امروز بهترین سکانس ها و بازی هاي قرن 21 رابه همراه هم مرور می کنیم. از ژولیت بینوش عباس کیا رستمی گرفته تا حرامزاده هاي لعنتی، شاهکار کوئنتین تارانتینو، بهترین سکانس ها و ایفای نقش ها را جمع آوری کرده ایم، شـما می توانید با سرچ نام این شاهکارهای سینمایی در موتورهای جست و جو این فیلمهای دیدنی را وبسایت هاي مخصوص فیلم و سریال دانلود کنید، با بخش معرفی فیلم مجله پارس ناز همراه باشید.
سایت سینمایی Taste of Cinema بهترین بازیهاي قرن بیست و یکم را در سکانسهاي درخشان فیلمهاي مختلف معرفی کرده اسـت کـه بازیگران ایرانی هم ازآن سهم بردهاند. هزاره سوم تا این جا پر از سکانسهاي درخشان بوده اسـت اما این لیست خودش را محدود بـه بازی بازیگران در سکانسهاي درخشان کرده اسـت.
بازی بازیگران دراین سکانس کـه ممکن اسـت اول، وسط یا آخر فیلم باشد مبحث مورد نظر ماست. سکانسی کـه ممکن اسـت بازیگر بـه تنهایی در آن حضور داشته باشد یا در مقابل کسی نقشآفرینی بکند. ممکن اسـت کاراکتری راکه نقشاش را بازی میکند برای نخستینبار دراین سکانس ببینیم. اینها سکانسهایي هستند کـه بازیگران بهترین بازیشان را در آنها ارائه دادهاند.
کارگردان: عباس کیارستمی، سکانس: تحول
عباس کیارستمی همیشه فرم و روایت را در فیلمهایش بـه چالش کشیده اسـت اما دراین فیلم مـا یک انتقال ناگهانی داریم کـه فضا و اتمسفر بازی را برای کل پرده آخر فیلم تغییر میدهد. ژولیت بینوش در فیلم نقش زن بینامی را بازی میکند کـه بـه همراه ویلیام شیمل اطراف روستای توسکان میچرخد. مردی کـه در فیلم یک نویسنده اسـت ودر زندگی واقعی خواننده اپرا.
نزدیک بـه دو سوم فیلم این دو نفر غریبههایي هستند کـه اخیرا باهم ملاقات کردهاند و بعد از ساعتها حرف زدن درباره هنر شروع میکنند بـه اینکـه شبیه یک زوج بازی کنند. یک زن مسن تصور میکند کـه آن مرد همسر زن اسـت و کاراکتر بینوش هم خیلی ساده با این موضوع کنار می آید. سکانس این سوال را برای تماشاگر ایجاد میکند کـه آیا نویسنده و زن بازی میکنند یا همه ی چیز واقعی اسـت؟
ارتباط واقعی میان آنها چیست؟ برای بقیه فیلم میبینیم کـه رابطهشان زمینگیر می شود «البته اگر تا این لحظه رابطه سرپایی بوده اسـت» اما این سکانس کـه خیلی طبیعی توسط شیمل و بینوش بازی می شود مـا را مجبور میکند کـه ادامه سفر این دو غریبه را خیلی آسان دنبال کنیم.
کارگردان: دیوید لینچ، سکانس: آزمون بتی
دیوید لینچ معروف اسـت بـه اینکـه از بازیگرانش بازیهاي دیوانهواری می گیرد. بازیگرانش در فیلمها موفق میشوند در گستره وسیعی از اوج یک بازی ملودرام تا فیلم وحشت روانشناسانه را طبق معمول دریک فیلم تجربه کنند. وقتی نوبت بـه نائومی واتس میرسد کـه نقش نفسگیر بتی را در «جاده مالهالند» بازی کند حتی برای مـا بعنوان مخاطب هم تجربه دشواری اسـت.
بعد از تمرین آزمونش مـا انتظار داریم همان طور کـه خودش میگوید حین انجام آن مثل بمب بترکاند. در حالیکه مـا چیز خاصی در آن صحنه نمی بینیم اما فضای عجیبوغریب آنرا احساس میکنیم. درنهایت همه ی تشویق می کنند و بتی لبخندی از سر رضایت می زند. چیزی کـه این صحنه را برجسته می کند اجرای پرفراز و نشیب واتس اسـت. سکانسی کـه دراین فیلم جزو معدود سکانسهایي اسـت کـه بـه شیوه واقعگرایانه ساخته شده اسـت.
کارگردان: درک سیانفرانس، سکانس: دین و سیندی در آشپزخانه
بعد از تماشای اینکـه دین و سیندی در گذشته عاشق یک دیگر شدهاند و تلاش می کنند کـه ازدواجشان را در زمان حال حفظ کنند، درباره این زوج بـه نتایجی می رسیم کـه قلب مـا را میشکند. رایان گاسلینگ و میشل ویلیامز در فیلم درک سیانفرانس بـه اوج کارنامه کاریشان دست پیدا می کنند. درست پیش از پایان فیلم سیندی را می بینیم کـه دیگر از تحمل این وضعیت پرفراز و نشیبی کـه میان او و دین وجوددارد خسته شده.
از طرف دیگر دین کاملا تسلیم اوست ودر حالیکه هردو شروع بـه گریه می کنند شروع بـه مشت زدن بـه دیوار میکند. بازی آنها سرشار از تنش اسـت و باعث میشود نفسمان را حبس کنیم برای اینکـه نمیخواهیم حتی کوچک ترین لحظه میان آن دو نفر را هم از دست بدهیم. هر دیالوگ و حرکتی کـه دراین سکانس وجوددارد کامل و بینقص اسـت. انگار مـا شاهد زندگی واقعی یک زوج هستیم کـه در آستانه جدایی از یک دیگر قراردارند.
کارگردان: جوئل و اتان کوئن، سکانس: صدایش بزن
سکانسی کـه احتمالا چکیده کارنامه جوئل و اتان کوئن می تواند باشد. پر تنش، سیاه، طعنهآلود، اگزیستانسیالیستی و همه ی این ها بـه لطف بازی خاویر باردم اسـت. سکانسی کـه دریک بستر ساده برای پرداخت پول بنزین اتفاق میافتد. خاویر باردم با متصدی پمپ بزنین بازی مرگ و زندگی بـه راه میاندازد. همه ی آن خوی شیطانی و البته فلسفهاش راکه در انداختن سکه و شیر یا خط آمدنش هویدا میشود، این جا بـه نمایش می گذارد.
در مقابل آن حس گیجی متصدی پمپ بنزین باعث میشود کـه حس و حال این سکانس تا این اندازه خوب از کار دربیاید. اگر هر بازیگر دیگری این سکانس را بازی میکرد احتمالا از دست میرفت. باردم همه ی ویژگیها و خصوصیات کاراکتری راکه نقشاش را بازی میکند دراین سکانس نشان میدهد. زبان بدن و ارتباط چشمی دو بازیگر دراین سکانس باعث می شود کـه مخاطبان چشم از پرده برندارند در حالیکـه حتی دقیقا هدف سکانس را هم نمی دانند.
کارگردان: توماس وینتربرگ، سکانس: لوکاس با تئو رو در رو می شود
بعد از اینکـه لوکاس با بازی مدز میکلسون برای جرمی کـه مرتکب نشده یا لااقل هیچگاه برای آن توضیحی نداده از سوی جامعه طرد می شود و حتی مورد ضرب و شتم قرار میگیرد در مهمانی کریسمس بچهها با تئو روبرو می شود کـه دخترش کلارا هم در آنجا حاضر اسـت. همان دختربچهاي کـه بـه او تهمت زده. میکلسون دراین فیلم تلاش میکند تا غرور و بیگناهیاش رابه روشی آبرومندانه حفظ کند.
روی یک نیمکت تنها و بیحرکت می نشیند. اما وقتی سکانس جلوتر میرود شروع بـه حرکت میکند و برای توضیح دادن بـه سمت تئو می رود. این سکانس نشان میدهد کـه میکلسون چطور نظارت بدنش را کامل در دست دارد. در حالیکـه تقریبا هیچ حرکتی ندارد و مثل یک پيکر اسـت یقه لارسون «بازیگر نقش تئو» را می گیرد. انگار کـه می خواهد وی را هم شریک تجربه غرق شدنش کند. این یکی از سکانسهاي احساساتی و پرتنش فیلم اسـت.
کارگردان: کوئنتین تارانتینو، سکانس: روزی روزگاری در فرانسه اشغال شده توسط نازیها
سکانسی با کلنل هانس لاندای باهوش، کاریزماتیک و شیطانی کـه نقشاش را کریستف والتز بازی می کند. این سکانس احتمالا یکی از بهترین افتتاحیههاي تاریخ سینماست. پریر لاپادیت ساکت در دستان کلنل اسیر شده اسـت. در فیلمهاي تارانتینو طبق معمول بازی میان دو بازیگر از یک کمدی سیاه بتدریج تبدیل بـه تقابلی وحشتناک می شود.
در حالیکه این دو نفر بـه زبان انگلیسی و فرانسه باهم دیالوگ می گویند همه ی حرکات والتز در مقابل لاپادیت ترسیده کـه در سکوت بـه او خیره شده، بینقص اسـت. از خلال حرکات میان دو بازیگر اسـت کـه مـا از همین جا با کاراکتر هانس لاندا آشنا میشویم. کاراکتری کـه در حقیقت بقیه فیلم برمبنای آن شکل میگیرد. تارانتینو دراین سکانس با کمک والتز مـا را برای فیلم جنگیاش کـه شبیه یک وسترن اسپاگتی اسـت، آماده می کند.
کارگردان: اندرو هی، سکانس: کیت در مهمانی
شارلوت رمپلینگ و تام کورتنی در فیلم اندرو هی یک کارگاه بازیگری سطح بالا ارائه می دهند. فیلم درباره زوج میانسالی اسـت کـه سالگرد ازدواجشان را در شرایطی جشن میگیرند کـه رازهای گذشته برملا میشوند. فیلم سکانسهاي فوقالعاده زیاد دارد اما سکانسهاي پایانی فیلم درخشان اسـت. در حالیکه کاراکتر کورتنی از مهمانی با دوستانش لذت می برد، رمپلینگ کاملا در نقطه مقابل اوست.
مـا وی را میبینیم کـه یک لبخند تصنعی روی لب دارد ودر حالیکه همسرش سخنرانی میکند غرق در افکار خودش اسـت. در دستشویی تنها بـه چهره خودش در آینه خیره می شود و این سکانس بـه آن رقص آخر پیوند می خورد. جاییکه کیت «با بازی رمپلینگ» همه ی تلاشاش را می کند تا اشکش سرازیر نشود. رمپلینگ دراین فیلم احساسات متضاد و پیچیده زیادی رابه نمایش میگذارد.
کارگردان: کنت لونرگان، سکانس: لي و رندی در خیابان بـه هم می خورند
بعد از اینکـه نخستین نشانههاي خوشبینی را در فیلم با یک موسیقی متن فوقالعاده می بینیم، لي «با بازی کیسی افلک» در شهر قدم میزند و بـه سمت همسر سابقش رندی «با بازی میشل ویلیامز» می رود. در حالیکـه این مواجهه منحصربهفرد را در فیلم لونرگان میبینیم لحن فیلم تغییر می کند. لي و رندی بـه آرامی شروع بـه صحبت می کنند و مـا شاهد یک سکانس غمگین از تلاش آنها برای آشتی و مصالحه و آیندهاي نامعلوم هستیم.
بعد از تراژدی کـه سالها پیش میانشان رخ داده اسـت اینکـه دقیقا چـه اتفاقی میان آن دو افتاده آشکار نمیشود. مـا شاهد احساسات مهربانانه و واقعی از سمت افلک هستیم اما سعی میکند کـه احساساتش را بیش از حد بروز ندهد. این سکانسی تند و تلخ و بسیار احساساتی اسـت. این اوج بازی کیسی افلک در کارنامه بازیگریاش اسـت. سکانسی کـه بـه شدت انسانی اسـت.
کارگردان: پل توماس اندرسون، سکانس: لنکستر، فردی را آزمایش میکند
بعد از اینکـه از ابتدای فیلم مدتی رابا کاراکترهای فردی کوئل «با بازی یوآکین فونیکس» و لنکستر داد «با بازی فیلیپ سیمور هافمن» سپری کردیم، حالا شخصیتهاي متفاوت آنها را میبینیم و جهانهاي جداگانهاي کـه در آن فعالیت می کنند. درنتیجه وقتی بـه سکانسی میرسیم کـه درنهایت این دو نفر کاملا باهم تنها می مانند همه ی چیز شبیه صحنه یک نمایش اسـت.
دو بازیگری را داریم کـه بازیشان وابسته بـه یک دیگر شکل می گیرد و بـه هم پاسخ میدهند. لنکستر می خواهد بیشتر درباره این بداند کـه چرا فردی تبدیل بـه چنین آدمی شده اسـت. درنتیجه سکانس با یکسری سوالات سبک شکل می گیرد و بعد در حقیقت وجود دو مرد عمیق و عمیقتر میشود. بازی هافمن دراین فیلم بعد از مرگش بسیار ستایش میشود و فونیکس هم ثابت میکند کـه بازیگر برجسته هزاره سوم اسـت.
کارگردان: ریچارد لینکلیتر، سکانس: اتاق هتل
بعد از اینکـه کاوشهاي ریچارد لینکلیتر در «پیش از طلوع» و بازگشت کاراکترها در «پیش از غروب» منجر بـه ایجاد ارتباط میان آنها می شود، مـا جسی با بازی اتان هاوک و سلین با بازی ژولی دلپی را می بینیم کـه درست مثل یک زوج واقعی باهم رفتار میکنند. در «پیش از نیمهشب» اول ارتباط آنها رابا گروههاي مختلف از آدمها میبینیم تا اینکـه سرانجام باهم تنها میشوند.
سکانسی کـه از گپ ساده بـه دعوا ختم می شود ودر همین سکانس رابطه میان آنها دائم از سردی بـه گرمی میگراید و برعکس. لحن و حال و هوایشان درست مثل زندگی واقعی دائم در حال تغییر اسـت. انگار یک زوج را در زندگی واقعی می بینیم کـه باهم بحث میکنند. بـه علاوه دراین سکانس همه ی آن چیزهایی کـه در شهر هـای پاریس و وین و آتن آنها را احاطه کرده بود مرور می شود.
کارگردان: اصغر فرهادی، سکانس: سوگند خوردن بـه قرآن
اصغر فرهادی با این فیلم دراماتیک، هیجانانگیز و بـه شدت ایرانی جهان سینما را منفجر کرد. بعد از اینکـه سکانسهایي از فروپاشیدگی خانواده و رابطه اجتماع با پیچیدگیهاي اخلاقی می بینیم بـه سکانس پایانی می رسیم. جاییکه سیمین «لیلا حاتمی»، نادر «پیمان معادی»، حجت «شهاب حسینی» و راضیه «ساره بیات» دریک قاب جمع می شوند.
بعد از سقط جنین راضیه، نادر مقصر شناخته شده اسـت. نادر می گوید کـه اگر راضیه بـه قرآن سوگند بخورد حاضر اسـت بپذیرد کـه مقصر بوده. دراین سکانس مـا چهار کاراکتر را میبینیم کـه باهم در مورد انچه رخ داده و اخلاقیات و موضوع مورد بحث اختلاف نظر دارند. نیاز بـه حقیقت و این موقعیت خاکستری و ناامیدی کاراکترها بـه شیوه درخشانی توسط بازیگران بـه تصویر کشیده میشود.
در حالیکه فیلم تنش دراماتیکش را هم حفظ می کند. بعنوان مخاطب هر کلمه و حرکت بازیگران را دنبال میکنیم چون ممکن اسـت در اتفاق بعدی موثر باشد. هر چهار بازیگر بـه دقت بـه یک دیگر گوش میدهند و پاسخگو هستند. دراین سکانس کـه نقطه اوج فیلم فرهادی اسـت هیچ نکته هدررفتهاي وجود ندارد.
کارگردان: جوئل و اتان کوئن، سکانس: مرگ ملکه جین
وقتی دریک فیلم آوازی خوانده میشود پشت آن احساس و دلیلی وجوددارد. در فیلم برادران کوئن هر اتفاقی کـه برای اسکار آیزاک میافتد در نهایت در آوازی کـه برای باد گروسمن میخواند، خلاصه میشود. آیزاک برای او موزیک «مرگ ملکه جین» را می خواند و بـه آخر موزیک کـه نزدیک می شود دست از گیتار زدن میکشد و فقط آواز میخواند. دراین سکانس می توانید همه ی احساسات را درصورت آیزاک ببینید.
کارگردان: پل توماس اندرسن، سکانس: مـن ازت میلکشیک درست میکنم و میخورم
در فیلم حماسی پل توماس اندرسون مـا دنیل دیلوییس را میبینیم کـه در خانهاش آشفته و دیوانه با پل دانو آخرین مواجههاش را انجام می دهد. پیچ و تابها و روایتهاي کاراکترهای اندرسون اسـت کـه این سکانس را میسازد. دیلوییس بـه دانو خیره میشود و همان طور کـه نشسته میگوید:
«مـن ازت میلکشیک درست می کنم و می خورم» و با این دیالوگ و نگاهش فیلم رابه اوج خودش میرساند. فرقی نمی کند نخستینباری باشد کـه فیلم را می بینید یا بار دهم، نمیتوانید قدرتی راکه در دستان دیلوییس وجوددارد انکار کنید. دیدن دیلوییس کـه فریاد میکشد و کاسه را پرتاب میکند و دانو را تا سر حد مرگ میزند، باعث می شود مطمئن شویم کـه شاهد بهترین بازی قرن هستیم.
«نسخه اورجینال بسیار بهتر بود!». این نخستین جمله اي اسـت کـه پس از بحث در مورد جدید ترین تلاش هالیوود برای بازسازی سینمایی یک فیلم قدیمی انتظار دارید از طرف مقابلتان بشنوید و البته دلایل خوبی برای این انتظار وجوددارد. در اغلب موارد، نسخه بازسازی شده از لحاظ کیفیت در مقامی بسیار پایین تر از نسخه اورجینال قرار می گیرد بـه نحوی کـه از خود خواهید پرسید:
آیا سازندگان نسخه بازسازی شده بـه واقع دلیل جذابیت فیلم اورجینال و کشش سینماروها بـه آنرا درک کرده اند یا خیر؟ کـه البته جواب این سوال دراین موارد ناموفق منفی اسـت. گرچه این موضوع بـه معنای خالی شدن ذهن فیلمسازان از ایده هاي جدید و خاص برای ساخت فیلم نیست اما نمیتوان بازسازی هاي سینمایی را نیز آثاری بی ارزش و تکراری دانست.
حتی با یک گروه فیلم سازی باهوش و با استعداد میتوان این فیلمهای قدیمی را در غالب یک بازسازی بسیار بهتر و باکیفیت تر بـه بیننده نشان داد. اگر حرف مـا را باور ندارید بهتر اسـت با ادامه این پست همراه باشید و با ۱۰ بازسازی سینمایی کـه بسیار بهتر از نسخه اي اورجینال خود بودند آشنا شوید.
اقتباس سینمایی سال ۱۹۶۹ از رمان وسترن چارلز پورتیس با عنوان «شهامت واقعی» «True Grit» تنها جایزه اسکار جان وین را برای وی در پی داشت اما وقتی بـه آن فکر میکنید می بینید کـه فیلم آن چنان با کیفیتی نیز نبود. هنری هاثاوی، کارگردان فیلم و مارگریت رابرتس، نویسنده فیلمنامه، بخش قابل توجهی از زبان منحصربفرد فیلم را نادید گرفتند و تمرکز داستان را از شخصیت متی راس بـه سمت شخصیت روستر کاگبرن منتقل کردند.
و با ایجاد تغییراتی در شخصیت هاي اصلی، پایانی شاد را برای آن رقم زدند. نتیجه نهایی شباهت بسیار بیشتری بـه دیگر آثار وسترن جان وین داشت تا رمان اصلی کـه فیلم بر اساس آن ساخته شده بود. علاوه بر این نقش آفرینی کیم داربی در نقش متی راس و گلن کمپبل در نقش لبوف رنجر تگزاسی نیز چندان جالب و ماندگار نبود. اما همین نقدها را نمیتوان در مورد این فیلم درسال ۲۰۱۰
توسط برادران کوئن اعمال کرد کـه نسبت بـه نسخه اورجینال فیلم بسیار نزدیک تر بـه رمان چارلز پورتیس اسـت. این دو برادر دیوانه «بـه معنای نابغه!» بخش زیادی از دیالوگ خاص رمان پورتیس را در نسخه خود بازسازی کردند و ازآن مهم تر فضا و تم داستانی کـه در رمان اصلی روی آن تاکید شده بود در نسخه سینمایی سال ۲۰۱۰ «شهامت واقعی» بسیار دقیق تر و بهتر بـه تصویر کشیده شده بود.
بدین ترتیب داستان فیلم در نسخه جدیدتر، تمی بسیار تاریک تر و مرثیه سرایانه دارد اگر چـه میتوان آنرا تجاری ترین اثر سینمایی «ودر کمال ناباوری موفق ترین فیلم آنها در گیشه» برادران کوئن تا بـه امروز دانست. باید گفت کـه سهم زیادی از این موفقیت مرهون بازی هاي بی نقص بازیگران نقش اصلی فیلم اسـت. جف بریجز بهترین انتخاب برای ایفای نقش مارشال ایالتی بداخلاق، روستر گاگبرن اسـت.
فیلم «مگس» «The Fly» ساخته کورت نویمان درسال ۱۹۵۸ را باید بـه خاطر اینکـه سرآغاز ژانر فرعی وحشت بدنی بود ستود اما از باقی جهات نمیتوان آنرا فیلمی بسیار فراتر از یک فیلم متوسط ژانر وحشت با درجه B بـه شمار آورد. بر اساس رمانی کوتاه نوشته جرج لانگلان، جیمز کلیول یک سناریو بسیار پیچیده و مهیج نوشت کـه با بن مایه هاي فلسفی ادهای خدا بودن و هم زمان داشتن جنبه هاي واضح وحشتناک سروکار داشت.
گرچه، گریم هاي صورت گرفته توسط سازندگان این فیلم روی ظاهر دیوید هدیسون کـه وی را بـه یک هیبرید انسان/مگس تبدیل کرد چندان جالب و قابل باور نبود اما کارگردان فیلم توانسته بود از بازیگران اصلی خود بهترین بازی هایشان را بگیرد، از جمله بازی فوق العاده واقعی وینست پرایس کـه بـه اسطوره سینمای وحشت تبدیل شد. بدین ترتیب میتوان نسخه سال ۱۹۵۸ از فیلم «مگس» را قابل قبول فرض کرد.
این فیلم کـه توسط دیوید کراننبرگ جوان «در آن زمان» ساخته شد و تماشای آن بـه افراد ترسو و کم نازک نارنجی توصیه نمی شود، گرچه بـه خاطر اندام هاي مصنوعی وحشتناک ساخته شده برای شخصیت اصلی برنده جایزه اسکار شد اما بن مایه هاي روانشناسانه و داستان رمانتیک تاثیر گذار فیلم اسـت کـه بیشتر بـه چشم آمده و آنرا از نسخه اورجینال متمایز می سازد.
با تعمق بیشتر در فیلم و داستان آن، خیلی زود متوجه خواهید شد کـه کراننبرگ نیز بـه اندازه بازیگران در ربط دادن ماجرای فیلم با واقعیات زندگی امروزی از خود مهارت نشان می دهد. تعداد زیادی از منتقدان ناتوانی فیزیکی شخصیت سث «گلدبلوم» کـه رفته رفته پیشرفت می کند را کنایه اي بـه شیوع بیماری مرگبار جدیدی در دوران ساخت این فیلم میدانند، بیماری ایدز.
از تعداد زیادی از جهات میتوان فیلم «درِد» «Dredd» را راه اندازی مجدد یک فرانچایز دانست تا یک بازسازی سینمایی. وقتی کـه زمان ساخت یک اقتباس سینمایی دیگر از کمیک بوک هاي ۲۰۰۰ AD رسید، الکس گارلند بعنوان نویسنده و پیت تراویس در مقام کارگردان در حرکتی هوشمندانه، فیلم اورجینال «قاضی درِد» «Judge Dredd» ساخته سال ۱۹۹۵ با بازی سیلوستر استالونه.
کـه بـه یک فیلم شکسته خورده در گیشه تبدیل شد رابه طور کلی نادیده گرفتند. دراین فیلم کـه استالونه در آن نقش یک پلیس دنیای آینده را بازی می کند، تعداد زیادی از عناصر تصویری کمیک داستان اورجینال بازسازی شد اما دنی کنون بعنوان کارگردان فیلم و تیم او تمامی مولفه هاي دیگر کمیک بوک اورجینال را نادیده گرفتند. از مولفه هاي مهمی کـه دور انداخته شده بودند میتوان:
بـه خشونت زیاد، داستان پیچیده و اشارات ضمنی فراوان بـه زندگی اجتماعی امروزی اشاره کرد کـه طرفداران کمیک بوک ها رابه خود جلب کرده ودر نسخه سینمایی تنها یک جذابیت مبتذل و غیرارادی جای گزین آنها شده بود. برداشت سینمایی تراویس از این داستان تقریبا تمامی عناصر حذف شده در نسخه کنون را بازسازی کرده بود- عناصر هجوی اما آشکارا نادیده گرفته شده اند
تا یک فیلم اکشن/علمی تخیلی سرحال را بسازد کـه هر پنی از بودجه نسبتاً متوسط ۴۵ میلیون دلاری خودرا در گیشه جبران کند. کارل اربن همان پورخند و صدای خشن شخصیت درِد را در خود داشت، در حالیکـه اولیویا ثیرلبی نیز نقشی بسیار فراتر از اهرم عاطفی داستان بعنوان همکار تازه کار درِد را ایفا می کرد. بازی لنا هیدی در نقش رییس قاچاقچیان مواد مخدر، مـا مـا مادریگال نیز قابل ستایش بود.
اما نباید زیبایی این فیلم را تنها متوجه بازی هاي خوب بازیگران آن دانست. تیم طراحی صحنه توانسته بودند بـه خوبی دنیای خشن و بیگانه داستان رابه تصویر بکشند. علاوه بر این، سکانس هاي اسلوموشن فیلم با استفاده از جلوه هاي ویژه بی نقص یان ثوم نیز شـما را مجبور خواهد ساخت کـه در مورد قابلیت هاي زیبایی شناختی کشت و کشتار در دنیای سینما تجدید نظر کنید.
برای کسانی کـه بـه تعداد بازسازی هاي سینمایی از یک داستان اهمیت می دهند باید بگوییم کـه از فیلم عاشقانه موزیکال «ستاره اي متولد می شود» «A Star Is Born» 3 بازسازی سینمایی صورت گرفته اسـت کـه نشان از جذابیت دیرپای داستانی و روایی این ماجرای سینمایی دارد. دراین گزینه منظور مـا نخستین بازسازی نسخه اولیه سال ۱۹۳۷ توسط جورج کاکر درسال ۱۹۵۴ اسـت.
و نه نسخه اخیر کـه با بازی بردلی کوپر «و هم چنین کارگردانی» و لیدی گاگا ساخته شده اسـت. چرا؟ زیرا در بین ۳ بازسازی کـه از نسخه اولیه صورت گرفته هیچکدام بـه اندازه فیلم کاکر دیدنی و جذاب نیست و دلیل آن نیز کسی جز بازی جودی گارلند نخواهد بود. جنت گینور، باربارا استریسند و لیدی گاگا هر کدام چیزی خاص بـه نقش استر در فیلم اضافه کردند
اما در مقابل انچه کـه جودی گارلند بـه این نقش اضافه کرد، نقش آفرینی هاي دیگران چیزی بـه شمار نمیآیند. باید گفت کـه نقش او دراین فیلم با شروع نه چندان آسان خود گارلند در هالیوود و تبدیل شدن بـه سوپراستار این عرصه شباهت هاي زیادی داشت و این موضوع بی شک در عده اي از لحظات فیلم نقش زیادی در بازی حيرت آور او در نقش استر ایفا کرد.
فیلم تلویزیونی «آن» «It»- کـه ابتدا در قالب دو قسمت و سپس بـه شکل یک فیلم سه ساعته منتشر شد- را یکی از بهترین اقتباس هاي سینمایی از رمان هاي وحشتناک استفن کینگ میدانند. و وقتی کـه محدودیت هاي بودجه اي، سانسورهای شدید آن دوران در تلویزیون و داستان طولانی ۱٫۱۳۸ صفحه اي آنرا نیز درنظر بگیرید باید بگوییم کـه تامی لي والاس بعنوان کارگردان و نویسنده فیلمنامه چندان هم بد کار نکرده اسـت.
اما از لنز دوربین هاي امروزی، نسخه سال ۱۹۹۰ از این داستان کمی قدیمی و از مد افتاده بنظر می رسد و البته احتمال اینکـه مخاطبان امروزی را بترساند نیز بسیار کم اسـت. این بدان معنا نیست کـه بازی بیاد ماندنی تیم کری در نقش پنی وایز، دلقک شیطانی و تغییر چهره دهنده داستان نمیتواند باعث ترس مخاطب تا مرز خیس کردن شلوار شود. منظورمان این اسـت کـه:
کیفیت بی قواره دیگر بازیگران و جلوه هاي ویژه ضعیف و ساده فیلم باعث شده کـه از ترسیدن مخاطبان از داستان هولناک فیلم کاسته شود. با این وجود میتوان گفت کـه بازسازی سینمایی دوم اندی موشیتی از رمان «آن» از لحاظ وحشتناک بودن چیزی بیشتر از نسخه اورجینال ندارد.
دسترسی بـه تکنولوژی بسیار مدرن در عرصه جلوه هاي ویژه، باعث شده کـه فیلم اخیر نسبت بـه نسخه اورجینال وحشتناک تر نباشد. با این وجود میتوان درخشندگی این اثر سینمایی در مقایسه با نسخه اورجینال را در ارتباط دینامیک و قابل درک بین شخصیت هاي کودک فیلم جستوجو کرد کـه با استعدادی باورنکردنی از بازیگران خردسالی مانند فین وولفهارد و سوفیا لیلیس بـه نمایش در می آید.
این موضوع نه تنها بدین معنی اسـت کـه موشیتی توانسته روح داستان رمان کینگ رابه تصویر بکشد بلکه او توانسته شخصیت ها را طوری توسعه دهد کـه خیلی زود شیفته انها می شویم و بهمین دلیل زمانی کـه آنها در دسترس تهدید و خطر قرار می گیرند، مخاطب نیز دچار استرس و اضطراب می شود. بدین ترتیب فیلم «آن: فصل اول» «It: Chapter One» بـه یک بازسازی سینمایی بسیار موفق تبدیل شد.