نام رستم دو بهر مىباشد .بهر نخست از واژه رئوذ به معنى بالش و نمو است .روى در فارسى كه به معنى چهره و صورت ظاهر است كه كلمه مذكور از ریشه فعل رئود كه به معنى بالیدن است مىباشد .از همین واژه رستن و روئیدن مىباشد .بهر دوم از واژه تهم است (-تهمتن )بنابر این رستم درست به معنى تهمتن است یعنى كشیده بالا وبزرگتن و قوى پیكر ،بسا در فرهنگها رستهم ضبط شده كه به خوبى بهر دوم اسم محفوظ است .(یشتها .ج 2،ص
براى نخستین بار از رستم سردار نامى یزدگرد سوم نام برده شده است .در شاهنامه آمده است چون سعد وقاص براى جنگ به سوى ایران آمد یزدگرد سوم :رستم پسر فرخ هرمزد بود كه از او در شاهنامه به نام فرخ زاد یاد شده است .(-فرخ زاد )رستم در زمان یزدگرد سوم نایب السلطنه حقیقى ایران محسوب مىگشت ،وى مردى صاحب نیروى فوق العاده و مدیرى با تدبیر و سردارى دلیر بود .او كاملاً از خطر عظیمى كه در نتیجه حمله عرب به كشور ایران روى آورده بود ،اطلاع داشت ،پس فرماندهى كل نیروى لشكرى را به عهده گرفت و در دفع دشمن جدید كوششى دلیرانه كرد .سپاهى بزرگ در پیرامون پایتخت حاضر شد .امّا خلیفه عمر دست پیش انداخت .در سال 636(م )سپاه ایران ،در قادسیه ،نزدیك حیره با سعد بن وقاص سردار عرب روبرو شد .جنگ سه روز طول كشید و به شكست ایرانیان خاتمه یافت .رستم كه شخصاً حركات افواج ایران را اداره مىكرد ،و در زیر نشسته و درفش كاویان را در برابر خود نصب نموده بود ،كشته شد ،و درفش كاویان (-كاوه آهنگر )كه نمودار شوكت و قدرت ایران بود ،به دست عرب افتاد .(ایران در زمان ساسانیان .ص 525)
-پسر زال و رودابه است .هنگامى كه زال به پدر خود سام نریمان نامه نوشت تا تا از او براى پیوند با رودابه اجازه بخواهد ،سام از ستارهشناسان سرانجام این پیوند را پرسید و آنان پس از آنكه چندى راز آسمان را باز جستند به وى پاسخ دادند ؛ستاره شناسان مانند این پاسخ را به منوچهر شاه نیز دادند :پیوند زال و رودابه انجام شد و رودابه باردار گشت و رنج باردارى خود را براى مادر چنین بر مىشمرد ؛و چون زمان زادن فرا رسید ،رودابه به از هوش برفت و زال هراسان سیمرغ را به یارى خواند و سیمرغ حاضر آمد و زال را دلدارى داد :اما سیمرغ زال را گفت كه فرزند رودابه :تا پهلوگاه رودابه را بكافد و بچه را از پهلوى وى بیرون كشد و جاى زخم را بدوزد و گیاهى را كه سیمرغ به
ده دایه به رستم شیر مىدادند و چون وى را از شیر باز گرفتند خوراك وى ،غذاى پنج مرد بود و هنگامى كه از هشت سالگى گذشت سام دیدار رستم را به زابلستان آمد .پیلى را بیاراستند و بر آن تختى زرین نهادند و رستم با آن زور بازو و یال دلاورانه ،تاج بر سر و كمر بسته با گرزى گران بر آن نشست و :نخستین كار پهلوانى رستم هنگامى رخ
رستم دستان
رستم جامه ساروانان پوشید و تنى چند از خویشان را بر گرفت و با كاروانى كه نمك بدان دژ مىبرد رهسپار كوه سپند گشت و گرز خود را در بار نمك پنهان ساخت و شادمان به دروازه دژ سپند رسید و به درون دژ راه یافت و به نزد مهتر دژ شتافت و زمین بوسه داد و نمك بدو هدیه بخشید و سپس به فروختن نمك پرداخت و چون شب فرا رسید جنگ در پیوست و بامدادان :رستم ،گنجینه دژ را گشود و نامهاى به زال نوشت و از پیروزى خود او را آگاه ساخت و سپس با گنجهاى فراوان به نزد وى شتافت .
سالها بر این بر آمد تا آنكه افراسیاب براى سومین بار پس از درگذشت «زو »به ایران تاخت و ایرانیان هراسناك به نزد زال آمدند و او را سرزنش كردند .
و زال با آنان از پیرى خود سخن گفت و رستم را زیبنده كلاه مهمى دانست و جهان -پهلوانى را به وى ارزانى داشت و او را گفت :و از دلاوریهاى خود در كشتن پیل سپید و دژ سپند یاد كرد و افزود :زال گله اسبان را فراخواند اما هیچ اسبى تاب رستم را نداشت تا آنكه از كابل فسیلهاى آوردند كه در آن مادیانى بود كه در پى كرهاى داشت كه رخش خوانده مىشد و رستم این كره را برگزید (رخش )و از این پس رخش یگانه مركب رستم بود .
رستم به فرمان زال به البرز كوه رفت تا كیقباد را كه زال و بزرگان او را به پادشاهى برداشته بودند به ایران آورد .رستم در راه به طلایه داران ترك برخورد و با آنان جنگید و ایشان را به گریز واداشت و چون به نزدیكى البرز كوه رسید مجلسى از بزرگان آراسته دید .بزرگان او را به آسودن و مى نوشیدن فراخواندند ولى رستم پاسخ داد :در همین بزم بود كه رستم كیقباد را یافت و شناخت و با وى به سوى ایران بازگشت در نزدیكى سپاه ایران ،قلون تورانى راه را بر آن دو بست و رستم با وى در آویخت و او را كشت .
در نخستین لشكر كشى كیقباد براى نبرد با افراسیاب ،رستم پیشرو سپاه وى بود و چون نبرد قارن را با شماساس تورانى دید و دریافت كه «چگونه بود ساز ننگ و نبرد »به پیش زال رفت و از او درباره افراسیاب پرسید و به نبرد با وى شتافت و چون افراسیاب را یافت با وى درآویخت و او را از پشت زین بر گرفت تا به نزد كیقباد برد .و پس از همین حادثه بود كه پشنگ به كیقباد پیشنهاد آشتى داد و جیحون بار دیگر مرز دو كشور شناخته شد اما رستم با آشتى همداستان نبود و از كیقباد مىخواست كه «مجوى آشتى در گه كارزار ».
كیقباد براى بزرگداشت دلاوریهاى رستم ،عهدى نگاشت و نیمروز و زابلستان تا رود سند را به رستم بخشید و او را تاج و كمربند زرین دارد .چون كیكاوس به پادشاهى نشست و اندیشه رفتن به مازندران گرفت ،ایران را به میلاد سپرد و از او خواست .
چون كاوس در بند دیوان مازندران گرفتار آمد و نابینا شد ،فرستادهاى به نزد زال و رستم فرستاد و از آنان یارى خواست و زال رستم را گفت :و رستم به فرمان زال ،از راهى كوتاه ولى پرفراز و نشیب كه جایگاه دیوان و شیران و تا مازندران چهارده منزل بود ،رهسپار رهانیدن كاوس گشت و پس از آنكه دو منزل راه پیمود ،در نیستانى كه كنام شیر بود بر آسود و بخفت و چون شیر باز آمد و رستم را در جاى خود خفته یافت نخست با رخش درآویخت ؛اما رخش شیر را كشت بى آنكه سوار خود را بیدار كرده باشد و این نخستین خان از هفتخوان رستم در مازندران بود .
سپیده دم روز دیگر ،رستم به راه افتاد و به بیابانى گرم و سوزنده رسید كه «ز گرما و از تشنگى شد ز كار »و بر خاك گرم افتاد و در حالى كه زبانش از تشنگى چاك چاك شده بود با خداى به راز و نیاز پرداخت كه ناگهان میشى نیكو سرین پدید آمد و رستم اندیشید كه این میش را آبشخورى است .پس او را دنبال كرد تا به چشمهاى رسید و خداى را سپاس گفت و بدین سان دومین خان سفر را در پشت سر نهاد (كه این امر را مىتوان نمودار ،فره ایزدى رستم دانست .).
رستم در چشمه سر و تن بشست و بخفت اما این بار جایگاه خواب رستم ،مكان اژدهایى بزرگ بود .اژدها در تیرگى شب سه بار آشكار شد ولى تا رخش وحشتزده رستم را بیدار مىكرد و رستم چشم مىگشود اژدها نهان مىگشت .اما در آخرین بار كه رستم خشمناك با رخش بر مىآشفت :و با اژدها در آویخت و به یارى رخش كه كتف اژدها را دریده بود ،بر اژدها پیروزى یافت و او را كشت و خان سوم را پشت سر نهاد و به راه خود ادامه داد تا آنكه شب هنگام به كنار چشمهاى رسید و فرود آمد كه جایگاه زنى جادوگر بود :رستم به مىخوردن و رود نواختن پرداخت و زن
چون رستم خان چهارم را پشت سر نهاد ،به بیابانى تیره و تاریك رسید و از آن گذشت و به روشنایى در آمد و رخش را رها ساخت و خود بر آسود اما دشتبان رخش را در مرغزار یافت و به سوى رستم و رخش شتافت و چوبى بر پاى رستم نواخت و او را پیدا ساخت .
و رستم خشمناك شد و بى آنكه سخن بگوید دو گوش دشتبان را بر كند و دشتبان نالان به نزد اولاد ،پهلوان آن مرز شتافت و از او یارى خواست و اولاد ،سپاهى بر گرفت و با رستم به نبرد پرداخت (و این پنجمین خان سفر رستم بود )اما رستم سپاه اولاد را پراكنده ساخت و اولاد را در كمند خویش گرفتار ساخت و او را پیاده ،كشان ،با خود ببرد و با وى بر آن نهاد تا اولاد جایگاه كاوس و دیو سپید و ارژنگ …
را به وى بنمایاند و او نیز پس از پیروزى ،پادشاهى مازندران را به اولاد بخشد و بدین سان اولاد راه خانه دیو سپید و همچنین زندان كاوس را به رستم نشان داد تا آنكه رستم به «كوه اسپروز »رسید كه قرارگاه ارژنگ دیو بود (و ششمین خان سفر .)رستم گرز سام را برگرفت و اولاد را بر درختى بست و به سوى ارژنگ روى آورد و با وى درآویخت و :و پس از این پیروزى ،به جایگاه نخستین ،باز آمد ،اولاد را رها كرد و با او رهسپار زندان كاوس در مازندران گشت و كاوس را یافت و از كاوس نشان جایگاه دیو -سپید را گرفت و دانست كه درمان چشم كاوس «به خون دل و مغز دیو سپید »است .
رستم هفتمین خان سفر را آغاز كرد و از هفت كوه گذشت تا به غارى رسید كه دیو سپید در آنجا بود ،پس درنگ كرد تا روز فرا رسید و دیوان را گاه خواب فراز آمد ،آنگاه رستم به دیوان حمله برد و بسیارى از آنان را كشت و دیگران گریختند و رستم به جایگاه دیو سپید راه یافت و با او در آویخت .
و به نزد كاوس شتافت و او را از كشته شدن دیو سپید آگاه كرد و خون دیو سپید را در چشم كاوس چكانید و او بینایى خود را بازیافت و رستم را ستودن گرفت و نامهاى به شاه مازندران نگاشت و او را به جنگ فراخواند و نامه را به رستم داد و رستم رهسپار درگاه شاه مازندران گشت .بزرگان مازندران او را پذیره شدند و رستم قدرت نمایى را ،درختى بر كند و به سوى آنان پرتاب كرد كه بسیارى از سواران در زیر شاخههاى درخت ماندند و چون سوارى براى
كاوس به یارى پهلوانان خود جهانگشاییها كرد و به هاماوران رفت ولى در هاماوران شاه یمن او را فریفت و به زندان افگند و از سوى دیگر افراسیاب به ایران تاخت و زن و مرد و كودك ایرانى را بنده ساخت و مردم ایران به سوى زابلستان روى نهادند و به نزد رستم آمدند :و رستم پس از آنكه از كار كاوس و سپاهش بنیكى آگاه گشت و از كابل ،سپاه خواست و آماده نبرد شد ،نامهاى به كاوس نوشت و نامهاى براى شاه هاماوران فرستاد و از وى خواست تا كاوس را رها سازد :شاه هاماوران درخواست رستم را نپذیرفت و او را به نبرد فراخواند و رستم با او پیكار كرد و شاه
رستم نیز چون كاوس آزاد شد گنج سه پادشاه مصر و بربر و هاماوران رابه سرا پرده كاوس برد .
پس از رهایى كاوس ،افراسیاب به نبرد با وى پرداخت اما سپاهش آسیب فراوان دیدند و افراسیاب كه رستم را عامل شكست خود مىدانست سپاه خویش را گفت كه هر كس رستم را گرفتار سازد :اما كسى را یاراى برابرى با رستم نبود و سپاه افراسیاب سرانجام شكست خوردند و گریختند و كاوس جهان پهلوانى به رستم داد .اما چون كاوس به آسمان پرواز كرد و در بیشه شیر چین آمل فرود آمد ،رستم او را از این كار نكوهش كرد .
نام دیگر رستم برادر زاد فرخ از سرداران خسروپرویز كه با دوازده هزار سپاه سر از فرمان خسرو پرویز پیچید .
همچنین پسر هرمزد و از سرداران یزدگرد سوم كه به فرمان یزدگرد به رویارویى با سعد وقاص شتافت .رستم كه دانایى هوشمند و ستاره شناسى خردمند بود ،سى ماه در قادسیه با تازیان جنگید اما سرانجام چون راز اختران را دریافت و دانست كه شكست خواهد خورد نامهاى به برادر خود نوشت و او را از آینده ایران و سپاه آگاه ساخت .
تازیان به رستم پیشنهاد كرده بودند كه از قادسیه تا رود فرات را به ایرانیان ببخشند و از آن سو ایشان را باشد تا از شاه ایران فرمانبردارى كنند اما رستم مىاندیشید :رستم در نامه خود برادرش را به فرمانبردارى از یزد گرد و یارى دادن به وى سفارش كرد و افسوس خورد :رستم فرستادهاى نیز به نزد سعد فرستاد و آشتى جویى كرد ولى پاسخ سعد موافق خواست وى نبود بنابر این تصمیم به ادامه نبرد گرفت و براى سعد پیغامى دیگر فرستاد .پس سپاه آراست و سه روز با تازیان كه تنها در اندیشه اشغال سرزمینهای آباد و سرسبز ایران زمین بودند به نبردى
رستم در سن ششصد سالگی به نیرنگ نابرادریش شغاد درون چاه افتاد و به همراه اسب خود رخش از دنیا رفت البته او قبل از مرگ با یک تیر برادرش شغاد را کشت. تیر رستم از درخت عبور کرد و باعث دوخته شدن شغاد به درختی شد که پشت آن پنهان شده بود