پارس ناز پورتال

ایمان داشته باش که خدا چاره ساز است

ایمان داشته باش که خدا چاره ساز است

ایمان داشته باش که خدا چاره ساز است 

ایمان داشتن به خداوند بزرگ درمورد این‌که او برترین چاره ساز است و همه ی چیز در ید قدرت اوست می‌تواند برترین اعتقاد قلبی باشد. آدم برخی وقتها تو یه مسئله به یه جایی میرسه که دیگه کاری از دست هیچکسی برنمیاد.، یعنی همه ی کسانی که توی ته ذهنت هم روشون حساب کرده بودی کاری از دستشون بر نمیاد و آدم میشه مانند یه پرکاه توی باد؛ بی هیچ پشتوانه اي،بی هیچ امیدی به کسی.

 

یعنی دیگه تو یه موقعیتی گیر می کني که فقط میتونی آروم سرتو بالا بگیری و محتاجانه رو به آسمان بگی: خدایا خودت درست کن. این یه حس غیر قابل تعریفه و خیلی رخداد ها باید بیفته تا آدم تو یه مورد ناب به این جا برسه.

 

این دو سه ساله همه ی چیش برای من داره اینطور میشه و تو مسئله هاي مختلف به این وضع می‌رسم، وضعی که خیلی ازش راضیم و انگار تو کارای مختلف وقتی ته دلت امیدت به کسی هست و امیدواری که آدمهای مختلف کمک کنن تا کارت پیش بره، خدا نمیذاره کار انجام بشه تا امیدت از همه ی قطع بشه، بعد وادار میشی بگی: باشه خدا فهمیدم، هیچی دست من نیست، پس خودت درستش کن

 

یه روز در کاخ پادشاه محمود دو تا متکدی می نشستن برا گدایی ، یکیشون خیلی چاپلوس بود ، پادشاه محمود یا هر کدام از بزرگان میخواستن رد بشن این آغاز می‌کرد به تمجید و تعریف و چاپلوسی و یه سکه اي می گرفت ، اما اون یکی خیلی ساکت مینشست و هیچ چیز نمی‌گفت. بعد وقتی گدای چاپلوس بهش می گفت تو چرا هیچی نمیگی ، مگه خدا بهت زبون نداده یه چیزی بگو تا سکه اي بگیری، می گفت: کار خوبه خدا درست کنه پادشاه محمود خر کیه

 

یه روز خبر میرسه داخل کاخ به پادشاه محمود ،که پادشاه این دو تا متکدی رو دیدید دم درب کاخ نشستن و گدایی میکنن؟

 

پادشاه میگه آره دیدم یکی شون خیلی چاپلوسه و اون یکی خیلی ساکت و هیچی نمیگه!

 

به پادشاه میگن: اتفاقا متکدی ساکته هر وقت شما به اون یکی کمک می‌کنید مدام تکرار میکنه: کار خوبه خدا درست کنه پادشاه محمود خر کیه

 

پادشاه محمود خشمگین میشه و میگه حالا حالیش می‌کنم پادشاه محمود خر کیه. دستور میده یه مرغی سر ببرن، کباب کنن و یکی از زمردهای با ارزش کاخ رو بذارن داخلش و ببرن صله بدن به اون گدای چاپلوس تا اون یکی یاد بگیره پادشاه محمود کیه

 

مرغ رو آماده میکنن و میبرن برا گدای چاپلوس و از قضا قبل از آودن مرغ یکی از وزرا برای این متکدی تکه اي بوقلمون کباب شده برده بوده و اونم خورده و سیر از غذای خورده بی خیال نشسته بوده. وقتی مرغ رو بهش میدن رو میکنه به اون یکی متکدی و میگه از صبح چه میزان گدایی کردی؟ متکدی پاسخ میده 3 سکه.

 

میگه 3 سکه خودتو بده به من تا این مرغ رو بدم به تو. مرد فقیر میگه نه نمیخوام، تو سیر شدي و نمیتونی این مرغ رو بخوری تا فردا هم که نمیتونی نگهش داری پس آخرش وادار میشی بدی به کسی، اون وقت اگه دوست داشتی بده به من .

 

گدای چاپلوس میگه باشه یه سکه بده ، مرغ رو بدم به تو ، و باز پاسخ منفی میشنوه، آخرش میگه باشه بابا نمیخوام سکه اي بدی، بیا بگیر مرغ رو بخور.

 

مرد فقیر نخستین قطعه از مرغ رو که توی دهانش میذاره زمرد رو میبینه ، سریع زمرد رو توی جیبش میذاره واز خوشحالی بلند میشه به گدای چاپلوس میگه: رفیق! من میرم و شاید از فردا همدیگرو نبینیم، اما یادت باشه کار خوبه خدا درست کنه پادشاه محمود خر کیه!

 

فردا صبح پادشاه محمود میاد میبینه باز این متکدی دم درب نشسته، سرش فریاد میزنه تو چرا هنوز اینجایی؟ مگه هدیه ما برای تو بس نبود یه عمر آسوده زندگی کنی؟ متکدی پاسخ میده کدام هدیه؟

 

پادشاه محمود میگه: همون زمرد داخل مرغ ! متکدی پاسخ میده من سیر بودم مرغ رو دادم به مرد فقیری که این جا می نشست. پادشاه محمود خشمگین فریاد میزنه این مرد رو بیارین داخل کاخ روزی صد تا شلاق بهش بزنید تا صد بار در روز تکرار کنه : کار خوبه خدا درست کنه پادشاه محمود خر کیه

 

حالا کار خوبه خدا درست کنه، خوبه خدا بخواد و یاد بگیریم این حرف مانند من برامون نشه فقط یه قصه و یه حرف ساده ، بشه ایمان؛ بشه اعتقاد …