یکدیگرند و از دریچه هم به تماشای زندگی نشسته اند. با بابک و آرتا این پدر و پسر دوست داشتنی در یک بعدازظهر دل انگیز اردیبهشتی
در حوالی خیابان الوند قراتر گذاشتیم. گفتگوی ما با جهانبخش از موسیقی شروع شد و به دنیای پدرانه اش گره خورد. با ما همراه باشید.
در ابتدای راه رد پایی از من نبود
از آخرین گفتگویی که با یکدیگر داشتیم حدود 10 سال قبل هست و نکته دیدنی اینجاست که در طول این 10 سال با وجود تغییراتی که در زندگی شخصی و حرفه اي تان رخ داد اما شما کمترین تغییر را داشتید. چقدر این موضوع دغدغه شما بود؟
– خوشحالم که شما چنین تصوری را در مورد من دارید. همانطور که خودتان هم در صحبت هاي تان به این موضوع اشاره کردید شرایط من نسبت به آن دوران حداقل در بخش موسیقی تغییرات زیادی کرده هست. در آن مقطع فعالیتم را به تازگی در بازار موسیقی آغاز کرده بودم، به همین علت جهان بینی ام در عرصه موسیقی نسبت به آن دوران تغییرات زیادی کرده هست
اما دیدنی اینجاست که به لحاظ خصوصیان اخلاقی ام، به گواه دوستان و آشنایان تغییر چندانی نکردم و همچنان همان بابک جهانبخش هستم.
شما جزو آن دسته از خوانندگانی به شمار میروید که مسیر موفقیت در بازار موسیقی را یک شبه طی نکردید و سال ها طول کشید تا نبض مخاطب را به دست بگیرید و به جایگاه کنونی تان دست پیدا کنید.
– همچنین هست. هر چند در ابتدای راه و با انتشار نخستین مجموعه موسیقی و قطعه «چی شده» توانستم خودم را به مخاطبان معرفی کنم و آن ترک به یک اثر هیت تبدیل شد اما اگر بخواهم صادقانه پیرامون آن مجموعه حرف بزنم، باید بگویم آن مجموعه، به جز قطعه «چی شده» حرفی برای گفتن نداشت چرا که در آن مقطع من کم تجربه بودم
و با کمترین هزینه تلاش کرده بودم یک مجموعه روانه بازار کنم. یادم هست برای «چی شده» یک موزیک ویدئو با مختصات آن دوران ساختم که به شدت مورد دقت مخاطبان قرار گرفت اما وقتی این روزها به آن ویدئو نگاه میکنم نمیتوانم رد پایی از بابک جهانبخش را در آن پیدا کنم.
چرا؟
– حس میکنم حرکاتی که در آن ویدئو انجام می دادم و نوع اکت هایم خط دهی شده بود و دقیقا چیزهایی بود که از من خواسته بودند و این حرکات شباهتی به بابک جهانبخش نداشت.
حس میکنم این بی شباهتی تا سال ها رد پایش در کارهای شما وجود داشت.
– دقیقا. بعدها حتی وقتی آهنگ «تازگی ها» را منتشر کرم و این قطعه هم مورد دقت مخاطبان قرار گرفت و به نوعی من را یک قدم بیشتر به سمت موفقیت و دیده شدن سوق داد اما باز هم آن حس رضایتی که باید در من ایجاد نشده بود. حس میکردم همچنان با خودم فاصله دارم.
من و بارون با نگاه حرفه اي تر
از چه زمانی فاصله ات را با خودت کم کردی؟
– از قطعه «تو رو دوست دارم». من صدای نازک و چپ کوکی را دارم و نکته اینجاست که در ایران تصور بر این هست که صدای خواننده مرد صرفا باید کلفت و حجیم باشد. به همین دلیل صداهایی از جنس من را در زمره صداهای زنانه میدانند «با خنده» اما من در طول فعالیت حرفه اي م سعی کردم از این موضوع بعنوان یک امتیاز برای وجه تمایز صدایم بهره گیری کنم.
گرچه این ویژگی صدای تان هم باعث شده بود که جایگاه خودتان را در بین مخاطبان به دست آورید، چون جای خالی یک صدای لطیف در مارکت موسیقی داخلی ایران حس می شد.
– – شاید. به هر حال این موضوع در شنیده شدن صدای من در بین مخاطبان بی تاثیر نبود اما در آن مقطع اشکال حرفه اي که در کارم وجود داشت این بود که در بخش ترانه صرفا از ترانه سرایان خانم شعر میگرفتم و نوع شعرهایی که گزینش میکردم هم بیش از اندازه لطیف بود. ترکیب این لطافت با صدای من باعث می شد نتوانم آن طور که باید در جایگاه درستی قرار بگیرم اما بعد از آشنایی با حسین شیرالی که از ترانه سرایان مفید کشورمون به شمار میرود،
مسیر فعالیت حرفه اي من دستخوش تغییرات زیادی شد و در من معجزه اي رخ داد و باعث شد بتوانم ترانه بگویم. استارت موفقیت هاي جدید من هم با نخستین ترانه اي که سرودم یعنی تو رو دوست دارم زده شد. بعد از آن هم از حسین ترانه هایي را گرفتم که با روحیه من سازگارتر بود.
اگر اشتباه نکنم ماحصل همکاری شما مجموعه «زندگی من» بود؟
– بله. آن مجموعه در بین مخاطبان با اقبال مواجه شد و قطعاتی نظیر «دوست دارم»، «افسانه» و … توانستند در کنار مخاطبان عام با مخاطبان خاص هم ارتباط برقرار کنند و از آن پس فصل جدیدی از بابک جهانبخش که شباهت بیشتری هم با خود حقیقی من داشت رقم خورد.
اما گل اصلی را شما با مجموعه «من و بارون» زدید.
– بله «با خنده». در آن مجموعه هم نگاه من به موسیقی حرفه اي تر شد و هم اینکه با افراد تاثیرگذارتری در زندگی حرفه اي ام آشنا شدم. در گام اولیه در بخش تنظیم با افرادی نظیر کوشان حداد کار کردم که از بینش خوبی برخوردار بود و نوع موزیکی که ارائه می داد هم می توانست نبض بازار را به دست بگیرد و هم مورد دقت منتقدان قرار بگیرد.
در ادامه هم با شرکت اکسیر نوین آشنا شدم. محمدرضا خانزاده مدیرعامل این شرکت از انگیزه زیادی برای کار برخوردار بود و کنار هم قرار گرفتن باعث شد در مسیر موفقیت قرار بگیرم و هر دو به آن چیزی که در ذهن پیرامون موسیقی داریم، نزدیک شویم.
حال مفید «اکسیژن»
مردم ما با گذشت سال ها، همچنان تصورشان بر این هست که خواننده ها ترانه هایي راکه میخوانند برگرفته از زندگی شخصی شان هست و به نوعی روایتگر حال خودشان به شمار میرود. این موضوع در مورد خواننده هایي نظیر شما که غلظت احساس در کارهای شان بیشتر هست به نوعی پررنگ تر به نظر میرسد. شما چقدر شبیه ترانه هاي تان زندگی میکنید؟
– خیلی عمده. شاید این موضوع عمده حرفه اي نباشد اما من معمولا ترانه هایي را گزینش میکنم که به نوعی برگرفته از زندگی شخصی ام باشد و حال درونی من را منعکس کند. به همین دلیل میتوانم رد پای احساس ام را در بیشتر ترانه هایم پیدا کنم. در واقع هر مقطعی از فعالیت کاری من، روایتگر بخشی از زندگی ام بوده هست.
مثلا در برهه اي که ترانه «تا حالا شده دلت برای خودت تنگ بشه» را اجرا کردم، عمیقا نسبت به خودم دلتنگ بودم و این موضوع در مورد ترانه هاي دیگر من هم وجود داشت.
به نظر میرسد هر ترانه اي که حال روحی شما را شخم می زد و حس تان را زیر و رو میکرد، به دل مخاطبان تان هم می نشست و انها هم باورش میکردند.
– همچنین هست. من هر وقت حالم با ترانه اي بد یا مفید می شد و به قول شما حس ام با آن زیر و رو می شد حتما این ترانه به دل مخاطبم هم می نشست چون پشت آن عشق همراه با صداقتی وجود داشت و این حال مفید از طریق موزیک من به قلب آن ها راه پیدا میکرد.
بعد از مجموعه «من و بارون» شما به سراغ «اکسیژن» رفتید؟
– بله، و آن مجموعه هم توانست در بین مخاطبان به اقبال دست پیدا کند. حال من در آن مقطع همچنان از انتشار «من و بارون» مفید بود و باعث شد این حال مفید به «اکسیژن» هم منتقل شود.
منتقد آگاه و بی رحم
اما این روند مفید در «مدار بی قراری» به لحاظ مارکت ادامه پیدا نکرد؟
– درست هست، در «مدار بی قراری» من تصمیم گرفته بودم که بازاری کار نکنم و صرفا روایتگر احساس خودم باشم. گرچه این موضوع باعث شد فضای مجموعه من تا حدی تلخ شود. آن کار در قیاس با مجموعه هاي قبلی من از ادبیات سخت تری برخوردار بود و باعث شده بود که همۀ نتوانند با آن اثر ارتباط برقرار کنند.
به همین دلیل تصمیم گرفتم در مجموعه بعدی ام به نوعی جبران مافات کنم و صرفا سلیقه بازار را در نظر بگیرم و خودم را به نوعی خط بزنم اما این موضوع باعث شد دوباره از آن طرف بام بیفتم و اینکار هم نتواند با وجود آن که مخاطبم را راضی کرد به آن اقبالی که انتظار می رفت دست پیدا کند.
به نظر میرسد که منتقد آگاه و سرسختی نسبت به خودتان هستید؟
– و گرچه بی رحم. بله، من کاملا نسبت به عملکرد خودم آگاهم و میدانم چه مسیری را در موسیقی طی کردم و نقاط ضعف و قوتم کجاست. به همین دلیل چشمم را نه تنها روی اشتباهاتم نبستم بلکه سعی میکنم با آگاهی درصدد رفع آن باشم.
برای مجموعه جدیدتان و حل مشکل چه راه حلی در پیش گرفتید؟
– در گام اول سعی کردم بین ماجرای کار بازاری و دلی را بگیرم و آلبومی راکه ارائه میدهم هم راوی حال خودم باشد و تفکراتم را منعکس کند، هم اینکه سلیقه مخاطب را در نظر بگیرم. شاید برخی افراد تصور کنند عصر انتشار مجموعه موسیقی در ایران به اتمام رسیده هست و بهتر هست تک ترک به بازار ارائه داد اما من همچنان معتقدم در مارکت شلوغ کنونی ما، انتشار مجموعه میتواند به خواننده اي نظیر من بیشتر کمک کند.
به راحتی خواسته ها و نیازهایم را نادیده میگیرم
در زندگی شخصی تان هم مثل زندگی حرفه اي تان یک ذره بین به دست دارید و مدام در حال آنالیز خودتان هستید؟
– بله. این نگاه وسواس گونه در زندگی شخصی من هم وجود دارد. متاسفانه یا خوشبختانه من مدام خودم را مورد شماتت قرار میدهم و حواسم به رفتارهایم هست که مبادا کار بدی را انجام دهم. این خود مراقبتی باعث شده یک جاهایی فرصت زندگی کردن را از خودم بگیرم چرا که دائم درگیر آن هستم که رفتار اشتباهی از من سر نزند و کسی از من نرنجد و به نوعی الگوی خوبی برای کسانی که من را دنبال میکنند باشم.چرا این قدر حواس تان به خودتان هست و درگیر این خودمراقبتی هستید، میخواستید از این طریق توجهات را به خودتان بگیرید و اثبات کنید که شما همه ي وقت آدم خوبه ماجرا هستید و هیچ گاه اشتباه نمیکنید؟
– نمیدانم. شاید، اما فکر میکنم بخش زیادی از این ماجرا به دوران کودکی من باز میگردد، به زمانی که مدام برای من باید و نبایدها را تعیین میکردند. این باید و نبایدهای بیش از اندازه اي که از طریق خانواده ها به من منتقل شد باعث شد من از کودکی برای خودم خط قرمز ایجاد کنم. با بزرگ شدنم هم این خط قرمزها بیشتر و عمیق تر شد.
یادم هست در آن دوران هر وقت کسی من را به رستورانی دعوت میکرد، من ارزان ترین غذای منو را سفارش می دادم تا مبادا به آن فرد فشاری به لحاظ اقتصادی وارد شود؛ در صورتی که میبینم تعداد زیادی از افراد وقتی به رستوران دعوت میشوند سعی میکنند گران ترین غذا را سفارش دهند. من همۀ وقت} دیگران را به خودم ارجح تر میبینم و به راحتی خواسته ها و نیازهایم را نادیده میگیرم.
مشابه این نادیده گرفتن ها کجاست؟
– بگذارید یک مثال ساده برای تان بزنم. بارها برایم پیش آمده که بعد از برگزاری دو سانس کنسرت و در حالیکه به شدت خسته ام چون دوستانم برای تماشای اجرایم آمدند، نگران شام آن ها هستم و بدون اینکه خستگی خودم را در نظر بگیرم در فکر تهیه شام و پذیرایی از آن ها هستم، در حالیکه احتمالا آن ها اصلا از من چنین توقعی ندارند.
با این اوصاف شما مدام در حال خط زدن نیازهای تان هستید و باید حسابی بدهکار خودتان باشید.
– دقیقا و این نادیده گرفتن ها یک جاهایی آزارم میدهد. اینکه شما مدام دیگران را به خودتان ارجح مشاهده نمایید و خودتان را وقف انها کنید، آن هم در شرایطی که این رفتار متقابل را از انها نمیبینید.
زمینه روابط بر پایه داد و ستد متقابل هست. به همین دلیل وقتی یک طرف بیش از اندازه محبت میکند و خودش را نادیده میگیرد اصل تعادل به هم می ریزد و کفه ترازو به سمت دیگری سنگینی میکند. این بهم ریختن ها باعث نمیشود ناخودآگاه به جای تغییر خودتان به سمت انزوا بروید؟
– این اتفاقی هست که در مورد من رخ داده و در یک سال جدید هم به نوعی پررنگ تر شده هست و حتی تاثیرش را به نوعی روی کار من هم داشته. چون شما زمانی میتوانید کار مفید ساخت کنید که حال خودتان هم مفید هست و از یک جایی به بعد که حس کردم رفتارهایم به نوعی به من آسیب میزند و آن محبتی که به دیگران میدهم
را از آن ها نمیگیرم ناخودآگاه به پیله تنهایی خودم رفتم. اما این روزها تصمیم گرفتم خودم را تغییر دهم و از این پیله رها شوم و ته مانده بابک جهانبخش را به دلیل آرتا هم که شده نگه دارم و درصدد رفع این مشکل بربیایم.
وقتی داشتید از این خصوصیات اخلاقی تان حرف می زدید با خودم میگفتم این خلق و خو عمده با روحیه سلبریتی ها سازگاری ندارد؟
– همچنین هست. فکر میکنم کارم را اشتباه گزینه کردم چون من نباید سراغ حرفه اي می رفتم که شهرت و دیده شدن به همراه داشت. وقتی شما قدم در حرفه اینچنینی میگذارید و به سمت سلبریتی شدن گام بر می دارید باید قواعد زندگی شخصی تان را تغییر دهید چرا که دیگر نمیتوانید با قواعد یک زندگی عادی،
زندگی تان را اداره کنید. من این روزها مفهوم این جمله که هنرمند متعلق به مردم هست را می فهمم. هر چند که من دوست ندارم صرفا متعلق به مردم باشم و در زندگی شخصی ام از آن بابکی که باید، برای خانواده ام نباشم. اما ظاهرا این دو موضوع با هم جمع نمیشوند. ماجرایی که من سعی کردم همۀ توانم را برای همسو شدنش انجام بدهم اما از آن آسیب هاي زیادی خوردم. گرچه یک ماجرای دیگری هم وجود دارد.
چه ماجرایی؟
– هیچ وقت با خودتان فکر کرده اید چرا این قدر هنرمندان ما در سن و سال کم با سکته قلبی از دست میروند. چون مردم شما را ناگهان به واسطه کارهای تان به عرش میبرند و شما آن بالا بالاها را تجربه میکنید اما بر اثر کوچک ترین اشتباه یا هر اتفاق دیگری که اختیارش ممکن هست اصلا به دست تان هم نباشد، ناگهان به زمین میخورید. برخی وقت ها فاصله این بالا و پایین رفتن ها به اندازه یک پلک زدن هست.
گاهی وقت ها با خودم میگویم کاش آدم هیچ وقت آن بالای بالا را تجربه نکند که وقتی به پایین پرت میشود تا این حد از زمین خوردن دردش بگیرد. برخی اوقات که این حرف ها را میگویم، دوستانم به من میگویند تو ناشکری می کني، ببین چقدر آدم ها دوستت دارند.
خیلی ها آرزوی شان این هست که جای تو باشند اما واقعیت اینجاست که جای من بودن هم راحت نیست چون گاهی حتی باید به شریک زندگی ات بابت محبت هاي مردم پاسخ بدهی. اینکه چرا این قدر مخاطبان دوستت دارند و بی دریغ به تو محبت میکنند. در حالیکه اقتضای شغل من چنین محبت هایي را می طلبد و من نمیتوانم به مردم بگویم من را دوست نداشته باشید و صرفا موزیکم را دنبال نمایید.
پدر شدن حس عجیبی دارد
نخستین باری که آرتا را در آغوش تان گذاشتند به دلیل دارید؟
– بله به وضوح «با خنده». هیچ وقت یادم نمیرود. وقتی مادر آرتا برای زایمان رفت زمان زیادی طول کشید تا من را صدا کنند و خبر تولد فرزندم را بدهند در حالیکه افرادی که قبل و بعد از ایشان به اتاق زایمان رفته بودند، نوزادشان به جهان آمده بود. این تاخیر باعث شد به اتاق پرستاری بروم و از انها در مورد چرایی این موضوع بپرسم
که آن ها در پاسخ گفتند فرزندتان به جهان آمده هست و ما شما را صدا کردیم اما ظاهرا در بین همهمه نشنیدید. پسرتان کنار کانتر در بخش نوزادان هست.
وقتی به آن بخش رفتم درون سبد چشمم به نوزاد قرمز با دماغی بزرگ افتاد. در آن لحظه با خودم گفتم اي بابک، این همه ي گفتم دماغ دیگران را مسخره نکن، بیا تحویل بگیر، پسر خودت با این دماغ به جهان آمده هست. فوری دستبندی که دستش بود را چک کردم تا مطمئن شوم رویش جهانبخش نوشته هست.
دیدم بله، خودش هست، پسر من. بعد از آن هر شخصی از دوستان و اقوام می آمدند و چشم شان به آرتا می افتاد میگفتند وای این چقدر شبیه بابک هست. توی دلم میگفتم این کجا شبیه من هست «با خنده» اما خب رفته رفته وقتی آرتا بزرگ تر شد، شباهت ما دو نفر بیشتر و بیشتر شد.
همین که چشم تان به آرتا افتاد حس پدر شدن در شما جوانه زد؟
– همان لحظه جوانه زد اما تا زمانی که با تمام وجودم درگیر پدر شدن شوم، مدتی طول کشید. پدر شدن حس عجیبی دارد چون شما حتی ممکن هست بلد نباشید فرزندتان را به درستی در آغوش بکشید اما نسبت به آن مکلف و مسئولید و او بخشی از وجودتان هست. نخستین بار زمانی پدر شدن را با همۀ جانم حس و احساس کردم
که آرتا بابا صدایم کرد و محبت کردن را یاد گرفت اما شیرین ترین لحظه اي که از ارتباط پدر و پسری مان به دلیل دارم به دو سال قبل باز میگردد.
آن زمان آرتا تنها دو سال قبل باز میگردد. آن زمان آرتا تنها دو سال داشت. ما تصمیم گرفتیم به شمال برویم. در آن سفر من با یکی از دوستان قدیمی ام به شوخی با هم کشتی گرفتیم. در آن میان آرتا حس کرد که بین من و دوستم دعوا شده و او دارد من را کتک میزند. در آن لحظه آرتا بی هوا به سمت دوستم رفت و با همان دست هاي کوچکش
شروع به مشت زدن به دوستم کرد تا به نوعی ما را سوا کند. او به روش خودش داشت از من مراقبت میکرد. این صحنه هیچ وقت از یادم نمیرود و از جلوی چشمم پاک نمیشود.
گوش دادن به صدای استاد بنان و سالار عقیلی حالم را مفید میکند.
در زندگی چه چیزی بیشتر شما را سر ذوق می آورد؟
– سفر رفتن همۀ وقت} مسافرت حتی اگر یک جای نزدیک باشد من را هیجان زده میکند گرچه در کنار آن ها شنا کردن هم به شدت برایم خوشگل هست.
در خودرو تان معمولا چه موزیکی را گوش میدهید؟
– بیشتر موسیقی تلفیقی گوش میدهم یا اینکه به سراغ موسیقی سنتی و کلاسیک میروم. گوش دادن به صدای داریوش رفیعی، استاد بنان و سالار عقیلی هم حالم را مفید میکند.
این روزها مرگ هاي ناگهانی همانگونه که خودتان هم اشاره کردید در بین هنرمندان عمده شده هست. درگذشت علی معلم، افشین یداللهی و به دنبال آن عارف لرستانی هر یک به تنهایی فاجعه غم انگیزی به شمار می رفت و همزمانی آن ها این غم انگیزی را صد عمده کرد؟
– بله. و خب این موضوع گذرا بودن زندگی را بیشتر به ما یادآور میشود. درگذشت افشین یداللهی آن هم در شرایطی که تنها یک ماه از ازدواجش می گذشت بسیار تلخ بود و تلخی این اتفاق با فوت همسرش بیشتر شد. این مرگ عاشقانه آدم را یاد پایان فیلمهای تلخ می انداخت و بسیار غم انگیز و اثرگذار بود. مرگ علی معلم و عارف لرستانی هم هر یک به تنهایی غم زیادی را روی دلم نشاند.
این مرگ هاي ناگهانی باعث نشد که دیدگاه شما نسبت به این مقوله تغییر کند؟
– راستش را بخواهید من از مرگ عمده نمی ترسم. شاید بخشی از این نترسیدن من به این دلیل باشد که عشق این روزها از زندگی ما رفته و همۀ ما به نوعی ماشینی زندگی میکنیم اما در این بین هر وقت به یاد آرتا می افتم حس میکنم بزرگترین کار ناتمام من بزرگ کردن این پسر هست چون حضور من به او حس امنیت میدهد. به همین دلیل از خدا میخواهم تا سر و سامان گرفتن او به من فرصت زندگی بدهد.
این روزها دلتنگ چه چیزی هستید؟
– دلتنگ روزهایی هستم که فکر میکردم تلخ ترین اتفاقات هم مثل سرماخوردگی گذرا هست و هیچ دردی نمیتواند من را از پا در آورد اما در ادامه دیدم که برخی از دردها میتواند به تو زخم هاي عمیقی بزند که برای درمانش باید از روحت تاوان بدهی. به هر حال این روزها به عشق آرتا سعی میکنم همه ي مشکلات را پشت سر بگذارم و آغوشم را رو به اتفاقات مفید باز کنم. انشاالله خدا هر بلایی را از آرتا دور کند و من را برای دردها به جای او گزینه کند.
انشاالله این بلاها از هر دو شما به دور باشد و در خوشی و سلامت زندگی پدر و پسری تان را ادامه دهید.
تنها چیزی که در این شرایط آرامم میکند، آرتا هست
به نظر شرایط دشوار میآید؟
– همچنین هست. وقتی این حجم از توجهات به سمت شما سرازیر میشود، حتی اگر شریک زندگی شما فردی قوی باشد اما باز هم حواشی یک جاهایی اذیتش میکند و این صدمه مشاهده را او با خودش به زندگی مشترک می آورد. هر چند که در کنار این مسائل مشکلاتی مثل توقعات مالی از جانب مردم نسبت به زندگی شما وجود دارد.
وقتی شما به شهرت رسیدید همۀ انتظار دارند که منزل تان در فلان جا باشد و فلان اتومبیل را سوار شوید و از یک مارک معتبر برای خودتان لباس بخرید. این در حالی هست که ممکن هست شما اصلا شرایط مالی این هزینه ها را نداشته باشید. گاهی اوقات با خودم میگویم اي کاش کسانی که با توقعات باعث میشوند
هنرمندان در یک حباب لوکس زندگی کنند، شرایط را به گونه اي فراهم کنند تا انها هم بتوانند خودشان باشند و زیر بار فشارهای زندگی دچار افسردگی یا سکته قلبی نشوند.
با این اوصاف ترکش هاي شهرت بیشتر از حسن هاي آن هست و نخستین جایی هم که مورد اصابت این ترکش ها قرار میگیرد، زندگی مشترک هست؟
– حس اینکه دیگران تو را دوست دارند و مورد دقت اید حس کم نظیری هست و این موهبت نصیب هر شخصی نمیشود. در بخشی از گفت و گو هم به این موضوع اشاره کردم که من آدم شهرت نیستم و نوع تفکرات و سبک زندگی ام با شهرت همخوانی ندارد. به نظرم اینکه مردم تو را دوست داشته باشند مفید هست
اما اینکه به شریک زندگی ات پیغام بدهند که خوش به حالت با فلانی ازدواج کردی و … مفید نیست چون در این شرایط پایه هاي زندگی ات لرزان میشود و اختلاف ها در زندگی جوانه میزند.
به نظر میرسد یک تلخی این روزها در جان تان ته نشین شده هست. زمانی که این تلخکامی به بحبوحه خودش میرسد چه چیزی برای لحظاتی هم که شده، حس شیرینی را به شما منتقل میکند؟
– تنها چیزی که در این شرایط آرامم میکند آرتا هست. آرتا برای من مثل مسکن عمل میکند. او با اینکه تنها پنج سال دارد اما جنس ناراحتی هاي من را کاملا می شناسد و زمانی که حالم مفید نیست یا غمگینم به سراغم میآید و نوازشم میکند و بی دریغ به من عشق میدهد. حضور او معنای حقیقی عشق و معجزه هست.
دوست دارم آرتا شبیه بچه هاي دیگر باشد
به آرتا این روزها چه چیزی را یاد میدهید؟
– من شاید پدر خیلی خوبی برای آرتا نباشم که بخواهم چیزهای زیادی را به او یاد بدهم.
چرا میگویید پدر خوبی نیستم. چه الگویی از پدر مفید در ذهن تان دارید که خودتان را شبیه او نمیبینید؟
– فکر میکنم پدر باید یک مقدار محکم تر باشد و به نوعی بتواند احساساتش را نسبت به فرزندش مدیریت کند اما من به قدری غرق آرتا هستم و احساساتم نسبت به او غلط هست که مرز پدر و پسری را در ارتباط با او رد میکنم و این رد کردن مرز که همراه با دوست داشتن بیش از اندازه هست باعث شده آرتا از من حرف شنوی نداشته باشد
و تذکر و حتی تشرهای من را جدی نگیرد چون به هر حال بچه ها یک جاهایی باید از پدر و مادرشان حرف شنوی داشته باشند اما نکته دیدنی اینجاست که او این حرف شنوی را نسبت به پدرم دارد و از او حساب بیشتری میبرد. گاهی اوقات فکر میکنم پدر من برای آرتا باباتر هست.
به هر حال این روزها دارم همۀ تلاشم را به کار می بندم تا بتوانم جدی بودن را در مقابل آرتا یاد بگیرم. فکر میکنم رفته رفته و با بزرگتر شدن آرتا من بتوانم بیشتر و بهتر پدر بودن را یاد بگیرم.
چه چیزی را در آرتا مشاهده نمایید حال تان مفید میشود؟
– عشق و مهربانی را. آرتا با وجود اینکه سن و سالی ندارد اما مهربانی و محبت را به خوبی می شناسد و آن را بلد هست. هر چند که این موضوع به همان نسبت که من را شاد میکند، باعث نگرانی ام هم میشود.
چرا نگران تان میکند؟
– چون من هم مثل آرتا مهربانی کردن را خیلی مفید بلد بودم و اتفاقا از همین ناحیه هم آسیب دیدم. به همین علت دلم نمیخواهد او هم مثل من از این ناحیه آسیب ببیند. شاید به این دلیل هست که سعی میکنم بیشتر مراقبش باشم. هر چند که خب آرتا در قیاس با ما در شرایط و امکانات بهتری تربیت شده و همه ي آن چیزی که به آن نیاز داشته را به نوعی در اختیار داشته هست و اضافه بر درون منزل از بیرون هم محبت زیادی را دریافت میکند.
این محبت هاي بیرون از منزل که به نظر میرسد عمده هم هست، نگران تان نمیکند که مبادا این توجهات باعث لوس شدنش شود؟
– به نظرم آرتا همین هم اکنون هم کمی لوس شده «با خنده» و خب این موضوع به شدت برای من نگران کننده هست. شاید باور نکنید. مدتی قبل این حجم از توجهات باعث شده بود به سرم بزند برای تربیت بهتر آرتا به خارج از کشور بروم و آنجا زندگی کنم چون می دانستم بیرون از ایران دیگر کسی من را نمی شناسد و او میتواند
درست تر تربیت شود چون متاسفانه فرزندان چهره هاي مطرح معمولا به علت توجهات زیادی که به واسطه پدران و مادران شان به آن ها میشود، شبیه بچه هاي عادی بزرگ نمیشوند. چیزی که من به شدت از آن گریزانم و دوست دارم آرتا شبیه بچه هاي دیگر باشد.
اما شما با وجود اینکه دوست داشتید آرتا شبیه بچه هاي عادی تربیت شود اما ناخودآگاه با انتشار تصاویرش در فضای مجازی وی را شریک شهرت تان کردید.
– گرچه من فکر میکنم شهرت آرتا بیشتر از من هست و مخاطبانم وی را بیش از من دوست دارند. شاید باور کردنش برای تان سخت باشد اما من هیچ عمدی در اینکار نداشتم. آرتا به بخشی از من بدل شده و جدا از من نیست. حتی تصویر تلگرام من هم تصویر مشترکی با آرتا هست. او به قدری در من حل شده که ناخودآگاه وقتی میخواهم در صفحه اینستاگرامم فعالیت کنم سهم او با من برابر میشود.
نشانه هاي علاقه به موسیقی را در او دیدید؟
– بله، او کاملا موسیقی را می شناسد و نسبت به آن حساس هست. همین امروز وقتی در رستوران بودم موزیک بی کلامی داشت اکران می شد، میدیدم که او زیر لب در حال تکرار آن موزیک هست و به درستی آن را ادا میکند.
وقتی این رفتار را از او میبینید نسبت به آن تصویر العمل نشان میدهید؟
– شاید در دلم نسبت به هوشی که نسبت به موسیقی دارد ذوق کنم اما در ظاهر کاملا بی تفاوت هستم چون دوست ندارم آرتا موسیقی را بعنوان حرفه اش گزینش کند و ترجیح میدهم صرفا دلی آن را ادامه دهد.
آرتا نسبت به شغل شما آگاهی کامل دارد و مفهوم خوانندگی و ارتباط با مخاطبان تان را میداند؟
– بله. کاملا و از سن کم نسبت به این موضوع اشراف داشت. وقتی در خیابان با مخاطبان تصویر میگیرم به من میگوید بابا اینا هوادارت میباشند.
در کنسرت هاي تان هم حضور دارد؟
– بله، در بیشتر آن ها حضور دارد و دیدنی این جا هست مدتی قبل در کنسرت اهواز ناگهان وسط سالن داد زد گفت «بابا، تازگیا رو بخون» در آن لحظه توی دلم گفتم آخه وقتی «تازگیا» را من ساختم تو کجا بودی. «با خنده»
آرتا پز خواننده بودن شما را به دوستانش در مهد هم میدهد؟
– بله، پز میدهد «با خنده». به هر حال هنوز بچه هست و اینکه بگوید پدرش خواننده هست برایش شیرینی هاي خودش را دارد اما خب وقتی آرتا را مهد سپردم از مربیانش خواهش کردم با او مثل بقیه بچه ها رفتار کنند و تفاوتی میان او و سایرین قائل نشوند هر چند که میدانم با وجود همۀ این سفارش ها آرتا برای آن ها همچنان ویژه هست
و باز هم این ویژه بودن من را نگران میکند. به همین دلیل تصمیم گرفتم وی را برای دوران ابتدایی در یک مدرسه دولتی ثبت نام کنم تا به نوعی در بین بچه هاي عادی بزرگ شود. شاید این ماجرا به تربیت درستش کمک بیشتری کند و به نوعی این وجه تمایز را در او کم کند.
فکر میکنید آرتا بعدها که بزرگ شود به چه چیز شما افتخار میکند؟
– فکر میکنم به سلامتم و اینکه هیچ گاه سعی نکردم از شهرتم سوءاستفاده کنم و همه ي وقت تلاش داشتم به سلامت از کنار بی اخلاقی ها عبور کنم.