گوهر خیراندیش یکی از بازیگران محبوب سینما و تلویزیون ایران هست که با جمشید اسماعیل خانی بازیگر ازدواج نمود و همسرش فوت نمود. گوهر خیراندیش، بازیگر نقشپذیر و منعطفی هست که حضور پررنگش در چند دهه در نقشهایي چون جمیلهمتکدی در سریال سفر سبز قدسی در سریال «میوه ممنوعه»،
مهندس گوهری در مکس هاجر جنگزده در بانو مادر بزرگ اشرافزاده در نان، عشق و موتور 1000 همسر عامی و مهربان در دایره زنگی زن جنوبی در ارتفاع پست و… بخشی از خاطرات جمعی همۀ ما را تشکیل میدهد.او بر خلاف خیلی از بازیگران زن بارها با پذیرفتن گریمهاي عجیب و سنگین روی صورتش نشان داده عاشق هنر بازیگری هست.
این هنرمند گرچه همسر مرحوم جمشید اسماعیلخانی هم هست که سالها با هم نهتنها در کار بلکه در زندگی شخصیشان هم به یک الگوی شایسته و به یادماندنی تبدیل شده بودند. جمعهاي که گذشت، پانزدهمین سالمرگ اسماعیلخانی بازیگر بااخلاق و دوست داشتنی سینما تلویزیون و تئاتر بود که گرچه خودش نیست، اما یادش همواره در میان مردم و سینمادوستان باقی هست. به این بهانه با گوهر خیراندیش گفتوگویی انجام دادیم که در ادامه می خوانید…
سالی که آغاز کردید تا این جا چطور بوده؟ بخصوص اینکه در یکی دو سال قبل پر کار هم بودید؟
من دو سالی برای مداوای جراحتهایي که بر اثر تصادف سر فیلم «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» برایم پیش آمد خارج از ایران بودم، اما در این دو سال فیلمهایي که قبلا نقش بازی کرده بودم روی پرده رفتند و مورد استقبال مردم و منتقدان هم قرار گرفتند. این اواخر هم وقتی آقای سامان مقدم تماس گرفتند و توصیه بازی در سریال «دیوار به دیوار»
را به من دادند از آنجا که تجربه خیلی خوبی را در فیلم «مکس» با ایشان داشتم و اعضای گروه این سریال افرادی شاخص و صاحبنام بودند، پیشنهادشان را پذیرفتم، ولی بالاخره با وجود گروه خیلی مفید، همدل و صبوری که دور هم جمع شدهاند، متن به لحاظ کیفی عمده رضایتبخش نیست و همین مساله در روند کار تاثیر گذاشته هست! نمی دانم چرا متنها هرروز نوشته میشود و دقیقا همین هرروزنویسی هست که سطح کار را پایین میآورد.
به قبل برمیگردیم. چه زمانی با همسرتان آقای جمشید اسماعیلخانی آشنا شدید و چطور شد که با هم از شیراز به تهران آمدید؟
سال 1349 من در زادگاهم، شیراز در کلاس نهم مشغول تحصیل بودم که جمشید عزیز به دبیرستان ما آمد و بعنوان کارگردان مرا برای اجرای نمایشنامه «عروس» نوشته خانم فریده فرجام گزینش کرد و از همانجا آشنایی ما شروع شد.
بعد از آن مادرم درخواست کرد که اگر شما همدیگر را دوست دارید با هم عقد کنید، اما چون دبیرستان میرفتم و به لحاظ قوانین مدرسه برایم مشکل پیش میآمد وقتی عقد کردیم در شناسنامهام قید نشد تا وقتیکه دیپلم گرفتم و همزمان با جهان آوردن پسرم، هم اسم اسماعیلخانی در شناسنامهام ثبت شد و هم اسم پسرم.
بعد از انقلاب هم در دانشگاه تهران قبول شدم و با همسر و فرزندانم به تهران آمدم و از آن موقع در تهران زندگی می کنیم. پس از آمدن به تهران، هنگام درس خواندن همراه با همسرم به کار در تئاتر و سینما و تلویزیون ادامه دادیم.
با همسرتان در آثار مختلفی همراه بودید از تئاتر گرفته تا سینما و تلویزیون. فارغ از رابطه زن و شوهری این همکاری را چگونه ارزیابی میکنید؟
بله! کارهای زیادی را با هم انجام دادیم. اوایل ازدواجمان اسماعیلخانی اضافه بر بازیگری، کارگردانی تئاتر هم انجام میداد و آنجا اغلب در کنار هم بودیم و پس از آن در سینما و تلویزیون هم بعنوان همبازی با هم کار میکردیم. ایشان همۀ وقت} سمت استادی برای من داشتند و همۀ وقت} برای گزینش کارهایم از ایشان مشاوره می گرفتم و ایدهها و نظریاتشان را در کارهایم پیاده میکردم. آخرین کاری که با او همبازی بودم «نان، عشق و موتور 1000» ساخته ابوالحسن داوودی بود.
من در آن فیلم نقش مادربزرگ خانم بهاره رهنما و مادر خانم آفرین عبیسی را بازی میکردم. در حالی که خانم عبیسی از من بزرگتر بودند، اما با گریم مفید آقای رادمنش این باورپذیری برای مخاطب رقم خورد. در آن کار خیلی سکانسهاي مشترک با آقای اسماعیلخانی نداشتم، اما در همان سکانسهاي محدود هم دیالوگهایي که با هم داشتیم
بعضا خارج از متن بود و باعث جذابیت کار میشد. ایشان گرچه در پشت صحنه آن کار، حضوری دائم و پرنشاط داشت و تمام اعضای گروه از انرژی تمام نشدنی خود بهره گیری می کردند.
کلا اکثر نقشهاي شما متفاوت و نامتعارف بوده؛ از همسر عامی و مهربان «دایره زنگی» گرفته تا جمیله گدای عجیب و غریب سریال «سفر سبز» و… که بخشی از علت این تفاوت هم به گریمهاي سنگینی برمیگردد که برخلاف برخی از بازیگرها با رضایت به آن تن میدهید. به نظر میرسد با این گزینهها و گرچه گریمها به نوعی قصد دارید سنت بازی در یک ژانر و شکل اثبات را برای بازیگری بشکنید؟
شما به بنده لطف دارید، ممنون از دقت و دقت شما. استادم جناب عبدالله اسکندری (چهرهپرداز مطرح ایرانی) همه ي وقت به من میگفتند تو از اینکه گریم را روی صورتت میپذیری ما را به شوق میآوری. این چالش بین من و گریمور، من و بازی، من و کارگردان، من و نقش و… را همه ي وقت دوست داشتم.
پیش آمده بود که آقای اسماعیلخانی با ایفای نقشی از جانب شما مخالفت کنند، اما شما اصرار به بازی آن نقش داشته باشید؟
من تقریبا در تمام کارهایم با ایشان مشاوره میکردم و هر کاری که او میگفت نه، آن را کنار میگذاشتم جز یک کار. من قرار بود در سریال «کت جادویی» با جمشید همبازی باشم و صحبتهایي تقریبا قراردادی هم با تهیهکننده انجام داده بودیم، اما در آن بین آقای حاتمیکیا به من توصیه بازی در فیلم «ارتفاع پست» را داد
و من ترجیح دادم در این فیلم بازی کنم. اسماعیلخانی آنجا با من مخالفت کرد، نه به این علت که نمیخواست در کار حاتمیکیا بازی کنم بلکه به این علت که می گفت تو برای بازی در این سریال صحبت کردی، اما به هر حال من نقشم را در «ارتفاع پست» خیلی دوست داشتم و برخلاف خواسته اسماعیلخانی اینکار را انجام دادم.
آنموقع کمی از هم دلگیر شدیم، اما خاطرم هست بازی در آن فیلم باعث شد دوستی خوبی بین اسماعیلخانی و حاتمیکیا بهوجود آید.
حتی بعد از آنکه برای «ارتفاع پست» دیپلم افتخار برترین بازیگر نقش اول زن را به من دادند و اسماعیلخانی از اینکه سیمرغ را به من نداده بودند عصبانی بود، حاتمیکیا با او تماس گرفت و ضمن تعریفهایي از من گفت که او (یعنی من) سیمرغاش را از مردم می گیرد. سال بعد اما، وقتی من برای فیلم «عرف عاشقکشی» سیمرغ بلورین برترین بازیگر نقش اول زن را از جشنواره فجر دریافت کردم جمشید دیگر نبود و من سیمرغام را تقدیم به روحش کردم.
در این 15 سالی که از نبود ایشان میگذرد شما چطور نقش یک مادر را در بیرون و داخل منزل ایفا کردید تا فرزندانتان به قول مشهور به ثمر بنشینند؟
با رفتن اسماعیلخانی انگار تمام انرژی فیزیکی او وارد کارهای من شد و هر سال یا نامزد جایزه بودم یا آن را میگرفتم. من و بچههایم هیچوقت حس نکردیم او نیست و همه ي وقت احساس میکنیم او در کنارمان حضور دارد و مواظبمان هست. او برای ما زنده هست.
حتی چند سال پیش هم تصادف خیلی سنگینی که سر فیلم «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» داشتم، میتوانست من را کاملا از بین ببرد، اما من بعد از 25 روز سر فیلم برداری حاضر شدم که آن را نتیجه دعای خیر مادر و مردم و انرژی و مواظبتی میدانم که اسماعیلخانی همچنان از من دارد. هیچ چیز در این کائنات بیحکمت نیست و من ایمان دارم جمشید میدانسته من هنوز باید بالای سر فرزندانمان باشم و آن ها را حمایت کنم.
بعد از این همه ي سال که از نبود آقای اسماعیلخانی میگذرد چه حسی به او دارید؟
15 سال از مرگ جمشید میگذرد، اما با هر بهار حضور وی را اکثر و قویتر از قبل حس میکنم. چرا که او در بهار بهجهان آمد، در بهار ازدواج کردیم و در بهار هم از جهان رفت. یاد و خاطرهاش نهتنها از دل و جان و منزل ما نمیرود بلکه در بازخوردهایی که از مردم دارم هنوز با همان قوت حضور دارد و از او به نیکی یاد می کنند.
من 32 سال سعادت این را داشتم که در کنار مردی زندگی کنم که نهتنها برای من همسر خوبی بود بلکه پدر شریفی برای فرزندانش و فردی ارزشمند برای جامعهاش بود.اسماعیلخانی اشعاری را سروده که من بارها تصمیم به چاپشان گرفتهام، اما چون ترسیدم از اینکه ویراستاریاش آن چه او میخواسته نشود از آن سرباز زدم.
او همۀ وقت} به مناسبتهاي گوناگون منزلمان را پر از گل و مزین به اشعار خودش میکرد و زمانی که از جهان رفت منزلمان پر از گلهایش بود و خودش دیگر نبود.