جستجو در پارس ناز

شکستن پای رویا میر علمی واقعی بود و فیلم بازی نمی کرد

مجموعه : اخبار سینما
شکستن پای رویا میر علمی واقعی بود و فیلم بازی نمی کرد

نمونه این بعضی ها، رویا میرعلمی است؛ زنی با چشمانی درخشان و لبخندهای فراموش نشدنی. شاید مجموعه همین موضوعات بود که بعد از گذشت چند دقیقه گفت وگوی ما را از حالت مصاحبه خارج کرد و به شکل یک گپ دوستانه درآورد؛ گپ دوستانه ای که در آن دو فرد غریبه، تازه با هم آشنا شدند و قصد کشف همدیگر را دارند.

 

بعضی آدم ها هستند که وجودشان سرشار از انرژی مثبت است، وقتی حرف می زنند حس می کنی که انرژی های منفی در حال از بین رفتن هستند.

 

شکستن پای رویا میر علمی واقعی بود و فیلم بازی نمی کرد

دوست داشتم (دلم می خواست) عامدانه صحبت هایم را با او ادامه دهم تا به شناخت بیشتری از او دست یابم. حاصل کشف من از رویا، زنی بود که در کنار عشق به صحنه تئاتر، زندگی اش در دنیای مادرانه اش با پسرش خلاصه می شد. او معتقد است که بعد از مادر شدنش، تبدیل به خوشبخت ترین زن دنیا شده است. با رویا در مورد مشکلی که برای پایش روی صحنه تئاتر رخ داد و باعث شد سلامتش به خطر بیفتد، گپ زدیم و او به ما گفت چطور به خاطر این آسیب دیدگی مجبور شده در سریال «شمعدونی» با عصا بازی کند و با وجود حس ترس و نگرانی که وجودش را فراگرفته بود با امید سلامتی اش را باز یابد.

 

چطور از شمعدونی سر درآوردم
هر چند که سروش صحت را از سال ها قبل می شناختم اما هیچ گاه فرصت همکاری بین ما به وجود نیامده بود، به همین خاطر وقتی او فیلمنامه پنج قسمت ابتدایی «شمعدونی» را برایم فرستاد و گفت نقش زیبا را برایم در نظر گرفته از این موضوع استقبال کردم چون در کنار فیلمنامه خوب درگیر نقش شده بودم؛ ضمن اینکه می دانستم نتیجه کار با سروش صحت به یک کار خوب تبدیل می شود.

 

وقتی پایم از 9 نقطه شکست
از همان ابتدا سروش به من گفت پیش تولید این کار مدتی زمان می برد. من هم از این فرصت استفاده کردم به سر تمرین نمایش «شایعات» رفتم. یک روز در حین اجرای نمایش شایعات و در حالی که داشتم از دست سربازی که نقش آن را مجید صالحی بازی می کرد فرار می کردم و به بالای نردبان می رفتم، ناگهان پایم پیچ خورد. از آن لحظه هیچ چیزی را به خاطر ندارم جز اینکه مدام فریاد می زدم. سایر بازیگرانی که روی صحنه حضور داشتند فکر می کردند مشکل جزئی برایم پیش آمده و من در حال بداهه گویی هستم، تماشاگران هم تصورشان بر این بود که این داد و بیدادها جزئی از نقش است در حالی که من از شدت درد به خودم می پیچیدم تا اینکه یکی از بازیگران به فریادهای من مشکوک شد و موضوع را با کارگردان در میان گذاشت.

 

زمانی که نمایش را تعطیل کردند و بیمارستان رفتم، پزشک ها گفتند پایم به طرز بدی از 9 نقطه شکسته و عصب آن درگیر شده و امید بهبود آن نمی رود. جالب است که وقتی این حرف ها را شنیدم تنها چیزی که در آن لحظه به ذهنم رسید این بود که نقشم را در سریال «شمعدونی» از دست می دهم و از این بابت بسیار ناراحت بودم.

 

همه فکر می کردند عصا جزیی از نقش من است
در زمانی که درگیر درمانم بودم و حتی نمی توانستم یک میلی متر هم پایم را تکان دهم، مدیر تولید «شمعدونی» با من تماس گرفت و گفت برای عقد قرارداد به دفترشان بروم. من هم عذرخواهی کردم و گفتم به دلیل مشکلی که برای پایم رخ داده، نمی توانم در این سریال حضور پیدا کنم اما مدتی بعد سروش با من تماس گرفت و گفت در هر شرایطی هم که به لحاظ جسمانی قرار داری می خواهم این نقش را بازی کنی. این روحیه او باعث شد با وجود اینکه دکتر مرا از حضور در این کار منع کرده بود در این سریال با عصا حضور داشته باشم در حالی که بسیار تصورشان این بود که عصا جزئی از طراحی شخصیت کاراکتر زیباست.

 

چطور با عصا بازی کردم
اوایل که مجبور بودم با درد پا و عصا جلوی دوربین بروم با خودم می گفتم که این موضوع دست و پایم را برای ارائه نقش بسته و ای کاش می توانستم جنب وجوش بیشتری داشته باشم چون در یک نقش کمدی فیزیک کمک زیادی به شیرین شدن نقش می کند اما بعدها تلاش کردم از این موضوع به عنوان فرصت استفاده کنم و عصا را به بخشی از کاراکتر زیبا بدل کنم و در زمانی که لازم است بازی با عصا را انجام دهم.

 

امید باعث شد شل نزنم
در زمانی که درگیر بازی در سریال «شمعدونی» بودم به موازات آن کار درمانم را هم پیگیری می کردم. در آن مدت صحبت های متضادی از پزشکان می شنیدم. بعضی از آنها می گفتند شدت ضربه به حدی است که احتمالا تا آخر عمر شل می زنم و عده ای دیگر هم پیشنهاد می دادند تن به جراحی بدهم. این صحبت ها شرایط روحی ام را سخت تر می کرد. برای فردی با شرایط من که فعال و پرجنب و جوش بود، راحت نبود با این موضوع کنار بیاید حتی نمی توانستم تصور کنم دیگر نمی توانم سلامتی پایم را به دست بیاورم. یادم می آید وقتی به خلوت می رفتم گریه می کردم اما در دلم، حسی می گفت این اتفاق ها به زودی تمام می شود و من می توانم مثل گذشته راه بروم و بدوم. بالاخره ایمان و امیدم جواب داد و در حالی که پزشکان باور نمی کردند توانستم پایم را حرکت دهم.

 

روحیه را نباید دست کم گرفت
 امید بزرگ ترین سرمایه ای است که ما آدم ها داریم به همین خاطر نباید این مهم را نادیده بگیریم و نسبت به آن بی تفاوت باشیم. شاید اگر در آن دوران نسبت به بازیابی سلامتی ام بی تفاوت می شدم و قطع امید می کردم به این سرعت نمی توانستم سلامتی ام را به دست بیاورم. یادم می آید در دورانی که به مطب دکتر رجوع می کردم دخترها و پسرهای جوان و زیبایی را می دیدم که بر اثر یک حادثه قطع نخاع شده بودند یا اینکه پای شان قطع شده بود اما اکثر آنها توانسته بودند با شرایط شان کنار بیایند و خودشان را با شرایط تطبیق دهند. من وقتی روحیه بالای آنها را می دیدم، واقعا تحت تاثیر قرار می گرفتم.

 

چرا بعضی از زندگی ها بعد از یک حادثه از هم می پاشد
اینکه می گویید بعضی از زندگی ها بعد از بروز مشکل جسمانی برای یکی از زوج ها از هم می پاشد، درست است و در مورد بعضی از افراد صدق می کند اما فکر می کنم زندگی که بخواهد با چنین مساله ای از هم بپاشد همان بهتر که این اتفاق هرچه زودتر رخ دهد چراکه این زندگی بیشتر از آنکه روی عشق و علاقه بنا شده باشد روی دو دوتا چهارتا و مسائل  منفعت طلبانه بر پا شده و آنها نسبت به هم عشق و علاقه کافی ندارند چون اگر فردی همسرش را دوست داشته باشد او را در سخت ترین شرایط جسمی و روحی تنها نمی گذارد.

 

پسری که همه عشق من است
چند سالی است که طعم شیرین مادر شدن را چشیده ام؛ حسی که به نظرم کم نظیر است و تا زمانی که زنی آن را تجربه نکند خوشبختی اش کامل نمی شود. یکی از بزرگ ترین لذت های من در زندگی مادر شدن است. از وقتی که پسرم کارن به دنیا آمده، جنس زندگی ام تغییر کرده و حس وصف ناشدنی را تجربه کرده ام. فکر می کنم بزرگ ترین عشقی که در دنیا وجود دارد عشق مادر به فرزند است.

 

چطور می توان هم مادر بود و هم بازیگر
همیشه دوست داشتم در کنار اینکه به وظیفه مادری ام رسیدگی می کنم به کارم هم بپردازم. شاید به همین خاطر بود که تا ماه هفتم بارداری ام هم سر صحنه تئاتر می رفتم و دلم نمی خواست این موضوع خلئی در کارم ایجاد کند. بعد از تولد فرزندم تا یک سال و نیم کار نکردم اما بعد از آن با وجود  سختی هایی که وجود داشت کارم را شروع کردم. بچه ها زمانی که کوچک هستند صرفا به توجه مادرشان احتیاج دارند اما خب در آن مقطع با وجود سختی هایی که وجود داشت خواهر و همسرم مرا حمایت کردند و توانستم کارم را از سر بگیرم.

 

الان هم که کارن بزرگ شده و به کلاس اول ابتدایی رفته اما هر وقت تلفنم زنگ می خورد برای کاری دعوت می شوم دلش می تپد و دوست دارد آن کار را رد کنم و وقتم را در کنار او بگذرانم. در این شرایط من سعی می کنم او را متقاعد کنم و بگویم ماحصل تلاش مرا می تواند در تلویزیون و روی صحنه تئاتر ببیند. خوشبختانه او این روزها سریال «شمعدونی» را با دقت دنبال می کند و حتی تکرار آن را هم می بیند  حتی همکلاسی هایش هم این کار را دوست دارند.

 

زندگی یک بازیگر با نمایشنامه نویس و کارگردان
همسرم حسین کیانی، نمایشنامه نویس و کارگردان است. همکار بودن ما باعث شده درک درستی نسبت به شغل یکدیگر داشته باشیم و در این راه بیشتر و بهتر همدیگر را درک کنیم.