پارس ناز پورتال

دلنوشته های خواندنی زندگی زیباست سری 96 – 2017

دلنوشته های خواندنی زندگی زیباست سری 96 – 2017

دلنوشته های خواندنی زندگی زیباست سری 96 – 2017

برترین و زیباترین دلنوشته هاي احساسی را برای شما درمورد زندگی

و زیبایی هاي آن در قطعه هاي زیر آماده نموده ایم که می‌توانید بخوانید.

 

خیلیها فکر می‌کنند، زشت ترین بخش بدن شان بینی شان هست!

بعضیها هم با دهانشان مشکل دارند، فکر می‌کنند دهانشان خیلی زشت هست!

و دیگران زیادی هم شکم بزرگشان، مشکلشان هست و زشت شان کرده؛

همه ي این‌ها شاید زشت و جذاب باشد،

اما من میگویم:

زشت ترین بخش بدن آدم ها،

“ذهنشان” هست؛

ذهن آدم ها، مانند یک حفره عمیق،

پر می شود از خیلی چیزهای زشت؛

از شک،

از بدبینی،

از برداشتهای بد،

از نگاه پر غرور به دیگران،

از توقع چندان،

از خودبینی چندان؛

ذهن آدم ها گاهی تبدیل می شود به عضو زشت بدن؛ آن قدر بدن را زشت می‌کند که صدتا جراحی زیبایی هم کاری از پیش نمیبرد؛

کاش می شد،

جای بینی، جای شکم و پا،

آدم “ذهنش” را جراحی می‌کرد

دلنوشته های خواندنی زندگی زیباست سری 96 - 2017

بزرگی می‌گفت :

یک وقت جلوی شما یک سبد سیب می آورند، شما اول برای کناریتان بر میدارید، دوباره سیب بعدی را به نفر بعدی می‌دهید…

توجه کنید، تا زمانی که برای دیگران برمیدارید سبد مقابل شما می‌ماند … ولی حالا تصور کنید همان اول برای خود بردارید، میزبان سبد را به طرف نفر بعد می‌برد …

نعمتهای خدا نیز اینجور هست ،

با بخشش، سبد را مقابل خود نگه دارید …!

” زندگی کردن با استانداردهای خدا بسیار جذاب خواهد بود … “

دلنوشته های خواندنی زندگی زیباست سری 96 - 2017

همه ي چیز بستگی به حال و هوای دلت دارد اگر حال دلت مفید باشد؛ هوا آنقدرا هم آلوده نیست از پس اجاره منزل هم میشود برآمد؛ و مریضی عزیزت کمتر آزارت میدهد و با یک دعا، ته دلت قرص میشود و آرام می گیري؛ اگر حال دلت مفید باشد، فکر پریشانی طوفان دیشب آزارت نمیدهد و به بارش دل انگیز بعد از آن فکر می کنی، حال دلت که مفید باشد آدمها همه شان دوست داشتنی اند و بدون منت می تواني ببخشی….

حتی چراغ قرمز هم برایت مکثی دوست داشتنی می شود که لحظه‌اي پا از روی پدال برداری و بتوانی فکر کنی به امروزت، که با دیروزت چقدر فرق داشتی؟! و کاش بشود همه ي وقت که آدم حال دلش مفید باشد……

دلنوشته های خواندنی زندگی زیباست سری 96 - 2017

ﺍﻻﻏﯽ ﭘﻮﺳﺖ ﺷﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯽﮐﺮﺩ!

ﻫﻤﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺑﺖ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩ…

ﻭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻧﻌﺮﻩ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽﮐﺮﺩ.

ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ

ﻣﺪﺗﯽ ﻣﮑﺚ ﮐﺮﺩ!!

ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺏ ﮔﻮﺵ ﮐﺮﺩ

ﺩﯾﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻭ ﻓﺮﻕ ﻣﯽﮐﻨﺪ…

ﺑﻪ ﺍﻻﻍ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ

ﺍﮔﺮ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﺷﺎﯾﺪ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺗﺮﺳﺎﻧﺪﯼ ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻟﻮ ﺩﺍﺩﯼ ﺍﺣﻤﻖ!

ﯾﮏ ﺍﺣﻤﻖ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﻮﺏ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﯾﺐ ﺩﻫﺪ

اما ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺕ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ…

ﭼﻮﻥ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺍﻭ

ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻟﻮ ﻣﯽﺩﻫﺪ…

ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻃﻼ ﻧﺒﺎﺵ

ﻃﻼﺋﯽ ﺷﻮ…