پارس ناز پورتال

نوحه و متن و شعرهای شهادت حضرت مسلم ابن عقیل و طفلان مسلم

نوحه و متن و شعرهای شهادت حضرت مسلم ابن عقیل و طفلان مسلم

متن و شعرهای شهادت حضرت مسلم ابن عقیل و طفلان مسلم 

دراین قسمت اشعار و متن هاي شهادت حضرت مسلم و همچنین طفلان مسلم را برای شـما جمع آوری کرده ایم. در ادامه سبک ها، مرثیه سرایی ها و شعرهای مربوط بـه حضرت مسلم و طفلان وی را مرور میکنیم. مسلم ابن عقیل از یاران امام حسین بود کـه توسط عناصر وابسته بـه یزید بـه اعدام محکوم و از بالای یک عمارت بلند بـه پایین انداخته و شهید شد، مسلم از یاران با وفای امام حسین بود.

 

زمانى كه حضرت مسلم را بالاي دارالعماره بردند در حال ذكر گفتن بود ،ديدند از گوشۀ چشمش اشک جارى اسـت ،گفتند پسر عقيل اگر شجاعى را مي خواستند مثال بزنند نام تـو را مي بردند، چـه شده گريه مي كني؟ فرمود گريۀ مـن براى خودم نيست براى اون آقايي اسـت كه به همراه خانواده اش عازم اينجاست. را وى مي گه قبل از شهادت ذكرش عوض شد دائما مي فرمودند السلام عليک يا ابا عبدالله

نوحه و متن و شعرهای شهادت حضرت مسلم ابن عقیل و طفلان مسلم

وقتى مسلم ابن عقيل عليه السلام رابا لب تشنه بـه شهادت رساندند ، بدن مطهرش را ميان كوچه هاى كوفه انداختند و اولين سري كه قبل از سر امام حسين بالاى نيزه رفت سر مطهر حضرت مسلم بود گريز روضه اينجاست. همه مي دانيم هر سلامى جوابي دارد حضرت جواب درود مسلم رو داد اونم تـو گودال قتلگاه بود، راوى مي گه بدن پاره پاره شده بود تا جايي كه نمي توانست بلند شود.

 

تكيه زد بـه نيزه ى غريبي روى دو كنده ى زانو بلند شد ، خون تمام بدن رو گرفته ، همه اصحاب روى زمين افتادند يك وقت صدا زد « يا مسلم ابن عقيل يا هانى ابن عروه ، يا زهير …»  فَقوموا عَن نَومَتِكُم ايها الكرام  ای ياران حسين بلند شيد ببينيد حسين تنها شده يه جمله فرمود دل عالم و آدم رو سوزاند: اِدفَعوا عَن حرم رسول الله يا حسين يا حسين يا حسين لا حول ولا قوة الا باالله العلى العظيم

 

**********

 

یا مسلم بن عقیل

غرق غم وغصه شده روح وروانم

کوفه میا گشته همی ورد زبانم

پشت نمودند بـه مـن مردم کوفی

 

ترک مرا کرده وتنهای زمانم

مسلمم ودور زطفلان خود هستم

بهر پسر هاي عزیرم نگرانم

بهر کمک بر در هر خانه بکوبم

 

پاسخ کوفی نبود هیچ عیانم

عهد کـه بستند همه گشته فراموش

کوفی بد عهد جفا داده نشانم

نامه فرستادمت ای شاه بیایی

 

نیست وفا کوفه میا جان جهانم

بهر تـو آماده شده تیغ فراوان

مـن نگران تـو واطفال و زنانم

 

ای گل زهرا بابی انت وامی

تحفه بی ارزش مـن بهرتو جانم

فخر کنم جان بفدای تـو نمایم

دارالاماره سند صدق بیانم

 

**********

 

نوحه و متن و شعرهای شهادت حضرت مسلم ابن عقیل و طفلان مسلم

 

**********

 

کوفه میا حسین کـه پستند کوفیان

عهدی کـه بسته اند شکستند کوفیان

بوی ریا وحیله فضا را گرفته اسـت

فتنه گران روزالستند کوفیان

 

یک تن خداشناس ندیدم میانشان

دنیا پرست وباده پرستند کوفیان

مهمان خویش راتک وتنها نهاده اند

دربر رخ سفیر تـو بستند کوفیان

 

با سنگ هاي کینۀ حود برسرم زدند

قلب مرا زکینه شکستند کوفیان

دیروز اگر قلم بـه کف خویش داشتند

امروز تیغ ونیزه بدستند کوفیان

 

صحبت زگل نمیکنم ای باغبان عشق

چون درکمین باغ نشستند کوفیان

بنویس اززبان مـن تـو «وفایی» میا حسین

لب تشنگان خون تـو هستند کوفیان

 

**********

 

در راه تـو نخستین قتیلم

مـن گلی از گلزار عقیلم

ای حسین جانم

 

بی کس و یاور بی یار و تنها

حال میهمان دارد تماشا

ای حسین جانم

 

بین کوچه ها شدم آواره

نام تـو بردم شد لبم پاره

ای حسین جانم

 

باتو گویم مـن دراین دل شب

کـه میاور همراه خود زینب

ای حسین جانم

 

سربسته گویم مـن زسردار

وا کن از گوش طفلت گوشوار

ای حسین جانم

 

آن هایي کـه از حیدر بریدند

با دسته بسته ام سر بریدند

ای حسین جانم

 

میبرد دشمن از بغض و عدوان

جسم مرا بازار قصابان

ای حسین جانم

 

**********

 

در کوچه هاي کوفه شد نوحه سرا مسلم

گوید بـه اشک دیده با خون خدا مسلم

 

ای زاده ي حیدر

از این سفر بگذر

کوفه میا مولا.

 

بشنو درود آخر از لبهای خونبارم

بر دارم و حاشا کـه مـن دست از تـو بردارم

 

ابن عقیلم مـن

اول قتیلم مـن

کوفه میا مولا.

 

ای قبله ي روز و شب مـن ای حسین جانم

باشد شعار بر لب مـن ای حسین جانم

 

بین کام عطشانم

بشکسته دندانم

کوفه میا مولا.

 

**********

 

السلام السلام

ای آواره بـه صحرا مهجت قلب زهرا

ابا عبدالله اباعبدالله

 

مسافر کربلا ترک این سفر کن

مولا بـه جان مسلم از کوفه حذر کن

حسین حسین حسین جان

 

می‌گریم می‌گریم

با چشم پر ستاره می‌گویم با اشاره

اباعبدالله اباعبدالله

 

باروی خونین خود ، خورشید بر بامم

ای امامم بشنو این آخرین سلامم

حسین..

 

ای کوفه ای کوفه

مهمانی ات شد تمام امان ز سنگ و دشنام

اباعبدالله اباعبدالله

 

در زیر آتش و سنگ کوفه شد قیامت

از مـن گذشته اما سر تـو سلامت

حسین..

 

**********

 

نوحه و متن و شعرهای شهادت حضرت مسلم ابن عقیل و طفلان مسلم

 

**********

 

فلک جنگید تا مهمان بمیرد

شبیه ابرها گریان بمیرد

تمام کاسه هاي آب خون شد

خدا می‌خواست…او عطشان بمیرد

 

**********

 

میان واژه ها تردید آمد

مصیبت نامه ي تهدید آمد

غروبی روی بام شهر کوفه

صدای گریه ي خورشید آمد

 

**********

 

در شهر دلی ، بـه شوق پرواز نبود

با حنجره ي باغ ، هم آواز نبود

آورد کبوتری پیام از گل سرخ

حيف کـه یک پنجره ي باز نبود

 

**********

 

‌ گرچه‌ قسمت‌ مـا جز بلا نیست‌

یتیمیم‌ و بـه‌ مـا سیلی‌ روا نیست‌

چرا تـو قصد جان‌ مـا نمودی‌

 

مگر در كوفه‌ رسمی‌ جز جفا نیست‌

مدینه‌ مادری‌ چشم‌ انتظارست‌

كه‌ بر درد نهان او دوا نیست‌

 

سر مـا ازبدن‌ افتد جدا بـه‌

كه‌ راه‌ مـا ازآن‌ دلبر جدا نیست‌

همان‌ دلبر كه‌ زیر زهر‌ ومركب‌

 

نشانی‌ از تنش‌ بر خاك ها نیست‌

شبیه‌ یار زینب‌ جان‌ سپاریم‌

كه‌ گفته‌ مقتل‌ مـا كربلا نیست‌

 

دو یوسف‌ را چرا ارزان‌ فروشی‌

خدا داند سر مـا بی‌ بها نیست‌

خدا از تـو تقاص‌ مـا بگیرد

 

كه‌ عادل‌ تر ز حق‌ در دو سرا نیست‌

بدان‌ مـا مستجاب‌ الدعوة هستیم‌

شبیه‌ مـا دراین‌ ارض‌ و سما نیست‌

 

**********

 

تـو ای‌ مروج‌ ظلمت‌ زظلم‌ پروا كن‌

ز راز مخفی‌ مـا نزد غیر حاشا كن‌

چراغ‌ راه‌ ولائیم‌ پرتو از مـا گیر

 

بـه‌ نور آل‌ علی‌ سینه‌ ات‌ مصفا كن‌

دو شاهزاده ي مسلم‌ شده‌ تـو را مهمان

‌ نگاه‌ مهر بـه‌ اشک یتیمی مـا كن‌

 

اگر غریب‌ نوازی‌، غریب‌ را دریاب

بیا و نیت‌ مهمان‌ نوازی‌ از مـا كن‌

طفیل‌ آل‌ ابی /طالبیم‌ ای‌ حارث‌

 

دخیل‌ نذر ببند و نیاز فردا كن‌

شفاعت‌ اسـت‌ بـه‌ دست‌ مـن‌ و برادر مـن‌

تـو استفاده‌ از این‌ مهلت‌ مهیا كن‌

 

شنیده‌ایم‌ بـه‌ كوفه‌ غریب‌ قیمتی‌ اسـت‌

بیا بـه‌ خانه ي خود جستجوی‌ كالا كن‌

زهی‌ بـه‌ روزه ي مـا احترام‌ بگذاری

 

و گرنه‌ سفره‌ات‌ از بزم‌ مـا مجزا كن‌

اگر بـه‌ سیلی‌ وفحش‌ اكتفا كنی‌ سهل‌ اسـت‌

و گرنه‌ سفره‌ ای‌ از قتل‌ مـا مهیا كن‌

 

بـه‌ شوق دیدن‌ معشوق، وقت‌ كشتن‌ مـا

محبت‌ دو برادر بـه‌ هم‌ تماشا كن‌

نه‌ در هراس‌ ازآن كه‌ گلوی‌ مـا ببری‌

سرشک ماست‌ برای‌ حسین‌، اجرا كن‌

 

**********

 

پس از شهادت مسلم گل ریاض عقیل

دو ماه پاره شد از او بـه شهر کوفه قتیل

دو آفتاب فضیلت دو آسمان جلال

دو سرو باغ رسالت دو شمع بزم کمال

 

دو باغ لاله ي قرآن دو نخل سبز ولا

دو باز مانده ي عترت دو نسل کرب وبلا

دو نو نهال ولایت دو مرغ بی پر و بال

درون حبس شب و روز و ماه تا یکسال

 

ز بس گرسنه شب و روز رابه سر بردند

بجای آب و غذا اشک و خون دل خوردند

نهاده بر روی دیوار در غریبی سر

نه مادر و نه پدر نه برادر و خواهر

 

خدای رابه دعا ونیاز می خواندند

بـه روز، روزه و شب ها نماز می خواندند

شبی محمد گفتا چنین بـه ابراهیم

کـه ای بـه گوشه ي زندان چو مـن غریب و یتیم

 

مـن و تـو کز غم داغ پدر کباب شدیم

ببین چگونه بـه زندان چو شمع آب شدیم

روا بود کـه خود امشب برای زندانیان

دهیم شرح نسب نام خود کنیم عیان

 

چو شب رسید ز راه و دوباره زندانیان

برای دیدنشان گشت وارد زندان

سرشک بی کسی از دیدگان خود سفتند

کشیده آه و بـه او شرح حال خود گفتند

 

کـه مـا دو شاخه ي ریحان ز باغ قرآنیم

اسیر دست تـو یکسال کنج زندانیم

زنسل پاک خلیلیم مـا دو اسماعیل

دو بیگناه دو فرزند مسلم ابن عقیل

 

از این کلام کشید آه از جگر مشکور

کـه ای دو مصحف توحید ای دو آیه نور

هزار بار شود جان مـن فدای شـما

درون کاسه ي چشم مـن اسـت جای شـما

 

بـه خون پاک حسین و بـه گریه ي زینب

کـه مـن ز حبس، شـما را رها کنم امشب

ز کار خویش سر افکنده ام بـه نزد بتول

مرا حلال کنید ای دو نونهال رسول

 

شبانه آن دو یتیم صغیر با دل زار

روان شدند بـه سوی حجاز در شب تار

نبود راهنمایی شبانه جز مهشان

دوباره گشت بـه صحرای کوفه گم،رهشان

 

بـه سرنوشت دچار آن دو نازنین گشتند

کـه میهمان زن حارث لعین گشتند

درون خانه از او مهر مادری دیدند

کنار حجره غریبانه هردو خوابیدند

 

زخواب ناز در آن شامگاه غربتشان

پدر نمود بـه باغ بهشت دعوتشان

کـه ای دو پاره ي تن ای کـه همچو جان منید

بـه شامگاه دگر هردو میهمان منید

 

خدا گواست کـه آن شب چگونه سر کردند

هماره گریه بر احوال یک دیگر کردند

شنید حارث بیدادگر در آن شب تار

صدای گریه ازآن دو یتیم و شد بیدار

 

بـه سوی حجره دوید و سوال کرد کـه هان

شـما کـه اید؟ بگویید ای دو سرو روان

صدا زدند کـه مـا دو یتیم محرومیم

دو کودکیم زمسلم غریب ومظلومیم

 

شناخت حارث ملعون چو آن دو کودک را

بـه زیر ضربت سیلی گرفت یک یک را

دو طفل بی کس و تنها در آن سیاهی شب

صدای ناله ي وا مسلمایشان بر لب

 

نیامدی دل سنگین آن شریر بـه درد

دو دست بسته بـه سوی فراتشان آورد

نهاد خنجر بیداد رابه حنجرشان

بـه قصد آنکه کند ازبدن جدا سرشان

 

از این ظلم بدن آن پلید می لرزید

وجود آن دو برادر چو بید می لرزید

زدند ناله کـه حرمت بگیر زهرا را

سوگند بـه جان رسول خدا مکش مـا را

نوحه و متن و شعرهای شهادت حضرت مسلم ابن عقیل و طفلان مسلم

بیا و مـا را هم چون غلام حلقه بـه گوش

ببر بـه جانب بازار و هردو را بفروش

هزار حیف کـه او شرم از رسول نکرد

شنید خواهش آنان ولی قبول نکرد

 

بـه هر کلام کشیدند از جگر شرری

نکرد در دل آن دشمن خدا اثری

بـه قبله هردو، دو دست نیاز بگرفتند

اجازه بهر دو رکعت نماز بگرفتند

 

پس از نماز خداوندگار را خواندند

سرشک بیکسی از هردو دیده افشاندند

کـه ای بزرگ خداوندگار عادل مـا

تـو شاهدی بستان داد مـا زقاتل مـا

 

از این دعا بـه غضب آمد آن پلید شریر

تـو گویی آنکه بـه قلبش ز غیب آمد تیر

کشید تیغ کـه از تن جدا کند سرشان

سرشگ هردو روان شد ز دیده ي ترشان

 

کلام هردو همین بود کای ستمگستر

بگیر خنجر و اول ز مـن جدا کن سر

گرفته تیغ ظلم رابه کف بـه خشم تمام

فتاد سخت بـه حیرت کـه سر برد ز کدام

 

بـه گریه گفت محمد کـه ای ستمگر دون

چو خواستیم بیاییم از مدینه برون

نمود بدرقه مـا رابه گریه مادرمان

کشید دست نوازش بـه صورت و سرمان

 

بـه گریه گفت چنین با مـن غریب و یتیم

کـه ای محمد، جان تـو جان ابراهیم

بـه جانِ مسلم کز غصه خون شده اسـت دلم

خدا گواست کـه از روی مادرم خجلم

 

گرچه هر دوی مـا رابه سر رسیده اجل

برای خاطر مامم مرا بکش اول

سرشک حارث برادر بـه جسم بی سر او

خضاب کرد رخ خود زخون حنجر او

 

هنوز بود روان اشک از 2 چشم ترش

کـه روی نعش برادر بریده گشت سرش

روا بود کـه بمیرد جهانی از این غم

چگونه زنده ای و شرح میدهی میثم

 

**********

 

نوحه و متن و شعرهای شهادت حضرت مسلم ابن عقیل و طفلان مسلم

 

**********

 

دارم از جور فلک شکوه ي بسیار و دل زار و دو چشمان گهربار

دارم از جور فلک شکوه ي بسیار و دل زار و دو چشمان گهربار، کـه این ستمگر غدار، بـه ذریۀ شاهنشه ابرار، چها کرد ز کین ترک وفا کرد، ز اندازه برون جور و جفا کرد، چو شد مسلم زار از میهن آواره ودر کوفه گرفتار شد از کین، بـه کف لشکر خونخواره و آنگاه در مهر ببستند و ره کینه گشودند، ز بیداد شهیدش بنمودند و دو فرزند یتیمش بگرفتند و فکندند بـه زندان، ظلمِ خویش رساندند

 

بـه اتمام، دو جگر گوشۀ مسلم گهی از هجر پدر اشک فشان، گاه ز یاد میهن و مادر خود خسته و دلریش، گه از بیم عدو هردو بـه تشویش، کـه آیا چـه شود عاقبت کار، بماندند بسی هردو در آن گوشه ي زندان بـه غم و غصه گرفتار، پس از آنگه دل مستحفظ ایشان ز وفا سوخت بـه مظلومی آن هردو دل افگار، پریشان پی تفسیر، بگفتا بـه چـه تقصیر، فتادید بـه زنجیر، بگفتند ندانیم کـه از مـا چـه گناهی زده سر

 

هیچ نداریم خبر، زاده ي مرجانه ز مـا کشت پدر، هردو یتیمیم ودر این شهر غریبیم و دل آزرده و بی یار، بـه زندان شده بی جرم گرفتار و ندانیم کـه آخر چـه بود حکم قضا را. پس چـه شد نیمه شب آن مرد بـه صد بیم و تعب، هردو برون کرد ز زندان، بگرفتند در آن ظلمت شب راه بیابان، بدویدند بـه هر خار مغیلان بفتادند گه از وحشت عدوان، چو سر گیسوی خود هردو پریشان، چو غزالی کـه ز صیاد رمد هردو هراسان

 

بنمودند ره بادیه طی، هر قدمی یک نظر افکنده بـه پی، تا کـه عیان گشت خور از خطۀ خاور، همه آفاق شد از شعشعۀ مهر منور، دو گل باغ پیمبر، دو جگر گوشۀ حیدر، بـه لب چشمۀ آبی بنشستند و ز طی کردن آن مرحله خستند، قضا بین کـه کنیز زن حارث ز پی بردن آب آمد و بنمود نظر دید دو تابنده قمر، لیک دل آزرده و پژمرده چو گل گشت پریشان، ز پریشانی آن هردو چو سنبل، بـه فغان آمدی آنگاه چو بلبل

 

کـه بـه همراه مـن زار سوی خانه بیایید، ز ویرانه بـه کاشانه بیایید، غرض برد بـه همراه خود آن هردو حزین را، زن حارث چو بدید آن دو غمین را، ز غم و محنت آن هردو پسر یافت خبر، ز ابر بصر ریخت گهر، خاک عزا ریخت بـه سر، بعد نوازش ز وفا کرد دو نوباوۀ مسلم بـه یکی حجره نهان، لیک بـه اندیشه و تشویش ز حد بیش، ز خونخواری و بی رحمی حارث، کـه چـه گوید بـه جواب آن ز خدا بی خبر شوم دغا را.