پارس ناز پورتال

شعر زیبای با تو سخن می گویم

شعر زیبای با تو سخن می گویم

شعر زیبای با تو سخن می گویم 

 

شعر زیبای با تو سخن میگویم : 

دخترم! با تو سخن میگویم

گوش كن، با تو سخن میگویم :

زندگی در نگهم گلزاریست

و تو با قامت چون نیلوفر

شاخه ی پر گل این گلزاری

من در اندام تو یك خرمن گل می بینم

گل گیسو ـ گل لبها ـ گل لبخند شباب

من به چشمان تو گلهای فراوان دیدم

میخرامی و تو را مینگرم

چشم تو آینه روشن دنیای من است

تو همان خرد نهالی كه چنین بالیدی

راست، چون شاخه سر سبز و برومند شدی

همچو پر غنچه درختی، همه لبخند شدی

دیده بگشای و در اندیشه گلچینان باش

همه گلچین گل امروزند

همه هستی سوزند

كس به فردای گل باغ نمی اندیشد

آنكه گرد همه گلها بهوس میچرخد

بلبل عاشق نیست

بلكه گلچین سیه كرداریست

كه سراسیمه دَود در پی گلهای لطیف

تا یكی لحظه بچنگ آرد و ریزد بر خاك

دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاك

تو گل شادابی

به ره باد، مرو

غافل از باغ مشو

ای گل صد پر من!

با تو در پرده سخن میگویم :

گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ

گل پژمرده نخندد بر شاخ

كس نگیرد ز گل مرده سراغ

دخترم! با تو سخن میگویم:

عشق دیدار تو بر گردن من زنجیریست

و تو چون قطعه الماس درشتی كمیاب

« گردن آویز » بر این زنجیری

تا نگهبان تو باشم ز « حرامی » هر شب

شعر زیبای با تو سخن می گویم

خواب بر دیده من هست حرام

بر خود از رنج به پیچم همه روز

دیده از خواب بپوشم همه شام

دخترم، گوهر من !

گوهرم، دختر من !

تو كه تك گوهر دنیای منی

دل به لبخند « حرامی » مسپار

« دزد » را « دوست » مخوان

چشم امید بر ابلیس مدار

دیو خویان پلیدای كه سلیمان رویند

همه گوهر شكنند

« دیو » كی ارزش گوهر داند ؟

نه خردمند بود

شعر زیبای با تو سخن می گویم

آنكه اهریمن را

از سر جهل، سلیمان خواند

دخترم ـ ای همه هستی من !

تو چراغی، تو چراغ همه شب های منی

به ره باد مرو

تو گلی، دسته گل صد رنگی

پیش گلچین منشین

تو یكی گوهر تابنده بی مانندی

خویش را خوار مبین