پارس ناز پورتال

داستان زیبا و خواندنی از مثنوی معنوی مولانا

داستان زیبا و خواندنی از مثنوی معنوی مولانا

داستان زیبا و خواندنی از مثنوی معنوی مولانا 

مثنوی معنوی مولانا حاوی حکایت هـای بسیار نغز و آموزنده هست، امروز مـا برای شـما حکایت کوتاهی از این کتاب آورده ایم. روزي يك صوفي ناگهاني و بدون در زدن وارد منزل شد و ديد كه زنش با مرد كفشدوز در اتاقي دربسته تنهايند و باهم جفت شده‌اند. طبق معمولً صوفي در آن ساعت از مغازه بـه منزل نمي‌آمد و زن بارها در غياب شوهرش اين‌كار را كرده بود

 

و اتفاقي نيفتاده بود. ولي صوفي آن روز بي‌وقت بـه منزل آمد. زن و مرد كفشدوز بسيار ترسيدند. زن در منزل هيچ جايي براي مخفی كردن مرد پيدا نكرد، زود چادر خودرا بر سر مرد بيگانه انداخت و او را بـه شكل زنان درآورد و در اتاق را باز كرد. صوفي تمام اين ماجرا را از پشت پنجره ديده بود، خود رابه ناداني زد و با خود گفت: اي بي‌دينها! از شـما كينه مي‌كشم ولي بـه آرامي و با صبر. صوفي سلام كرد و از زنش پرسيد: اين بانو كيست؟

 

زنش گفت: ايشان يكي از زنان اشراف و ثروتمند شهر میباشند، مـن در منزل را بستم تا بيگانه‌اي ناآگاهانه وارد منزل نشود. صوفي گفت : ايشان از مـا چـه خدمتي مي‌خواهند، تا با جان و دل انجام دهم؟ زن گفت: اين بانو تمايل دارد با مـا قوم و خويش شود. ايشان پسري بسيار زيبا و باهوش دارد و آمده تا دختر مـا را ببيند

 

و براي پسرش خواستگاري كند، اما دختر بـه مكتبخانه رفته هست. صوفي گفت: مـا فقير و بينوا هستيم و همشأن اين خانوادة بزرگ و ثروتمند نيستيم، چطور مي‌توانيم با ايشان وصلت كنيم. در ازدواج بايد دو خانواده باهم برابر باشند. زن گفت: درست مي‌گويي مـن نيز همين رابه بانو گفتم و گفتم كه مـا فقير و بينوا هستيم؛ اما او مي‌گويد كه براي مـا اين مسأله مهم نيست مـا دنبال مال وثروت نيستيم.

 

بلكه دنبال پاكي و نيكي هستيم. صوفي مجدد حرفهاي خودرا تكرار كرد و از فقيري خانوادة خود گفت. زن صوفي خيال مي‌كرد كه شوهرش فريب او را خورده هست، با اطمينان بـه شوهرش گفت: شوهر عزيزم! مـن چند بار اين مقاله را گفته‌ام و گفته‌ام كه دختر مـا هيچ جهيزيه‌اي ندارد ولي ايشان با قاطعيت مي‌گويد پول و ثروت بي ارزش هست، مـن در شـما تقوي و پاكي و راستي مي‌بينم

 

صوفي، رندانه در سخني دو پهلو گفت: بله ايشان از همة چيز زندگي مـا باخبرند و هيچ چيز مـا بر ايشان پوشيده نيست. مال و اسباب مـا را مي‌بيند و مي‌بيند خانة مـا آن‌قدر تنگ هست كه هيچ چيز در آن مخفی نمي‌‌ماند. همچنين ايشان پاكي و تقوي و راستي مـا را از مـا بهتر مي‌داند.

 

پيدا و مخفی و پس و پيش مـا را مفید مي‌شناسد. حتماً او از پاكي و راستي دختر مـا هم مفید مطلع هست. وقتي كه همه چيز مـا براي ايشان روشن هست، درست نيست كه مـن از پاكي وراستي دخترم بگويم و از دختر خود تعريف ‌كنم.