دل میرود زدستم! دکتربده دوا را
نسخه بپیچ کم کم، دردم شد آشکارا
دل درد و زخم معده آید سراغم این ماه
لطفی کن ای طبیبا ، معذوردار ما را
کلّیه ام دوباره این ماه سنگ سازد
آمپول و قرص و شربت تجویز کن نگارارا
ازفرط تشنه کامی چشمم رود سیاهی
باشد که باز بینم ، در مطّب آشنا را
هردکتری که رفتم آنهم سرش شلوغ است
بعضی کند مداوا ، با عدّه ای مدارا
دکتر خیال کرده دردم بهانه باشد
عذرم نمی پذیرد یا ایها السکارا
امّا صلاح این است! باید گرفته باشی
دفترچه بیمه دستی، دستی دگر دوارا
وقت ناهار کمتر باید که خورده باشی
افطار هم دوباره ، فرصت شمار یارا
درمسجدِ مَحلّه ،ما را گذرندادند
گفتن پیاز خوردی! تغییرده ، غذا را
یک ماه روزه خوردی در پستوی اتاقت
۱۰روز هم گذشته سّرت کن آشکارا
درخواب نازبودم!! گفتا یکی سحرگاه
وخه یره دگه سحر رفت باخار قتقارا