یک سال پیش ، آه ؛ وقتی کـه می شکفت گلهای مدرسه چشم انتظار بود از پشت پنجره ، بابای مدرسه بابای مدرسه یعنی : دعای خیر یعنی : نماز صبح یعنی کسی کـه ماند در خانه دلش غم هـای مدرسه مردی کـه بار ها توی کلاس ما جارو کشید و رفت از اشک هـای او باغ شکوفه بود هر جای مدرسه
آخه من نمیدونم شادی هـای هـای راه مدرسه کـه میگن یعنی چی؟
والا ما کـه یا کتک میخوردیم یا کتک میزدیم
شادی مادی هم در کار نبود فقط گریه و لباس پاره
کـه البته بعداز اون هم مادر گرامی از خجالتمون حسابی درمیومدن
اولی ها شلخته دومی ها پاتخته سومی ها پلیسن چهارمی ها رئیسن پنجمی ها رفوزه یه وری میرن تو کوزه کوزه کـه در نداره ، باباش خبر نداره وقتی کـه در دار شد باباش خبر دار شد…! یاد دوران مدرسه بخیر…
حلول ماه مهر ماه اتمام خوابهای رویایی شب بیداری هـای طولانی بخور بخواب و بیکاری گشت و گزار و عیاشی بر شما خجستگان عزیزتر از جان ، تبریک و تسلیت باد …
دلم واسه اول دبستانم تنگ شده کـه وقتی تنها یه گوشه ی حیاط مدرسه وایسادی یه نفر میاد و بهت میگه با من دوست میشی؟ حالا ما کـه دوستیم، فردا سر صف میبینمت !!
طنز مدارس
بابام این ترم میگه یکمم بخونی بد نیستا ؟!
گفتم تو درس میبینی و من پیچشِ درس …
بابام ۱۰دقیقه سر تکون داد و اتاقو ترک کرد !
چشماتونو ببندید و اون لحظه ای رو بـه خاطر بیارید کـه آخرین امتحان رو تموم کردید و برگه رو دادید بـه مراقب و با یه حس خَلاصی دارید میاید سمت خونه و واسه تابستون نقشه میکشید و هزارتا رویا …
هووووووووووی عمو کجایی ؟ جلوی پاتو نگاه کن ؛ فردا باید بری مدرسه …
اول مهر و شروع شدن حکم فرمایی شما را در مدرسه تبریک می گوییم ،
از طرف جمعی از بچه ها واسه شما مدیر عزیزمـــون !!
باز می آید صدای مدرسه بانگ شادی هوی و هـای مدرسه مرغ دل پر میزند از اشتیاق در هوای با صفای مدرسه
یادش بخیر یکی از استرس هـای زمان مدرسه این بود کـه
زنگ ورزشمون چه روزیه و چه ساعتی ؟!!
افتادن زنگ ورزش اونم دو زنگ آخر پنجشنبه
از انتصاب بـه عنوان مدیر کل شرکت مایکروسافت هم بالاتر بود
مدرسه ها بازشد، مدرسه هایی کـه در گرمای تابستان خسته و خواب آلود، زیر نور خورشید دراز کشیده بودند؛ مدرسه هایی کـه سه ماه در انتظاربودند؛ مدرسه هایی کـه حالا با لبخندهایی درخشان چشم بـه آمدن بچه ها دوخته اند