پارس ناز پورتال

حکایت بسیار آموزنده از گلستان سعدی درباره حسادت

حکایت بسیار آموزنده از گلستان سعدی درباره حسادت

حکایت بسیار آموزنده از گلستان سعدی درباره حسادت 

گلستان سعدی گنجی از درس هاي اخلاقی را در خود دارد و با خواندن حکایت هاي نغز در آن میتوان نکات اخلاقی و زندگی آموخت.

 

سرهنگی پسری داشت، که در کاخ برادر سلطان، مشغول خدمت بود. با او ملاقات کردم، مشاهده هوش و عقل نیرومند و سرشاری دارد، و در همان زمان خردسالی، آثار بزرگی در چهره اش دیده میشود:

 

بالای سرش ز هوشمندی می تافت ستاره بلندی

 

این پسر هوشمند مورد دقت سلطان قرار گرفت، زیرا دارای جمال و کمال بود که خردمندان گفته اند: «توانگری به هنر هست نه به مال، بزرگی به عقل هست نه به سال.»

 

مقام او در نزد شاه، موجب شد، آشنایان و اطرافیان، نسبت به او حسادت ورزیدند، و وی را به خیانتکاری اتهام زدند، و در کشتن او تلاش بی فایده نمودند، ولی آنجا که یار، مهربان هست، سخن چینی دشمن چه اثری دارد؟

 

شاه از آن سرهنگ زاده پرسید: «چرا با تو آن همه ي دشمنی می‌کنند؟»

 

سرهنگ زاده گفت: زیرا من در سایه دولت تو همه ي را خشنود کردن مگر حسودان راکه راضی نمیشوند مگر این که نعمتی که در من هست نابود گردد:

 

توانم آن که نیازارم اندرون کسی

حسود را چه کنم کو ز خود به رنج در هست

 

بمیر تا برهی اي حسود کین رنجی هست

که از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست

 

شوربختان به آرزو خواهند

مقبلان را زوال نعمت و جاه

 

گر نبیند به روز شب پره چشم

چشمه آفتاب را چه گناه؟

 

راست خواهی هزار چشم چنان

کور، بهتر که آفتاب سیاه

 

«بنابراین نباید از گزند حسودان هراس داشت، زیرا اگر شب پره لیاقت دیدار خورشید ندارد، از رونق بازار خورشید کاسته نخواهد شد.»