در اینبخش مجموعه اي از اشعار شهادت امام جواد الائمه را مرور میکنیم. امام محمد تقی «ع» مشهور بـه جواد الائمه امام نهم شیعیان هستند ودر 25 سال عمر مبارکشان 17 سال رهبری و امامت دین شیعی را بر عهده داشتند. امروز و بـه مناسبت سال روز شهادت این امام عزیز و مطهر اشعار سروده شده درباره ایشان و همچنین عکس نوشته هاي تسلیت شهادت امام محمد تقی را مرور میکنیم.
گرچه بام خانه بسترت بود
کبوتر سایبان پیکرت بود
سه روز کربلا بر خاک سوزان
تن جد غریب و اطهرت بود
شهادت امام محّمد تقی «ع» تسلیت باد
همسرت پر زدنت را میدید
لرزه هاي بدنت را میدید
ناله میکردی و او کف می زد
تا کبودی تنت را میدید
پای هر گریۀ تـو میخندید
خون بـه لب آمدنت را میدید
تشنه بودی و تـو را آب نداد
زخم خشک دهنت را میدید
همره آب کـه می ریخت زمین
بر زمین ریختنت را میدید
چـه شبیه اسـت غریبی شـما
مجتبایی شدنت را میدید
کاش خواهر بـه کنارت می بود
حال هم چون حسنت را میدید
مهربانا پدری مثل پیمبر داری
کـه بـه نزد دل او حرمت کوثر داری
از همان کودکی ات در دل زهرایی خود
داغ یک کوچه و یک سیلی و مادر داری
خانه ات عطر غریبی عمویت را داشت
کـه دلی سوخته از کینۀ همسر داری
دور حجره هـمه بر اشک تـو می خندیدند
غربت لحظۀ جان دادن اکبر داری
آب در لحظه ي آخر بـه لبانت نرسید
بر لبت روضه اي از تشنۀ بی سر داری
آفتاب و تن صد چاک حسین اما تـو
بر سرت سایه اي از بال کبوتر داری
چند جا گر کـه شده روضۀ تـو مثل حسین
شکر آقا کـه سری بر روی پیکر داری
تا بیاید پسرت لحظۀ آخر بـه برت
چشم بر حجرۀ دربسته و یک در داری
گر چـه نیامد بر گلویت زخم خنجر
بسمل شدي با زهری از دستان همسر
پا می کشیدی بر زمین با چشم گریان
یا پیش بابا می زدی در حجره پرپر
جسمت اگر در ظاهر آسیبی ندیده
پاشیده جانت از درون از پای تا سر
چشمت سیاهی رفته بود از تشنه کامی
آبی نبود اما لبی با آن کنی تر
از کودکی تا آخرین لحظۀ عمرت
یک دم نگشتی غافل از روضۀ مادر
با هلهله دورت کنیزان زنده کردند
در دیدۀ پادشاه ایران داغ اکبر
جسمت ندید آزاری از گرمای خورشید
شد سایه بانت بال یک دسته کبوتر
هر روضهات یک شعبه از کرببلا بود
هر داغ تـو یک داغ ازآن شاه بی سر
گشته یکپارچه جانم همه ی پا تا سر آه
کـه شده لاله ي تسبیح جگر، پرپر آه
کوثرم بر دل پادشاه خراسان اما
خشک گشت از عطش سم لب کوثر آه
پاسخ ناله ي یک مرد الهی نشود.
رقص و آواز خوش و قهقهه ي همسر آه
ایستاده بـه در حجره ببیند کـه چطور
دست و پا میزنم از فرط عطش با هر آه
تا کـه بر گوش کسی ناله و آهم نرسد
مست رقصند کنیزان همه ی بر این در آه
چون همان کودکی ام وقت شهادت با اشک
بر زمین مشت زنان ناله زدم مادر آه
میکشم پا بـه زمین، میکشد از غصه ي مـن
چـه جگرسوز جگرگوشه ي پیغمبر آه
پدری از نفس افتاده بدنیا میگفت
در بر پیکر صدچاک علی اکبر آه
جان میدهد غریب ترین غریب ها
دف میزنند دور سرش نانجیب ها
افتاده بودو طاقت برخواستن نداشت
جز خاک و خون نشانه ي دیگر بـه تن نداشت
از بس کـه در غریبی خود دست و پا زده
تنها و خسته جان نفسش بند امده
می سوزد از عطش ولی ابش نمیدهند
هستند اهل خانه،جوابش نمیدهند
خون می چکد ز لعل لب اسمانی اش
گویا خنک شده جگر یار جانی اش
از خاک تا بـه بام تنش را کشیده اند
حالا کبوتران خدا سر رسیده اند
بی احترام شد بدن حجت خدا
اما سرش نشانه نشد روی نیزه ها
هرچند تا سه روز تنش افتاب خورد
از نعل تازه کی بدنش خاک و اب خورد؟
هرچند خاک و خون ز لبانش جدا نشد
دیگر بـه خیزران لب او اشنا نشد
تويي ابراهيم و مـن آقا
اونكه واستم يه قرباني
كرمت زبون زده آخه
تـو عليْ اكبر سلطاني
جوادالائمه غلامت منم
همونيكه عمريه سينه زنم
از اون بچگيم مـن دخيل توام
تا حرز تـو افتاد روي گردنم
آبرو داري كن.
تـو جووني و منم جوونم آقا
قسمت ميدم تـو رو بـه بي بي زهرا
تـو هوامو داشته باش توی دو دنيا
توي اين دنياي صد رنگي
تـو فقط بـه ياد مـن هستي
منم هرجا كه ميرم ميگم
تـو امام جواد مـن هستي
جواد الائمه منم نوكرت
همون عبد نالايق مادرت
تـو محشر آقا چشم براه توام
نگاهي كن آقا بـه پشت سرت
كرمت مثل يه خورشيد ميدرخشه
خدا واسۀ تـو ماها رو ميبخشه
از روزي كه خريدي مـن رو
يعنی مـن مال توام آقا
يعني هرجا تـو بهشت ميري
مـن بـه دنبال توام آقا
جواد الائمه خداي كرم
يه فكري بـه حالم منم نوكرم
الهی بميرم توی روضه يا
شب جمعه اي كربلا توو حرم
کرم تـو کرم حضرت سلطانه
روی شونت علم حضرت سلطانه
اسم پاکت خلاصه ي جود و سخاوت
حرم تـو حرم حضرت سلطانه
دوباره باز میخونه
نوکری کـه کاسه ي گداییش بـه کفه
آرزو داره فقط
امضا بشه سفر کربلاش عرفه
مقصد سینه زنا
جاده ي کرببلا بازم از نجفه
میرسه باز بـه گوش عالم فریادی
کنج حجره غریب و تنها جون دادی
لب تشنه ت ارثیه ي شاه شهیده
بمیرم کـه بالب تشنه جون دادی
با دل شعله ورت
یاد مدینه بودی دمای آخرت
بی هوا ناله زدی
روضه ي کوچه ها میگذره از نظرت
سیاهی میره چشات
حتی نفس زدنت شده درد سرت
آروم آروم بگوش دل میاد آوایی
میرسه باز فصل دلای شیدایی
تا محرم چیزی نمونده آقا جون
نشو راضی بمونه دل تـو تنهایی
می سوزم ومی نالم وبی یار وحبیبم
منهم چو پدر مانده بـه یک شهر غریبم
زانروز کـه بغداد شده جایگه مـن
جز رنج وستم نیست دراین خطه نصیبم
با دست خودی سم بـه جانم شرر انداخت
پاره جگرم دربر مـن نیست طبیبم
جانکاه بود درد مـن وتاب ندارم
با این کـه جوانم زکف رفته شکیبم
اي کاش بـه بالین مـن آید پسر مـن
این لحظه کـه بر خاتمه عمر قریبم
این سم مرا آسان از جور عدو کرد
آزاد ورها از ظلم خلق فریبم
لب تشنه ام وکرببلا آمده یادم
میگریم ویاد پدر وابن شبیبم
غزل شهادت حضرت جواد الائمه«ع»
در غمت گفته هزارست، غريب بن غريب
دیده از اشک تـو تارست، غريب بن غريب
در شب سرد فراقت همه ی عالم گریند
چون كه پايان بهارست، غريب بن غريب
جگرت سوخته از سم جفا معلوم اسـت
كه چنين حال تـو زارست، غريب بن غريب
سم دشمن کـه بهانه ست همه ی میدانند
قاتلت کینه ي یارست، غريب بن غريب
چشم خونبار رضا، چشم بـه راه پسر اسـت
آخر صبر و قرارست، غريب بن غريب
پدرت بود غريب و تـو غریب پدری
غربتت ارث تبارست غريب بن غريب
فاطمه مادرتان از همه ی ستمدیده تر ست
چون کـه بی قبر و مزارست، غریب بن غریب
بغضش میان راه گلو با عذاب ماند
از سینه آه رفت ولی التهاب ماند
اشکش توان نداشت بغلتد بـه گونه اش
پس در بین خنده ي همسر بـه قاب ماند
یک جرعه آب خواست ولی درک خواهشش
در بین رقص هلهله ها بی جواب ماند
خواست کنیزی آب رساند بـه دست او
افسوس خیر خواهی او بی ثواب ماند
مثل شهید کرب و بلا آخرین نفس
لبهای او بـه حسرت یک قطره آب ماند
شد سایه بال چند کبوتر بـه پیکرش
جسم عزیز فاطمه، در آفتاب ماند