قیمت مروارید های شكسته ی چشم دخترك آفتاب را نمی داند
و دردی را كه در او
شعله می كشد
به هنگامی كه چال می كند
نعش كودكان رؤیایش را
در مقابل بی تفاوتی من
بی تفاوتی تو
و هیچكس نمی فهمد
معنای بغض لالی را
كه فرش كرده ، گستره ی خیالش را
در فاصله ی هزار حوصله ی خونین
پس به داوری چگونه می نشینیم
فرداهایش را ،
در دریچه ی دیروز و امروزی ،
زرد
و گیسوانش را به باد می سپاریم
در روزگارتكدی ترانه و تبسم
وقتی كه در هر تار مویش
هزار ترانه ی نهفته ، آواز می شود .
نه تو ، نه من ، نه هیچكس
آفتاب را
كه رعیت رایگانی ست
احساس نمی كند
و بسیاری دختركان آفتاب را .