شمار زیادی از رويدادها جالب دراین هفته رخ دادند که حسابی در خبرگزاری ها و رسانه ها و فضای مجازی به آن پرداخته شد.
اسحاق جهانگیری یا «سیاسی کاری هفته»
حضور اسحاق جهانگیری در چادر یکی از زمين لرزه زدگان کرمانشاه حاشیه ساز شد. او با کفش پا روی فرشی گذاشته بود که نشیمن اهالی آن چادر بوده. همین ماجرا پر رنگ شد تا جاییکه جهانگیری وادار به عذرخواهی شد.حقیقت چالش این هست که اسحاق جهانگیری از گفتمان هاي انتخابات ریاست جمهوری به بعد دارای موقعیتی متمایز با قبل شد.
مردم وی را در قشری وسیع و فراگیر شناختند و ازهمه مهم تر اینکه موقعیت وی را بعنوان یک اصلاح طلب راستین یقین کردند. شکل موضع گیری هاي جهانگیری در بین گفتمان ها حتی در مقطعی وی را محبوب تر از روحانی قرار داد و جوان ترهای اصلاح طلب اصلا گفتمان ها رابه شوق مواضع او دنبال میکردند.
حتی در همان روزها طیف هاي تندرو تر اصلاح طلب، ماندن جهانگیری و کناره گیری روحانی را ترجیح می دادند. میلی که علنی نشد و ریسک شکست مقابل رئیسی چنین تمایلاتی را رسمی نکرد.منظور از این مقدمه اینکه تخریب و زدن جهانگیری اکنون فقط تخریب دولت روحانی و یا معاون اول رئیس جمهور نیست. او در زمرهي بالفعل ترین کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری بعدی قرار دارد و پس از گذر سالها و تجارب گوناگون در عرصه سیاسی دقیقا
در شرایطی قرار گرفته که استعداد رای آوری را دارد. مقصود اینکه اگر جهانگیری نزد مردم بد پیشینه شود، نه تنها از وزن دولت روحانی کاسته میشود، بلکه سرمایهي اصلاحات سوخت میشود و خب برای رقبا چه چیزی بیشتر از این؟
این کلمات نیت ستمدیده نمایی و قدیس سازی ندارند، اما هر چه که کند و کاو کنیم از این حکايت کفش و …چیزی در نمیآید و صرفا حکایت یک سهل انگاری هست. همانطور که خودِ جهانگیری هم در نامهي عذرخواهی اش نوشته که روز شلوغِ کاری منتهی به این اشتباه شده هست. اکنون اینکه برخی از کنار این سهل انگاری حکايت ها می سازند حکایت دیگریست.
به هرحال میباشند آدم هایي رسانه شناس و موج ساز که در بزنگاه هاي گوناگون با بهرهگیری از قابلیت تکثیر در فضای مجازی، جریان سازی میکنند. آنها مردم رابه توجه و به اندازه می شناسند. میدانند، مردم به سبب اختلاف طبقاتی و خصوصیات فرهنگی که از دهه هاي پیش به ارث رسیده، دائما در ستایش فقر و ستمدیده میباشند و این آمادگی ذهنی را دارند که هر رفتار بی ملاحظه را تلقی به اشرافی گری کنند.
این خصوصیات رفتاری به سبب حفره هایي هست که فقط کمی رندی میخواهد تا تبدیل به چاهی برای یک جریان سیاسی شود. پس سر بزنگاه یک جفت کفش، تبدیل به فریاد وامصیبتای دلواپسان میشود. آنها البته این را هم میدانند که نمایش و تظاهر در سطح جامعه ایرانی به شدت مورد پسند هست.
از روابط خانوادگی تا کاری اصل تظاهر بسیار پسندیده هست. پس سرو به ستایش فقر رابا بی توجهی همانند جهانگیری به ارتکاب رفتار متظاهرانه ترکیب میکنند و به نقطه ي عطفی میرسند. نقطهي عطف، همان خماری مردمی هست که از ذکر می بَرند که صرفا از یک جفت کفش نمیشود به خوی اشرافی گری و ضدیت با مذهب رسید.
مسعود کیمیایی یا «ژست هفته»
توزيع آخرین ساخته ي فیلمسازی از نسل اول سینمای کشور ایران به اندازه کافی ودر ذات خودش خبر مهمی هست. اکنون اینکه پای کیمیایی ها هم وسط باشد، که فبها المراد! حواشی «قاتل اهلی» از جشنواره فجر شروع شد. جاییکه در قصر جشنواره، برخی از منتقدین به صحنه هاي تراژیک حکايت خندیدند
و جنگ لفظی میان پولاد خان کیمیایی و چند خبرنگار فاز حواشی را پر رنگ کرد. ازآن به بعد دو دستهي هنرمندان و روزنامه نگاران مقابل هم قرار گرفتند. از طرفی اختلاف کیمیایی و تهیه کننده و بعد بیانیه هاي پی در پی پرستویی و دیگران شرایط را بدتر هم کرد.
زیادي حواشی ازآن جایی ناشی می شد که نقش پولاد بیشتر از انچه که در جذب حکايت بوده، در فیلم حفظ شده. به عبارتی تدوین فیلم به نفع او انجام شده. دراین میان سهم پرستویی و امیر جدیدی کمرنگ شده و از طرفی پولاد کیمیایی هم نتوانسته از پس نقش بر بیاید.
اما حتی اگر بی خیال بحث آقازادگی و بازی ضعیف پولاد هم بشویم با فیلمی مواجهیم که منطق روایی ندارد، آشفته و شعار زده هست. دِمُده و شلخته و بدتر از همه ی اینکه واژه هاي چون انتقاد را استحاله کرده هست.
درد ماجرا همین جاست؛ مسعود کیمیایی درسال هاي میانسالی از روزهای «گوزن ها» و «قیصر» خیلی فاصله گرفته و اکنون با یک فیلم در تلاش هست هم بالادستی ها را راضی کند و هم با صدایی خش دار و فرمایشی مثلاً ترانه هاي اعتراضی بخواند. او البته آشکارا میـــخواهد مخاطبش را گول بزند.
او در واقع در حال باج دادن به هر بغل امنی هست، که هم آرامش بخرد و هم با فریبی مانند «قاتل اهلی» چهره ي روشنفکر مآبانه خودش را در لوای شعارهای برابری و ضد رانتی حفظ کند. غافل از اینکه این شکل از انتقاد بدتر از هر نوع سکوت منفعلانه هست.
آدرس غلطی که کیمیایی با ابزارهای سینمای خودش به مخاطب میدهد اصلا نه ارتباطی با روشنفکر مآبی دارد و نه ربطی به شمایل اعتراضی. جوانِ خواننده فیلم او «پولاد کیمیایی» سمبل یک انسان بی مسئولیت هتاک و بی ادب هست. او مبتلا به بیماری خود شیفتگی هست و اصلا الگوی غلطی از انتقاد میدهد.
ازآن طرف یار وفادار سروش، «امیر جدیدی»، بیشتر یک جوجه لات هست که دائم در پی خفت گیری و خون ریزی و دعوا هست. خودِ سروش هم که از عالم و آدم طلب کار هست و ارائهي جمع کردن زندگی خودش را ندارد، آن وقت پرچم مبارزه با فساد را برداشته. بدتر از همه ی آن حاجی نور «پرویز پورحسینی» هست. شمایل روحانی و نورزده و پر کُنتراست که انگار در فیلمنامه گنجانده شده که صرفا امیدی باشد بر این تاریکی، اما زیادی آسمانی هست.
این یادداشت شاید شبیه نقد فیلم شد و برای آن هایي که فیلم را ندیده اند جذاب نباشد، اما یقین اینکه یکی مانند کیمیایی هم در پی خاموشی مردم شهرش هست، دشوار هست. او مانند قبل از قانون می گریزد، اما اینبار آفريننده این قانون گریزی سرو به امنیت دارد، پس داستانش انگار در کوچه هاي اهل معامله نوشته شده!
علیرضا کریمی یا «برنده هفته»
#باید _ببازی؛ این شروع ماجرا بود. نسبت ما و شکست ها، فضاهای متفاوتی را می سازد. گاهی شکست از آدم، چهره اي اخیر می سازد. آنقدر دردت میگیرد که دیگر دوست نداری برگردی به لحظه ي غم زدهي مغلوب. شکست موتور محرکهي ما میشود. آنقدر سرو به پیروزی پیدا میکنیم که شکست دور و دورتر میشود.
اصلا باخت روی دیگر بُرد هست. چه کسی از موفق شدن بدش میآید؟ شکست در چنین حالتی مهمان یک شبه هست و باید با سری بالا بدرقه اش کرد.باخت اما اگر تبدیل به عادت شود همه ی چیز رابا خودش می بَرَد، آرزو و امکان و احتمال را، میدانیم که فاصله میان احتمال و امکان فقط یک «امید» هست.
تَکَرُر شکست ها، نوعی ناامیدی روی سر آدم می اندازد. ناامیدی انگیزه کُش هست. وای از روزی که با غم نزدیک شوی، لذتش تخدیرت میکند و هر دوران مانند یک معتاد مستضعف می بازي که مناسک غم رابه جا بیاوری. آن وقت لذتی که در غم هست در شادی نیست.
دنیایت رنگ هاي تیره تر را بیشتر دوست دارد. «اخم»، ژست زیباتری هست و اندوه، وزن و اعتبار میگیرد. اینها چیزهایی هست که نه در یکی و دوسال، بلکه در گذر دوران ساخته میشود ودر ذهن می نشنید. این مدل از شکست، بوی مرگ به بازبینی میدهد.
علیرضا کریمی هم شکست خورد، اما شکست او نه از مدل اولی هست «که اصلا او موفق بوده و عمدا بازی را واگذار کرده». نه از جنس شکست دومی هست«چون هنوز باختن برای او عادت نشده». این را چشمانش و کلامش میگویند که او نمیخواهد به شکست عادت کند. شکست کریمی از مدل شکست هاي عاشقانه هست. انگار معشوقه ات رابا دیگری میبینی و میدانی با گذشت کردن و با رد شدن، اندازهي عشقت بزرگتر میشود.
اندازه عشق کریمی، اندازهي میهنی هست که فارغ از شعارها و شعرها، فقط با این حجم از خود گذشتگی معنا میگیرد. مانند سربازی که در جبهه جنگ جانش را در دستش میگیرد و از همه ی چیز می گذرد. از جان گذشتن مگر غیر از کنار گذاشتن آرزوهایت هست؟ کاری که کریمی کرد، مدل سومی از شکست را تعریف کرد؛ شکست انتخابی و تخلیه یک واژه از معنای خودش.
با کدام پیروزی چنین عزیزِ دل یک مردم می شدي؟
در هفتهي قبل چالش ي حجاب در دو رخداد، خبر ساز شد؛ یکی چالش پوشش مجری مراسم قرعه کشی فیفا بانو ماریا کوماندنایا و دیگری آقای مربی تایلندی کَبِدی که با روسری در سالن ورزشی خانمها حضور یافته بود. وجه اشتراک دو ماجرا اُفتی هست که به حجاب وارد میکنند و نگرانی از هویتی هست
که حجاب یکی از علامت هاي بزرگ آن هست. هویت مشترکی که اگر علامت هایش مخدوش شود، توان سراپا ایستادن نخواهد داشت. مُرادم تاثیرات اجتماعی رفتار صدا و سیما و یا فدراسیون کبدی هست که در مبحث ي سانسور و خلق پدیده هایي چون آباژور و روسری مردانه ظهور میکند و میتواند یک قوم را از حيثيت بیاندازد.
در مورد آباژور
با صداوسیمایی طرفیم که مطابق قانون موظف هست عکس هاي خلاف شرع رابه نمایش نگذارد. این الزام قانونی البته با حقیقت بیرونی و متن اجتماع تفاوت هایي دارد. از پس این تفاوت ها، تناقض هایي بیرون میزند که کلیت صداوسیما را قابل نقد میکند. قرعه کشی دوره قبل جام جهانی از جمله بزنگاه هایي بود که تاکید صدا و سیما بر اجرای قانون،
مردم را از دیدن قرعه کشی محروم کرد. متعاقب آن بعضی از لایه هاي اجتماع نسبت به این محرومیت واکنش نشان دادند. ازآن سال تا امروز اما سرعت تکثیر شبکه هاي اجتماعی سرسام آور بوده و اگر آن روز با انتخاب «شبکه هاي ماهواره اي» تاکید صدا و سیما، لوث و بی تاثیر بنظر میرسید، امروز «اینستاگرام و خاصیت توزيع زنده»
هم افزون شده. ماهواره تا حدودی خط قرمز بودو زحمت داشت، اینستاگرام که اصلا یک توانایی بالفعل هست و هر شخصی میتواند مراسم رابه صورت زنده دیدن کند. پس تاکید بر اجرای قانون اگر ده سال پیش دقیقا خوب بودو اگر 5 سال پیش تا حدودی، امروز تقریباً اصلا مفید نیست. برای حالات اخیر، رفتار جدیدی باید اتخاذ کرد. ادامه چنین تاکیدی قطعا سبب وهن یک پوشش مقدس هست که دست کم بخشی از هویت ماست که نباید اینچنین مضحکه شود.
در مورد روسری مردانه
آن فکر متهورانه اي که روسری را سر مربی تایلندی کرد، سور زد به صدا و سیما. فدراسیون کبدی جوری بخشی از هویت ما را دستمالی کرد که حتی آباژورهای صدا و سیما هم نتوانسته بودند!
پرسش هاي که میماند؛ آیا یک مرد با روسری، بر دیگر زنان محرم میشود؟ آیا مردان ایرانی هم میتوانند روسری سر کنند و به تماشای مسابقات ورزشی زنانه بروند؟ آیا فکر نکردید که روزگاری دراین خاک مردمی به عشق حجاب و چادر از منزل بیرون نمی آمدند که مبادا در تنگنا قرار بگیرند و چادر از سرشان بیفتد؟
مراعات محجبه ها راکه نکرده اید، هیچ! حتی آن هایي که اعتقادی به حجاب ندارند هم با چنین رفتارهایی برانگیخته میشوند. حجاب علامت اي از زیست تاریخی ماست. ما با چادرهای مادرهایمان، با عکسهایی که جلوی حرم امام رضا«ع» ثبت شده و با خاطرات این شکلی، هویت گرفته ایم. یعنی یکباره و با یک ندانم کاری، این حجم از هویت مشترک زیر پرسش میرود و بعد هم یک عذرخواهی؟ مگر در گذر دوران میشود این خدشه ها را جبران کرد؟
در هر صورت آن مربی تایلندی فراموش میشود و بانو ماریا هم که به خواست ما تن داده اند ظاهراً، اما چیزی که مهم هست تغییر عاجل رفتار نهادهای تاثیر گذاری هست که مبادا هر چه داریم را باد بدهند.