پارس ناز پورتال

پاسخی در مورد «حافظ می خورد پنهان شراب»

پاسخی در مورد «حافظ می خورد پنهان شراب»

 به مناسبت هشت صدمین سالگرد حضرت مولانا در سراسر جهان این حقیر سلسله مقالاتی در نشریه «ملت» برای جلوگیری از بدفهمی ، کج فهمی و برداشتهای وارونه از سخنان مردان الهی ، عرفا از حکیمان ربانی منتشر کردم. اما در مقاله اخیر ادبیات شناس جناب ظفر میرزایان دو حوزه از نگاه دید متفاوت ادبیات ما از هم جدا بررسی نشده اند. منظورم موضوع معنویات عرفان و موضوع اجتماعی ادبیات است، بنابراین احساس کردم، که هنوز این موضوع به تحلیل و تحقیق بیشتری نیاز دارد.

ظفر میرزایان گرامی از محقق ارجمند رستم وهاب نیز به نوعی  گله نموده، که ایشان اشعار عرفا را به طور دلخواه و یک جانبه تعبیر و تفسیر کرده است. روی سخن من میرزایان گرامی نیست، بلکه مطرح شدن بحث افراط و تفریط در روند ارزیابی آثار ادبی بهانه ای شد، برای رجوع دوباره به این موضوع مهم و حساس. 

برای من برداشت خصوصی افراد از گلستان معانی آن بزرگواران مهم نیست، اما زمانی، که این برداشت ها از منبرهای بلند منتشر می شوند، نگران کننده می باشد، زیرا تعبیر و تفسیر این چنینی حکمت عرفا و حکیمان ربانی  توهین و تهمت بستن به مقام بلند معنوی آنها محسوب می شود. وگرنه به ما چه، که برخی ها «کشتی خود را در شت شراب» کانیک و ودکه و مشروبات بیندازند یا آن قدر بخورند، که مردم به انشگت اشاره بگویند، که "ای خم شراب از کجا می آیی؟ اما در زمان معاصر درک و شناخت تعبیر و اصطلاحات عرفا این قدر هم دشوار نیست، که


برخی مدعیات می خواهند با فضولی حق کشی کنند. علم امروز به نقطه ای رسیده است، که با تحقیق استخوان های پوسیده فرعون های مصر علت مرگ آنها را مشخص می کند، اما پیرامون یک مکتب زنده ، که هنوز هم پیروان آن در میان ما عملا وجود دارند، چرا ما این قدر بحث و مجادله بیهوده می کنیم. این واقعیت تلخ هیچ توضیح و توجیح ندارد، مگر غفلت ، عناد، غرضجویی و ستیز علیه خود. برای این که اندیشه ، نظریه، تعابیر و اصطلاحات یک گروهی

را بدانی باید مکتب و جهان بینی آنان را خوب بشناسی دیگر هیچ. آن گاه تعبیر و تفسیر مطالب آنان مشکلی ندارد. مشکل فهم اندیشه های مردان الهی نیست، مشکل در وجود ما نهفته است. به قول حضرت مولانا: "آدمی را خیال هر چیز به آن چیز می برد؛ خیال باغ به باغ می برد و خیال دکان به دکان. اما در این خیالات تزویر پنهان است. نمی بینی، که فلان جایگاه می روی پشیمان می شوی و می گویی پنداشتم ، که خیر باشد آن خود نبود. پس این خیالات بر مثال چادرند و در چادر کسی پنهان است. هر گاه که خیالات از میان برخیزد و حقایق روی نیمایند بی چادر خیال، قیامت باشد. آن جا که حال چنین شود پشیمانی نماند…"   

 عرفان یک علم کاملا تجربی است. اگر حقیقت دیگر علوم از طریق آموزش و کوشش دست رس آدمی شود، عرفان نمی شود. برای رسیدن به مقام عرفا تنها یک راه وجود دارد و آن هم راهیست، که آن را خود با پای پیاده و صدق بپیمایی، چون که علم عارف شهودی است نه نظری و چون شهودی است قابل انتقال نیست.

راهیست راه عشق که هیجش کرانه نیست،

آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست.

 بارس اسموژنسکی یک دوست لهستانی ام در دانشگاه تهران برای کسب درجه دکترا علم "حدیقت الحقیقه" ثنایی را تحقیق می کرد. من این حقیقت را از زبان این مسیحی شنیدم، که می گفت: درک مقام عرفا از طریق مطالعه غیر امکان است، باید حال آنها را دریابی و به آن حال نرسی مگر به حرکت و عمل در آن وادی."    به قول مولانا "بهای باده من المؤمنین انفسهم"، یعنی قیمت و نرخ شرابی، که عرفا از آن حرف می زنند "انفسهم" است. برای به دست آوردن این شراب باید هستی خود را به گرو بگذاری.

  حالا برای روشن شدن اصول ، مقام ، احوال و اندیشه های عرفا با زبان خودشان صحبت می کنیم. مولانا در "مثنوی" دقایق عرفانی و لطایف روح بشر را با ظرافت و حلاوتی بی نظیر بیان کرده است و بسیاری از مشکلات عرفانی و عقلانی را، که ما را به زحمت افکنده با زبان رسا و کامل و دلنشین و در جامعه اشعار تمسیلی در میان گذاشته است:

دو دهان داریم گویا همچو نی،

یک دهان پنهانست در لبهای وی.

یک دهان نالان شده سوی شما،

های– هویی در فکنده در هوا.

لیک داند هر که او را منظر است،

که فغان این سری هم زان سر است.

جنید بغدادی (ر) آن عارف سرمست دور و زمان در باره فرضیه عرفان و تصوف فرموده: " تصوف صافی کردن دل است و مراجعت خلقت و مفارقت از اخلاق طبیعت و فروع میرانیدن صفت بشریت و دور بودن  از ادعاهای نفسانی و فرود آمدن بر صفات روحانی و بلند شدن به علوم حقیقی و به کار داشتن آن چه اولی تر است عللابد و نصیحت کردن جمله امت و وفا به جای آوردن بر حقیقت و مطاعبت پیغمبر (ص) کردن در شریعت."  

  و باز همان جنید (ر) می فرماید، که: "صوفی چون زمین باشد، که همه پلیدی در وی افکنده و همه نکویی از وی بیرون آید. "و بشر حافی می گوید: "اگر خدای را خاصه گانند عارفانند و عارفان قومه اند، که نشناسند مگر خدای و ایشان را گرامی ندارند مگر به خدای."   

  نسبت به می و میخانه و خرابات و شبستان این رندان سرمست ازلی کجا و ما و عروسی و رستوران و کانیاک و ودکه و کافی شاپ کجا!؟ به قولی:

   

 عاشقان شب زنده دار و دزد هم شب زنده دار،

 هر دو بیدارند اما این کجا و آن کجا؟  

 

 ظنون مصری (ر) گفته: " مقام عبودیت آن است، که بنده او باشی به همه حال چنان که او خداوند توست در همه حال و ذکر خدای غذای جان من است، سنا بر او شراب جان من است و حیا از او لباس جان من است."

  آیا مقام آنان ، که غذای جانشان ذکر ، شرابشان سنا و لباسشان حیا باشد با من و شما قابل مقایسه هستند؟

 عبد ا… توستری می گوید اصول مذهب ما سه است:

 1. اقتدا به رسول در اخلاق و اقوال و افعال.

2. خوردن حلال.

3. اخلاص در جمله اعمال.

سبحان ا… ! این چه مقامیست، که برای دوستان و خاصان خویش عطا کرده ای! اولیای خدا ظاهرشان مثل ما است، ولی در حقیقت مثل ما نیستند، مثل ما فکر نمی کنند و مثل ما زندگی نکرده اند. درست است، که آنها نیز مثل ما دو دوست دو پا دو چشم و دو گوش و یک دهان دارند اما قیاس آنان با خود اشتباه بزرگیست.

 

  جمله عالم زین سبب گمراه شد،

 کم کسی ز بدال حق آگاه شد.

 حال پاکان را قیاس از خود مگیر،

 گرچه باشد در نوشتن شر شیر.

 

  محمد واسع (ر) فرموده: " سزاوار است کسی را، که خدای به معرفت خودش عزیر گردانیده است، که هرگز از مشاهده او به غیر او باز ننگرد و هیچ کس و هیچ چیز را بر او اختیار نکند. " بله این ها مردانی از جنس دیگرند. این چه مقام بلندیست، که مولانا می گوید:

چون مرا دیدی خدا را دیده ای،

گرد کعبه صدق برگردیده ای.

 خدمت من طاعت و حمد خداست

 تا نپنداری که حق از من جداست!

چشم  نکو باز کن در من نگر،

تا ببینی نور حق اندر بشر.

 

  به قول فضیل ایاز (ر): "بسا مردا، که به مستراء رود و پاک بیرون آید و بسا مردا، که به کعبه رود و پلید بیرون آید."

 رابعه بلخی فرموده: "عارف آن بود، که دلی خواهد از خدای چوی خدای دلی دهدش درحال دل به خدای باز دهد تا در قبضه او محفوظ بود و در سطر او از خلق محجوب."

البته هر که میتواند در باره همین شراب و دیگر انواع مواد مخدر معمولی و رایج در دوران ما شعر بگوید، ما کاری نداریم. در تاریخ ادبیات پارسی نیز هزاران نمونه از این موارد وجود دارد، اما نمی دانم چرا در بررسی موضوع این چنینی از آنها مثال نمی آورند و هی از گریبان حضرت حافظ و مولانا و دیگر عرفای پاک سر بیرون می برارند. در حالی که تعبیر و تفسیر مغرضانه و وارونه سخنان حکمت آموز و کلمات قصار اولیا و عرفا به معنی متهم کردن آنان به ریا، نفاق، دورویی، دروغگویی و نیرنگ بازی است، که اصلا قابل قبول نیست، زیرا اصول عرفان و هدف اصلی مکتب عرفا مبارزه و تلاش برای سرکوب همین رزائل نفسانی است. به قول حسن بصری (ر): " هیچ مؤمن نبوده است از گذشتگان و نخواهد بود از آیندگان الا بر خود می لرزند، که نباید منافق باشیم." اصلا نزد این حکیمان ربانی ریاکاری، نفاق، دروغگویی و دورویی بدتر و زشت تر از شراب خوردن و خلافکاری است.

 

تو فخر همی کنی، که من می نخورم،

صد کار کنی، که می غلام است آن را.

 

   بنابراین آنان در این مسائل دقت کامل به خرج می دادند، به خصوص در رزق خویش، که از کدام طریق نان بخورند. بزرگترین آفت آدم خوردن نان حرام است و تمام رزائل نفسانی و اخلاقی در وجود انسان از همین ناحیه سر می زند، بلکه خوردن رزق و روزی حرام بدتر از نوشیدن آب حرام است! 

 

  فرموده ابراهیم ادهم (ر) است، که : " هیچ کس درنیافت پایگاه مردان به نماز و روزه و حج مگر بدان که بدانست در خلق خویش چه در می آورد." 

  نان حرام مرگ دل و شاخ و برگ غفلت و نادانیست. از حسن بصری (ر) پرسیدند: "یا شیخ دلهای ما خفته است و سخن تو در دلهای ما اثر نمی کند، چه کنیم؟ گفت: "کاش کی خفته بودید، که خفته را بجنبانی بیدار گردد، دلهای شما مرده است، که هرچند می جنبانی بیدار نمی گردد."

 

خفته بیدار کردن آسان است،

غافل و مرده هر دو یکسان است.

 

بنابراین اگر حضرت حافظ از می و میگساری و میخانه و خرابات سخن می گوید، روی سخنش عهد عشق روز ازل است. ما در روز "الست" یک عهدی یا یک قرارداد عاشقی با پروردگار خود بسته ایم، که بعد تبعید حضرت آدم به زمین فراموشش کرده ایم. رسالت انبیا و اولیای خدا یادآوری همان عهد روز ازل است.

 

پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود،

 مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود.

پیش از این کین سقف سبز و طاق مینا برکشند،

منظر چشم مرا آبروی جانان طاق بود.

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد،

ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود…

یا خود:

خرم دل آن که همچو حافظ،

 جامی ز می الست گیرد. 

 یا:

مستی عشق نیست در سر تو،

رو، که تو مست آب انگوری.

 

حضرت حافظ در ادامه می گوید: "باده و گل در بهای خرقه می باید خرید". خرقه این جا همان نفسانیت مرد است. شرط اول دست یافتن به آن مستی ازلی، ترک نفسانیت و رسیدن به مرحله بیخودی است. به قول حضرت بیدل:

ای بیخودی بیا، که زمانی ز خود رویم،

جز ما دیگر که نامه رساند به یار ما!

بنابراین آن کس که مست ازل و مست ابد شده چه ربطی دارد به شراب انگوری.

 

این باده به جز یک دم بی غم نکند دل را،

هرگز نکشد غم را ، هرگز نبرد کین را.

آن می ، که ز دل خیزد با روح درآمیزد،

هوشیار کند جوشش، مر چشم خدا بین را!

مستی دو نوع می شود؛ مستی عرضی و مستی جوهری. مستی عرضی آن است، که عارض می شود بر ما مثل حرارت، که از بدن آدم جاری می شود، ولی آب نیست. اما آن می، که عارف از آن سخن می گوید از جنس نور است و چون نور است همه چیز است. بایزید بستامی (ر) فرموده: "دنیا اهل دنیا را غرور در غرور است و آخرت اهل آخرت را سرور در سرور است و دوستی حق اهل معرفت را نور در نور است!"

 حضرت مولانا می گوید:

 

حله ، حله چون که صوفی گفت می،

پیش عارف کی بود معدوم شی.

 

 مولانا تاکید کرده است، که "حله!" مبادا فکر کنی، که می منظور ما همان شراب انگوری شما باشد، زیرا نزد عارفان شیئ معدوم ارزشی ندارد، که به آن دل ببندند. این همان کیمیا ای است، که خیام نیز بر نوشیدن آن تاکید کرده است:

 

می خور، که ز دل کسرت و غلت ببرد،

اندیشه هفتاد و دو ملت ببرد.

 پرهیز مکن ز کیمیا ای، که از او،

 یک جرعه خوری هزار علت ببرد.

 این کیمیا همان شراب معرفت است، که اسارتش بردوام می باشد. وگرنه شراب انگوری را در قدیم "ال ارواح" می گفتند برای این که چند لحظه ای شما را خمار می کند و دوباره ناپدید می شود و باز ماییم و همان مشکلات روزگار.

ای ساقی باده روحانی،

 زارم ز علایق جسمانی،

یک لمعه ز عالم نورم بخش

یک جرعه ز جام طهوم بخش.

کز سر فکنم به صد آسانی،

این کهنه لحاف هیولانی!       

اما سرمستی عارفان چیز کاملا متفاوت است. حالتی است، که انسان را به عالم شادی می رساند. عارفان سرمست به نام عالم دست یافته اند و ساکنان عالم شادی یا شهروندان کشور عشق هستند. شادی و مستی ای، که پایان پذیر است، یعنی از این حالت معمولی ارتقاء پیدا کرده به رفعت مقامی رسیده اند، که آن جا عالم شادی است. به گفته استاد الهی قمشه ای: "این بزرگواران بعد رسیدن به این مقام اگر هم گله و شکایت و ملالی می کنند نه از جنس شکایت ما آدمان معمولی است، بلکه یک نوع شوخی می کنند یا بهانه ای هست تا که حرف بزنند. اینها نشانه های عاشقی و معشوقی است."

 

من ز جان جان شکایت می کنم؟

من نیم شاکی، روایت می کنم.  

یا خود؛

مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد،

عالم از ناله عشاق مبادا خالی.

بنابراین در ادبیات جهان هر کجا صحبت از شراب روحانی هست منظور همان شراب ازلی  ادبی است.

 

پیش از آن ک اندر جهان جام می و انگور بود،

از شراب لیازلی جان ما مخمور بود!

یا که؛

مسال لذت مستی ،  میان چشم نشستی،

طریق فهم ببستی ،  چه آفتی ، چه بلایی!

و سوال ساده لوحانه ای، که برخی ها مطرح می کنند این است، که خوب اگر آنها باده نخورده باشند چه گونه این چنین هنرمندانه و مشفقانه جزئیات حالت مستان را به تصویر کشیده اند؟

  بلی، اینها باده خورده اند اما نوع متفاوتش را، بهترین نشعه آور. از سوی دیگر درک این وضع چه مشکلی دارد به قولی "چون که صد امد نود هم پیش ماست!" مگر شناخت اشیا و پدیده های طبیعت حتما نیاز به چشیدن دارد؟ یکی از کرامات اولیا و عرفا این است، که با یک نگاه باطن، جوهر و تابع اشیا را عینن می بینند. دانستن این چیزها از بدیهیات امور است. اویس قرنی (ر) آن مقدم زهاد و آن معظم عباد فرموده: "هر که خدای را شناخت هیچ چیز بر او پوشیده نماند یا یان که هر اصل بدانست فروء دانستن آسان بودش، که با چشم اصل در فروء نگرد." یکی با من بحث می کرد، که همین بیت حافظ هیچ معنی مجازی و پوشیده ای ندارد.

                                                                    

بوسیدن لب یار اول ز دست مگذار،

کاخر ملول گردی از دست و لب گزیدن.     

می گفت: " یک دوستم دختری را دوست می داشت و از شدت دوستداری به او دست نرسانده بود، اما اتفاقی افتاد و آن دختر با کس دیگر ازدواج کرد. این دوست من اظهار پشیمانی و ندامت می کرد، که چرا قبال "بلایی" به سر دختر نیاورده و غیره…".

 گفتم ، آن دوست تو طمعکاری بیش نبوده، یعنی غرزش از دوست داشتن و عشق همین امر طبیعی مجامعت بوده و اگر عاشق حقیقی می بود، پشیمان نمی شد. گذشته از انی در آئین جوانمردی نیست. دوست این نیست، که در برابر چیزی چیزی بخواهی. این طمع و تجارت است نه عشق و عاشقی! گذشته از این ، این موضوع چه ارزش انسانی و اخلاقی دارد، که حافظ در مورد آن درّّّّّّ معنی می گوید و آن را ترغیب و تشویق کند؟

 

گفت ، لیلی را خلیفه آن تویی،

کزتو مجنون شد پریشان و قوی.

از دیگر خوبان تو افزون نیستی،

گفت رو رو چون تو مجنون نیستی.

با خود تو لیک مجنون بیخود است،

در طریق عشق بیداری بد است!

 

ما نمی گوییم، که در گذشته ها باده گساری و تولید می و مستی به طور معلوم رایج نبوده. این ها که از بدیهیات جوامع انسانی است. از زمان تشکل اجتماعات بشری شراب خوری، فهشا و دیگر رزائل اخلاقی وجود داشته. همه که فرشته و پارسا و عارف و باتقوا نمی شوند. منتها این پدیده های نامطلوب چه ربطی به مکتب عرفان و احوال عرفا دارد؟ این که شراب انگوری اهمیت اقتصادی و پزشکی دارد نیز یک موضوع اجتماعی اقتصادی بوده، ارتباطی به موضوع ما ندارد. حالا شاعران زیادی ما داریم، که شعرهای موضونی در باره شراب انگوری سروده اند و ما کاری به آنها نداریم. اما در مورد عرفایی نظیر سنایی، عطار، حافظ، سعدی، مولانا، بیدل، جامی و دهها تن دیگر این نسبت تهمت و ظلم است! در همین زندگی معمولی ما هیچ پدر و مادری دوست ندارند، که فرزندش شراب خور، دزد ، فاحشه و بداخلاق باشد، دوست دارد؟ حالا چه رسد به عرفا و اهل تقوا. همین حالا هزاران نفر شراب می خورند،


ولی هیچ اعتبار و معرفت و ارتقاءی پیدا نکرده اند و صدها تن دیگر نیز نمی نوشند و ذره ای هم ندیده اند. ولی گروهی برای توجیه شراب خوری خود و مشروعیت بخشیدن به اعمال خود قصد دارند از ابیات آن بزرگواران برای خود "کریشه" بسازند و این خواهش نفسانی و هوا و هوس خود را تحت پوشش نام این بزرگواران رسمی و قانونی بسازند. یعنی هم شراب خوری کنند و هم آبروی خود را حفظ نمایند. از نظر سودآوری دقیقا همان جمهوری های مالداوا و گرجستان نیز مثل تاجیکستان ما از فقیرترین جماهیر سابق شوروی هستند و چندان دانشمندی نیز به جهانیان هدیه نکرده اند. اگر شما مطمئن هستید، که شراب انگوری معرفت زای و عقل پرور است پس ما پیشنهاد می کنیم، که به جای پنبه کاری در تمام زمینه های کشاورزی تاک انگور پرورش داده شود. در حالی که از حرکات ناموظون آدم مست حتی سگها خشمگین می شوند و به طرفشان "پارس" می کنند و کودکان در کوچه ها به دنبال آنان می روند و آنها را مزمت و مسخره می نمایند.

 

چون که از میخانه مسبی زال شد،

تسخر و بازیچه اطفال شد.

خلق اطفالند جز مرد خدا،

کیست بالغ آن رهنده از هوا.       

در واقع ما دنبال درد خود هستیم بنابراین به جایی نمی رسیم، چون دنبال درد خود هستیم یک عمر درد می کشیم. اما این پستی کجا و آن مستی کجا؟

 

گر نهی تو لب خود بر لب من مست شوی،

آزمون کن، که نه کمتر ز می انگورم.         

آن شرابی، که عارف به دنبالش هستند باده دلگشای و نشعه اش معرفت زای است.

زان می عشق کز او پخته شود هر خامی،

گرچه ماه رمضان است بیاور جامی.

این شرابیست، که غفلت می زداید و ایمان می فزاید. اگر فروغ ایمان در دل انسان کم شد این شراب او را نجات می دهد:

 

به حق حلقه رندان، که باده می نوشند،

درون روز هویدا میان ماه سیام.                                  

هزار شیشه شکستند و روزشان نشکست،

چرا که شیشه گر عشق ساخته است این جام!

 

این شراب نور است، که نور است نور ایمان نیز هست. اصلا کسی اگر این شراب را نخورد مومن نیست. به قول شیخ بهایی:

 

زاهدی به میخانه سرخ رو ز می دیدم،

گفتمش مبارک باد بر تو این مسلمانی!

و این ندای عارفان وارسته است، که از قعر قرن ها در زمین و فلک تنین انداز می شود، که:

 

شراب بیخودی درکش زمانی،

مگر از دست خود یابی امانی.

بخور می تا ز خویشت وارهاند،

وجود قطره با دریا رساند.

شرابی خور، که جامش روی یار است،

پیاله چشم مست باده خوار است.

شرابی را طلب بی ساغر و جام،

شراب باده خوار و ساقی آشام.

شرابی خور ز جام وجه باقی،

سقاهم ربهم" او راست ساقی.

      حالا از بحث خود نتیجه گیری می کنیم:

 

1)   ما در تاریخ ادبیات خود نمونه های زیادی هم در مورد شراب انگوری و هم در باره شراب معنوی داریم. اما سوال تعجب آور این است، که چرا برخی ها قصد دارند یک بخشی از معنویت درخشان تاریخ این ملت را با دست خود خراب کنند و برای چه؟ مگر بار این اندیشه در بام خانه آنان است، که می ترسند فرو بریزد؟ ما می گوییم بگذارید هر دو باشند! 

                                         

2)   موضوع تولید شربا انگوری، انواع آن ، شیوه نگهداری، رسم و آئین باده گساری و این که چگونه می خورند و چرا می خورند یک بحث تاریخی و اجتماعی بوده، هیچ ربطی به شعرای عارف ندارد.

 

3)   اگر شراب انگوری معرفت زای می بود حالا دنیا پر از عالم و حکیم و علامه بود و عالم سرشار از محبت و حکمت و معانی و آثار ارزشمند!

 

4)   ما با شراب خواری کسی کاری نداریم، اما ربط دادن می معنوی مورد نظر شاعران عارف به شراب انگوری تهمت زدن به شخصیت ، مقام معنوی و کلا معنویات بشر است.

 

5)   این که ما می گوییم ، که باده منظور عرفا شراب معنوی است فکر نکنید، که همین فردا همه شراب خواران مشروبات را ترک می کنند و اقتصاد مملکت فرو می پاشد و این که شما می گویید می منظور عرفا همین شراب انگوری است، چنین نیست، که همه پارسایان ترک تقوا می کنند و مشروب خور می شوند و اقتصاد کشور گل می کند، نه این یک بحث علمی است!

 

6)   ما مخالفتی نداریم، که محققی در باره تاریخ پیدایش می، باده گساری و آئین و سنت های مربوط به آن پژوهش کنید، اما وقتی در مورد موضوعات اجتماعی می نویسید و این گونه مسائل را با عرفان آمیزش می دهد این روش تجاوز به حریم حقیقت، معنویت و علم محسوب می شود.

 

7)   ملاک شعر موضوع آن نیست، یعنی بزرگی شعرای عارف این نیست، که در شعر خود از خدا زیاد اسم برده ند اصلا. ملاک ارزیابی شعر و ارزش آن هنریست، که شاعر در سرودن آن به کار می گیرد. از این لحاظ سروده ی آن بزرگواران صرف نظر از موضوع، شعر هنرمندانه است. همین طور علت ضعف شعر زمان شوروی تاجیک نیز فراموش شدن خدا در اشعار این شاعران نیست، بلکه نبود خصائص شعری در شعر این دوران است! 

          

8)   کشف موضوع روحانی و معنوی شاعران عارف اختراع خاورشناسان غربی نبوده، بلکه صدها شرح و تفسیر توسط دانشمندان بومی نوشته شده است و قرن ها این اشعار در حوزه های مذهبی تدریس می شده اند و می شوند!

 

9)   قبل از اظهار نظر در این موضوع و برای درک معانی و آشنایی با اصطلاحات عرفا مطالعه کتابهای دست اول مانند "فصوص الحکم" ، "رساله قشیریه" ، "ذبدت العارفین" ، "مرئات العشاق" ، "مونس العشاق" ، "انیس العشاق" ، "کشف الجواهر" ، "طبقات الصوفیه" ، "گلشن راز" و آثار خود این بزرگواران شرط و ضرور است. از سوی دیگر این آثار گرانبها شرح و تفسیر نیز نمی خواهند. چه شرحی "مثنوی" را بهتر و ارزشمند تر از خود "مثنوی" پیدا می شود؟

 

10)در بحث های علمی نباید برداشت های خصوصی، غرض های شخصی، هوا و هوس باطنی و گرایش های ایدیولوژیک تاثیرگذار و محور قرار بگیرد زیرا این انگیزه ها آفت علم و ظلم حقیقت می باشند.