اگر بتوانی یكی از خصوصیاتت را پاك كنی، كدام خصوصیت را پاك میكنی.
زودرنج بودنم را.
آخرین باری كه دروغ گفتی كی بود؟
دروغ مصلحتی گفتهام، صلاح این بوده كه دروغ بگویم. اما دروغی كه بگویم و بعد بخواهم عذابوجدان بگیرم ترجیح میدهم نگویم.
اهل قضاوت كردن هستی؟
اینكه بخواهم زندگیام را تعطیل كنم و در مورد آدمها حكم بدهم را قبول ندارم و این كار را انجام نمیدهم. اما چیزی كه وجود دارد این است كه همیشه دوستان و اطرافیانم برایم مهم هستند و در مورد یكسری از مسائل و رفتارهایشان میتوانی یك برداشت كوچك داشته باشی و به آنها گوشزد كنی.
حوصله ندارم بدجنسی كنم
به صورت عمومی هركدام از ما یكسری بدجنسی داریم، بدجنسی تو چیست؟
بله، همه ما یكسری بدجنسی داریم. معلوم است كه پاك و منزه نمیتوانیم باشیم. اعتراف میكنم من هم بدجنسیهای خودم را دارم اما نه بدجنسی بیدلیل، درواقع بیخود و بیجهت بدجنسی نمیكنم اصلا حوصله این كارها را ندارم. واقعیت این است كه من در زندگیام به یك آرامشی رسیدهام كه حوصله چالش و جنجال ندارم. تو وقتی شروع میكنی به بدجنسی كردن، آن شخص هم روزی نسبت به تو بدجنسی میكند و صفت جنگیدن به وجود میآید. من معتقدم جنگ به هیچوجه نه پیروزی همراهش است و نه باخت. به نظرم هردو طرف جنگ، شكست است. تو اگر پیروز هم شوی در حقیقت شكست خوردهای چون طرف مقابلت آرامآرام شروع میكند به جمع كردن انرژی و به قدرت رسیدن كه تو را زمین بزند پس در نهایت تو باز پیروزی شدی. همینطور برعكس. پس بدجنسی میتواند شروع یك دعوا و جنگ باشد و من حاضر نیستم وارد این بازی شوم.
وقتی مامورها دستگیرم كردند
همان روز یک اتفاق بد دیگر هم برایم افتاد صاحب كارم سه جین كاپشن به من داد كه از جنوب پامنار تا باغ همایونی ببرم. خودتان تصور كنید با دستهای تركخورده و نیم وجب قد آن همه بار را باید جابهجا میكردم. به هزار دردسر كاپشنها را رساندم. در راه برگشت كه بودم یكدفعه دیدم چند تا پسربچه بدو بدو فرار میكنند و مامورها دنبالشان. یكی از مامورها از پشت به من حمله كرد و من را انداخت روی زمین میخواستند دستگیرم كنند. فكر میكردند من هم جزو پسربچههای بزهكار آن محلهام. یك نفر به دادم رسید و گفت این پسر كارگر است و فقط از این جا رد میشده. اینطور بود كه من را ول كردند.
یادم میآید وقتی مدرسه میرفتم، به پدرم میگفتم به من پول بده، میگفت: برو از جیبم 50 تومان بردار. من نامردی نمیكردم و هرچه پول خرد هم در جیب پدرم بود برمیداشتم. پدرم میدانست كه من پول خردها را هم كش میروم اما هیچوقت به رویم نیاورد.
جوابهای، هوی نیست
یكبار در كوچه با یكی از هممحلیهایمان دعوایم شد. حسابی كتككاری كردیم، فحش و بدو بیراه هم دادم و با گریه و زاری به خانه برگشتم. با داد و فریاد اشك میریختم. مادرم تر و خشكم كرد. پدرم پرسید چرا گریه میكنی؟ گفتم این پسر بچه من را كتك زد. سؤال كرد تو چه كار كردی، گفتم من هم زدمش. گفت برو بیرون. تو هم مثل همان پسربچه كوچهای. وقتی فحش داده است تو هم فحش دادهای و او را كتك زدهای هیچ فرقی با آن پسر نداری. همان جا بود كه یاد گرفتم جواب های هوی نیست. جواب هایگاهی سكوت است و به خجالت افتادن طرف مقابل. در كل هر وقت دعوا شده كتك خوردهام.
وقتی كتك خوردم
وقتی 14 سالم بود در خیابان پامنار پادو چرخكار بودم. یك نفر پاكستانی آنجا كار میكرد و هی به من زور میگفت. مرتبا میگفت زود باش، عجله كن تنبل. یك روز عصبانی شدم و گفتم برو بابا افغانی. شاكی شد و تا توانست من را كتك زد.
حس حمایت ترکها
اصالتا كجایی هستی. مهمترین ویژگی مردم آن منطقه چیست؟
آذری. مردم آذربایجان خیلی پشت هم هستند. مثلا در تبریز كمتر گدا دیده میشود و مردم از یكدیگر حمایت میكنند. هرقدر هم كه با هم مشكل داشته باشند پشت هم هستند.
قانون گریزی عمومی
تا حالا پیش آمده نسبت به كسی حسادت كنی؟
بله، حسادت یكی از صفاتی است كه واقعا عمل زشتی محسوب میشود. اما متاسفانه در بین ما ایرانیها خیلی رایج است. ما ایرانیها جزو كسانی هستیم كه از صبح تا شب در حال نصیحت كردن آدمها هستیم. فكر نمیكنم در هیچ جای دنیا آنقدر مردم به نصیحت كردن یكدیگر علاقه داشته باشند. از صبح زود كه بیدار میشوی و رادیو را روشن میكنی، مرتب باید توجیه كردن و نصایح مجری برنامه رادیو كه این كار خوب است، آن كار بد را گوش بدهی تا زمانی كه وارد یك گروه میشوی و میبینی كه همه میگویند فلانی خوب است، فلانی بد. هركس به زعم خودش بهترین و دانای كل است و درنهایت ما جزو پرچالشترین آدمها روی زمین هستیم. برایم عجیب است با اینكه در دین، فرهنگ و تاریخمان این همه به كارهای نیك صحه گذاشته و كارهای بد تقبیح شده است اما ما بیش از حد مرتكب اشتباه میشویم و تا این اندازه قانونگریز هستیم ما عادت نداریم به قانون كشور خودمان هم احترام بگذاریم در صورتی كه قانون باید رعایت شود.
دوستم ماشینم را قرض گرفت و هرگز پس نداد
آنقدر دست و دلبازم كه ماشینم را از دست دادم. یكی از دوستانم از دلسوزی من سوءاستفاده كرد. ماشینم را به او قرض دادم و او كلاهبرداری كرد و ماشینم را برد كه برد. متاسفانه به اطرافیانم هم از لحاظ عاطفی و هم از لحاظ مالی زیادی بها میدهم. یكی از چیزهایی كه از پدرم سعی كردم یاد بگیرم انفاق و بخشیدن است. بخشیدن را نه فقط به لحاظ مادی دوست دارم، بلكه از لحاظ معنوی هم بخشش جزو خصایص اخلاقیام است.
به قول جبران خلیل جبران «مهر ورزیدن» باید یكی از اصول زندگیمان باشد. شاید به نظر بعضی از دوستانم احمق و ساده به نظر بیایم؛ درست است ساده هستم اما احمق نه… آن روز كه دوستم به ماشین احتیاج داشت یك لحظه دلم لرزید، اما با خودم گفتم مردانگی، انفاق و بخشیدن را رعایت كن. دوستت مشكل دارد باید به او كمك كنی اما او رفت كه رفت. جالب اینجاست كه چندوقت بعد به زندان افتاد. با من تماس گرفتند. رفتم او را دیدم، باز هم او را بخشیدم. حتی رئیس زندان به من گفت همینجا از او شكایت كن. من گفتم قول داده است، قسم خورده است كه وقتی آزاد شد كارش را جبران كند. حتی به من گفت اول خدا، دوم تو، حواست به زن و بچه من باشد. باورتان نمیشود تمام مدتی كه زندان بود به خانوادهاش رسیدگی میكردم وقتی كه آزاد شد، دوباره ناپدید شد. آدم سنگدل و كینهایی نیستم. تا الان پیش نیامده بخواهم كسی را لعن و نفرین كنم. به خدا دلم نمیآید به هر حال ما آدمهای معتقدی هستیم. دین ما میگوید هم دعا و هم لعن و نفرین اول به خودت برمیگردد.
آنقدر هر روز دروغ میشنوم که…
اگر بخواهـــی از خصوصیات اخلاقیات بگویی چه میگویی؟
متاسفانه اصلا زرنگ نیستم، تمام تلاشم را میكنم كه صادق باشم، به شدت هم آدم ركی هستم، زبانی تلخ اما درون مهربانی دارم، البته این خصیصه متولدین آبانماه است. آبانیها ظاهر مهربانی ندارند اما درونشان رئوف است. به هیچوجه خسیس نیستم. بیجهت به آدمها اعتماد میكنم و همین مسئله باعث شده زیاد رودست بخورم.
بزرگترین دروغی كه شنیدی و بههم ریختی چه دروغی بود؟
آنقدر دروغ میشنوی كه دیگر فراموش میكنی، داری دروغ میشنوی. دروغ آنقدر در زندگی ما جا افتاده كه فكر میكنی دروغ گفتن گناه نیست. انگار برای گذراندن زندگی باید دروغ بگویی، مردم هم دروغت را میپذیرند. البته نمیگویم به صورت مطلق همه آدمها دروغ میگویند اما خب درصد دروغگوها روز به روز بیشتر میشود، بنابراین نمیتوانم از بزرگترین دروغی كه شنیدهام بگویم چون تعداد این بزرگترینها خیلی زیاد است.
بهترین انسان برای من پدرم است. هیچكس با این قدرت و میزان انرژی به من نزدیك نیست. وقتی در بدترین شرایط روحی هستم كافی است یك تلفن به پدرم بزنم و 2 كلمه با او صحبت كنم.
منبع:مجله ایده آل