پارس ناز پورتال

داستان طنز و خواندنی قاطر گران بها

داستان طنز و خواندنی قاطر گران بها

داستان طنز و خواندنی قاطر گران بها 

اگر به داستان های کوتاه و خنده دار قدیمی علاقه دارید پس به جای خوبی مراجعه کرده اید چرا که برای شما یک داستان از این نوع داریم.

 

روزی روزگاری در زمان هاي کهن مرد کشاورزی بود که یک زن نق نقو و اعصاب خورد کن داشت

 

که از صبح تا نصف شب در مورد هر چیزی که به ذهنش میرسید شکایت میکرد

 

تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش در مزرعه مشغول بکار بود یا شخم می زد

 

یک روز وقتی که همسرش برایش ناهار آورد

 

کشاورز قاطر پیر را به زیر سایه ي درختی در پشت سرش راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد

 

بلافاصله همسر نق نقو مانند همه ي وقت شکایت را آغاز کرد

 

ناگهان قاطر پیر با هر دو پای عقبی لگدی به پشت سر زن و در دم کشته شد

 

چند روز بعد در مراسم تشییع جنازه زن کشیش متوجه چیز عجیبی شد

 

هر وقت یک زن عزادار برای تسلیت گویی به مرد کشاورز نزدیک میشد

 

مرد گوش میداد و به نشانه تصدیق سر خود را بالا و پایین میکرد

 

اما هنگامی که یک مرد عزادار به او نزدیک می شد

 

او بعد از یک دقیقه گوش کردن به حرف هاي مرد سر خود را به نشانه مخالفت تکان می داد

 

پس از مراسم تدفین کشیش نزد کشاورز رفت و از کشاورز در مورد قضیه اي که دیده بود سوال کرد

 

کشاورز با لبخند گفت : مفید این زنان می آمدند چیز خوبی در مورد همسر من می‌گفتند

 

که چقدر مفید بود یا چه قدر زیبا یا خوش لباس بود بنابراین من هم تصدیق می‌کردم و سرم را به نشانه تایید حرف ها تکان می دادم

 

کشیش پرسید پس مردها چه می‌گفتند که مخالفت میکردی؟

 

کشاورز گفت : انها میخواستند بدانند که آیا قاطر را حاضرم بفروشم یا نه ؟!!