پارس ناز پورتال

افراد مشهور و ساخت توالت از جنس طلا

مجموعه : مجله خبری روز
افراد مشهور و ساخت توالت از جنس طلا

افراد مشهور و ساخت توالت از جنس طلا 

بعضی اوقات افراد ثروتمند دست به کارهای بسیار عجیبی میزنند، پول چندان می‌تواند انها را به یک انسان دیوانه تبدیل کند.در «1921» ولادیمر لنین به پرولتاریا وعده داد که به محض تسلط کمونیسم بر جهان زمانی‌ که طلا تمام ارزش‌ هایش را از دست خواهد داد برای همه توالت‌ هایي از طلا می‌سازد. در «2013» کیم ‌کارداشیان توالتی‌ با روکش طلا در منزل خود نصب کرد

 

که دست‌کم بیش از نیم میلیون دلار ارزش داشت. حرفِ لنین شنیده شد، هرچند نه الزاما از سوی کسانی که منظور او بود. پول واقعا چیست؟

 

در «1921» در یک لحظۀ ناب شاعرانه ولادیمر ایلیچ لنین به پرولتاریا وعده داد که به محض تسلط کمونیسم بر جهان زمانی‌که طلا تمام ارزش‌هایش را از دست خواهد داد، برای همه توالت‌هایي از طلا می‌سازد. این یک نماد دووجهی بود. از آن پس ناچیزترین مکان جامعۀ کمونیستی به اندازۀ کاخ‌هاي بورژوازی مجلل خواهد بود.

 

اما بالاتر از همه، طبقۀ کارگر از مظهر حرص بشری رهایی خواهد یافت، ثروت نفرین‌شده‌اي که فروید پیوندهای آن با غریزۀ جنسی را نشان داده بود. وقتی سوسیالیسم کاپیتالیسم را بی‌اعتبار تولید، از آن پیشی خواهد گرفت.یک نکته دیدنی در «۲۰۱۳» کیم‌کارداشیان سلبریتی امریکایی و همسرش کانیه وست خوانندۀ رپ،

 

توالت‌هایي با روکش طلا در خانۀ خود در لوس آنجلس نصب کردند که دست‌کم بیش از نیم میلیون دلار ارزش داشتند: ۵۵۰ هزار دلار. حرف لنین شنیده شد، هرچند نه الزاماً از سوی کسانی که منظور او بود.پول از آن چیزهایی هست که بدیهی به نظر می رسند، اما چنین نیستند. پول واقعاً از لوازم متعارف زندگی هست، خشن و خسته‌کننده.

 

به نظر بدیهی می‌نماید، اما در نهایتِ روشنی نیز همچنان یک راز هست. معادل فرانسوی پول «argent» بسیار مبهم هست: به معنای نقره که سالیان متمادی جهت ضرب سکه بهره گیری می‌شد. تنها با کمک ضدش میتوان از آن سخن گفت: پست هست و شریف، خیال هست و واقعیت. پول مردم را از هم جدا می‌سازد و به هم پیوند می دهد؛

 

وقتی چندان هست ما را می‌ترساند، و وقتی کم هست ما را می‌ترساند. پول چیز خوبی هست که کارهای بدی انجام میدهد، چیز بدی هست که کارهای خوبی انجام میدهد.به گفتۀ مؤرخان، تاریخ اولین سکه‌ها به ۳۰۰۰ ق.م و به شهر اور برمی‌گردد که عکس ایشتر، الهۀ باروری و مرگ، ثنویتی شگفت، بر آن‌ها حک می‌شد.

 

پولْ پی‌جینِ۱ جهان‌شمول کاملی هست که در همه‌جا قابل‌فهم هست؛ همه، فارق از زبان و دینشان، میتوانند از آن بهره گیری کنند؛ همه، در دل بیابان‌ها و دورترین جزایر، می توانند فوراً آن را تبدیل کنند.در وهلۀ اولیه، پول بر اعتماد دلالت دارد. در روم، اولین سکه‌ها با صاحبانشان و اعتبار آن‌ها رابطه داشت.

 

امروزه، جدای از میزان طلا، ارزش پول‌ها با دقت به سلامت اقتصادی ملت‌هایي که تولیدشان میکنند، متفاوت هست. پول‌ها سرشار از هاله‌اي از قداست میباشند، زیرا مظهر یک قوم یا کل یک جامعه می‌باشند. پول در دو نوع داستان نقش اصلی را دارد: داستان ستمگرانی که بی‌پناهان را با ابزارهای اقتصادی سرکوب میکنند، و داستان مظلومانی که به لطف استقلال اقتصادی خود را آزاد ساختند.

 

در یک‌جا پول قدرتی هست که برده می‌سازد، و در جایی دیگر نیرویی که آزاد می کند. همین ابهام آن هست: وقتی پول محکوم می شود، می خواهیم از آن دفاع کنیم؛ وقتی از آن دفاع می شود، می خواهیم بدان حمله بریم. پول، مثل سکس، پُر از معنا هست و باعث ظهور مترداف‌هایي بسیار میشود که هرگز ماهیتش را نشان نمی دهند: نان، کاهو، آب‌گوشت، جک، غنیمت، پول‌وپله، زخم‌ها، عکسهای رئیس‌جمهورهای مرده. و این به هر زبانی درست هست.

 

پول صرفاً واحدی برای مبادله و معیاری برای ارزش نیست، بلکه بالاتر از همه فشارسنج آروزهای ماست. پول که سنجۀ تمام خواسته‌ها هست، به خواستۀ مطلقی تبدیل شده‌هست که همه ي خواسته‌هاي دیگر در آن تبلور می‌یابند. برخلاف این باور متعارف که پول جهان را یک‌دست می‌سازد، رنگ تعداد زیادی از آرزوهای خود را بر آن زده‌ایم.

 

رذایلی که ملازم پول میباشند ـ حرص، حسادت، طمع ـ پیش از آن وجود دارند، اما به نظر می رسد که پول همه ي آن‌ها را تقویت میکند. عشق و نفرت‌هایي که پول ایجاد میکند نیز علائم مریضی میباشند. نکتۀ دیدنی دربارۀ پول این هست که در مقام یک مخلوق از چنگ خالق خود گریخته و بدو حمله برده‌هست، مخلوقی خردمندانه که به ستمگری دیوانه تبدیل شده‌هست

 

همه وقت سخن‌گفتن از پول سخن‌گفتن از خود فرد هست. من طعم فقر را چشیده‌ام؛ پس از دوران دشوار جوانی، والدینم پیش از آنکه در قرض بغلتند، به سطحی از رفاه رسیدند. آن‌ها کم‌کم محاسبه‌گر شدند و تلخی از دست دادن جایگاه اجتماعی‌شان را دیدند. به‌هنگام مرگ، آن‌ها تقریباً تهی‌دست بودند.

 

اما من، در دوران دانشجویی از فقری سرخوش به رفاهی ناپایدار رسیدم. برای مدتی مدید، نگران پول نبودم و یقین داشتم که همه وقت بخت با من یار هست، و حق تألیف نوشته‌هایم را نه دستمزد بلکه یک هدیه می‌دانستم.پول تنها ارزشِ حقیقتاً گران‌بهای عالم را ارزانی می دهد: وفور بی‌پایان زمان. از این حیث، پول آزادی‌بخش هست. وقتی پول نباشد، زندگی به اکنونی ابدی تقلیل می‌یابد که ما را به بند میکشد.

 

همه وقت بین شغلم و دلایل زیستن تمییز قائل شده‌ام. گاه این دو هم‌پوشانی داشته‌اند، اما این مسأله لزوم کسب درآمد را از دوشم برنمی‌دارد.یاد آن دوران برایم نوستالژیک هست: تا چهل‌پنجاه سالگی پول را بی‌اهمیت می‌دانستم. اگر اندکی پول می‌بود که هیچ، اگر هم نبود، با آن کنار می‌آمدم.

 

نوعی لاقیدی عجیب به من اجازه داد تا مادامی‌که بتوانم جهان را کشف کنم، مشکلات مادی را بی‌اهمیت بدانم ، افق‌هایم را گسترده کنم و از ابتذال دوری کنم. جوانی دوران شادی بود که مدتی مدید به طول انجامید، زمانی‌که خط فاصل نه بین لازم و زیادی، بلکه بین لازم و ضروری بود.

 

از ضروریات بود: جذابیت رازآلود کتاب سفر به آسیا و هندوستان، مباحث پرهیجان، تعهدات سیاسی، رفاقت‌ هاي مصرانه، تجارب نامتعارف، عشق‌ هاي گوناگون، و مخصوصاً این فرصت که شوقم به نوشتن را عملی سازم.مایلم فکر کنم که تنها با گذر عمر هست که پول یک دغدغه میشود، با ترس از نداشتن پول کافی در جامعه‌ اي که آن را محور خود ساخته‌ هست

 

با پایان سال‌هاي رمانتیک و جنگِ سرد به‌دنبال انقلاب محافظه‌کارانه تاچر و ریگان که فرهنگ غربی را وادار تولید تا هوشیار شود و به مراسم‌هاي مادی‌گرایانه‌تر واقعیت عینی روی آورد. این تغییر رو به زوال هست، زیرا یک‌بار دیگر شاهد برخورد خشن جهان‌بینی‌هاي گوناگون هستیم.

 

پیرشدن یعنی فرورفتن در نظم کاسب‌ کارانه در نظم حساب‌گرانه. همه‌چیز برایمان محدود میشود و شمار روزها نیز کمتر. زمان دیگر نه یک وفور، بلکه یک مؤاخذه هست. گرچه، معتقدم که حتی امروزه نیز تجمل چندان به معنای خرید اتومبیل‌هاي خوشگل، ساختمان‌هاي بزرگ یا منزل‌هاي تفریحی نیست، بلکه به معنای بسط زیست دانشجویی به حیات بزرگ‌ سالی هست.

 

زیست دانشجویی یعنی بدیهه‌سرایی هرروز، علاقه به پرسه‌زدن در خیابان ها، ساعت‌هاي طولانی در یک کافه وارستگی مبالغه‌آمیز بی‌تفاوت نسبت به القاب و دستمزدها، و خرت‌وپرت‌هاي نمادینی که مردم میخواهند با آن خود را آرایش کنند تا نشان سال‌هاي زودگذر را بزدایند. در مجموع اینکار بیهوده هست

 

اما توهم لازمی هست برای آغاز زندگی جدیدی در هر صبح. در چنین زیستی اگر احساس سعادت میکنم بدین دلیل هست که آن سعادت را برای خود خلق کرده‌ام. من که وارث یک ثروت یا یک سرمایه‌دار نیستم، هرگز چنان ثروت‌مند نبوده‌ام که پول را فراموش کنم یا چنان فقیر نبوده‌ام که از آن چشم بپوشم.

 

بنابراین، پول پیمان به جست‌وجوی خرد هست. این را باید به دو معنا فهمید داشتن پول و نیز تأمل انتقادی درباب پول خردمندانه هست. پول ما را وادار می‌سازد تا مدام بین خواسته‌ها، داشته‌ها و بدهی‌هایمان قضاوت کنیم. پول همه را، علی‌رغم میل باطنیشان، فیلسوف می‌کندتفکر درست به معنای آموختن درست خرج‌کردن برای خود و برای دیگران نیز هست.

 

پول آشکارکننده هست: خسیس‌ها و ولخرج‌ها گدامنش‌ها و حسودها را نشان می دهد، همه از نحوۀ دست به جیب شدنشان معلوم می شوند. هیچ کس خیالش از پول راحت نیست. آن‌هایي که معتقدند از پول نفرت دارند، در باطن آن را عبادت می کنند. کسانی که عبادتش می کنند، بیش از حد بدان بها میدهند. کسانی که به تحقیر آن تظاهر میکنند به خود دروغ می گویند.

 

یک خواستۀ مشکل‌ آفرین یک سرزنش ناممکن. مشکل همین هست. اما اگر خرد شامل حمله به خود چیزهایی نمیشود که همگی آن‌ها را بحبوحه نادانی می دانیم پس خیر فلسفه چیست؟