دراین پست مجموعه اي از عکس هاي تسلیت شهادت امام سجاد «ع» را مرور میکنیم. امام زین العابدین کـه بنام سجاد «ع» هم معروف هستند، چهارمین امام شیعیان جهان می باشند. ایشان یکی از بازماندگان حماسه کربلا می باشند. در روز عاشورا ایشان بیمار بوده و توان حرکت نداشتند. امام سجاد «ع» و حضرت زینب «س» در روز اربعین، با یک سخنرانی حماسی ظالمان را رسوا کردند.
زین العابدین را لاغر اندام و گندمگون توصیف کردهاند. علت لاغری وی را روزه و پرستشِ بسیار او دانستهاند. منابع دیگر وی را مانند پدربزرگش علی بن ابیطالب، با مو هاي سرخفام، صورت و گردن سفید، و سینه اي فراخ توصیف کردهاند. علی بن حسین در مدینه زندگیِ پرهیزکارانهاي داشت کـه القابِ احترامآمیزی برای او بـه ارمغان آورد. زینالعابدین، سجّاد، زَکیّ، ذُوالثَّفِنات ازآن جمله بود.
ایشان در اوقات نماز، از خشوع بر خود میلرزید و رنگ بر چهره نداشت. پرستشِ زیاد، نگرانیهایي را در موردِ سلامتیِ او ایجاد کردهبود. هم چنین گفته می شود هنگام شب با چهرهٔ پوشیده بیرون میرفت و فقط پس از وفاتش بود کـه مردم هویتِ شخصی راکه شبانه بـه آن ها کمک میکرد، شناختند. هنگامیکـه بدنش را غسل میدادند، آثاری بر روی شانههایش دیده شد کـه بـهعلت حمل بارهای آذوقه پدید آمده بود.
گفته میشود شبانه، با چهره اي پوشیده، بـه خانهٔ حدود صد خانوار از مردم مدینه غذا میبُرد او علاوه بر پرستش، بـه بخشش، گشادهدستی و صبوری نیز شهره بود. جعفریان، مورخ شیعه، بـه نقل از سیدالاهل می نویسد زین العابدین در حالیکـه نیاز بـه برده نداشت آن ها را خریداری میکرد تا آزاد کند. شدت پرهیزکاریِ زینالعابدین بـه قدر بود کـه صوفیان، وی را یکی از اقطاب خود دانستهاند.
چهل سال اي پدر
گرفتار توام
بـه گریه روز و شب
عذاردار توام
تنی بی سر شده
بـه چشمم دیده ام
میان بوریا
تنت را چیده ام
پدر جانم حسین
چهل منزل شدم
بـه دنبالت پدر
کنار عمه ام
اسیر و دربدر
تمام روضه ام
شده دریک کلام
امان از بی کسی
امان از شهر شام
پدر جانم حسین
محسان هاي مـن
شده یکجا سپید
خودت دیدی چـه شد
در آن بزم یزید
غرور مـا شکست
بـه پیش این وآن
دهانت بسته شد
بـه چوب خیزران
پدر جانم حسین
بـه تاب و تَعبَم مـن، ز غم لَبالَبم مـن
اگر کـه زنده ماندم، رَهین زینبم مـن
منم یوسف زهرا کـه مانده ام بـه صحرا
واویلا واویلا
منم غریب شهری، کـه آشنا ندارد
کسی جز غُل و زنجیر، بـه مـن وفا ندارد
منم یوسف زهرا کـه مانده ام بـه صحرا
واویلا واویلا
اگر مرا نکشتند، نه این کـه بود امانم
عدو گمان نمیکرد، کـه مـن زنده بمانم
منم یوسف زهرا کـه مانده ام بـه صحرا
واویلا واویلا
چنان عدو دو پایم، بـه زیر ناقه بسته
کـه دانه هاي زنجیر، بـه اُستخوان نشسته
منم یوسف زهرا کـه مانده ام بـه صحرا
واویلا واویلا
بـه عمّه بس جفا شد، چو ماهِ نو، دو تا شد
شد آنگونه هِلالی، کـه انگشت نُمـا شد
منم یوسف زهرا کـه مانده ام بـه صحرا
واویلا واویلا
کارم شده چهل سال
دعا و گریه زار
دعا شده بهونه
مگه خبر نداری؟!
یه نیمه روزی کشتن
تـو کربلا بابامو
همه ی برادرامو
عموی باوفامو
سراشونو بریدن
و رو نیزه ها کشیدن
و با نعل تازه اي روی اونا دویدن
و دیدم کـه میبرید سر
و دیدم زجه ي مادر
و دیدم هجوم لشکر
و خنجر بـه حنجر بابا رسیده بود
سر روی دامنه قامت خمیده بود
ستمدیده ابالشهید