پارس ناز پورتال

شعر جدید به مناسبت تولد امام رضا

شعر جدید به مناسبت تولد امام رضا
 

اشعار امام رضا(ع) – موضوع آزاد – سیدهاشم وفائی

 

از زمانی كه به درگاه تو راهم دادند

آبرو مند شدم عزت و جاهم دادند

 

به مقامی كه نبردند سلاطین راهی

من مسكین به خدا رفتم و راهم دادند

 

تا شدم معتكف كوی تو ای شمس شموس

مژده ی روشنی شام سیاهم دادند

 

گرمی و شور طلب كردم از اینجا چون شمع

چشمه ی اشك غم و آتش آهم دادند

 

خواستم با تو بگویم كه خجالت زده ام

عرق شرم به عنوان گواهم دادند

 

در حریم تو خدا را به تو دادم سوگند

نامه ی عفو گنه بهر گناهم دادند

 

چه غم از تابش خورشید قیامت دارم

تا كه در سایه ی مهر تو پناهم دادند

 

سوخت در آتش غم جان«وفائی» و سرود

در غم آل علی حال تباهم دادند

 

سیدهاشم وفائی

 

*********************

 

اشعار امام رضا(ع) – موضوع آزاد – محسن ناصحی

 

مثل کبوتران شما گرچه می پرم

آنها کبوترند و من از جنس دیگرم

 

 دیوارها فضای دلم را گرفته اند

دیگر هوای پرزدن افتاده از سرم

 

 این شهر بسته بال مرا؛ این حصارها

تا آسمان کشیده شده در برابرم

 

 گاهی برای بال زدن، آسمان کم است

یا صحن قدس باید و یا گنبد حرم

 

 آقای من! ببخش اگر بال من شکست

بر من مگیر خرده اگر کم میاورم

 

 این روزها ببخش اگر دیر میرسم

گاهی اسیر خانه و فرزند و همسرم

 

 مثل کبوتران شما، نه ! هنوز نه

مانده است تا قبول کنی یک کبوترم

 

محسن ناصحی

 

***********************

 

اشعار امام رضا(ع) – موضوع آزاد – مهدی صفی یاری

 

هی هول می دهند مرا بین جمعیت

گم می شوم دوباره خدا بین جمعیت

 

معلوم شد شبیه قیامت در این سرا

فرقی نمی کنند شاه و گدا بین جمعیت

 

دیدم خودم فرشته از اینجا عبور کرد

از لابلای پنجره ها بین جمعیت

 

تا باز شد دوباره در ، اینجا شلوغ شد

پیچید یا امام رضا بین جمعیت

 

امروز هم دوباره مریضی شفا گرفت

نزدیکی ضریح طلا  بین جمعیت

 

من مطمئن شدم که خود آن مسافر است

تا گفت : التماس دعا بین جمعیت

 

مهدی صفی یاری

 

*********************

 

اشعار امام رضا(ع) – موضوع آزاد – هادی ملک پور

 

بازار عشق بازی

 

با هرم دستهای تو گرما گرفته است

عشقت عجیب در دل من جا گرفته است

 

آرامشی شبیه به صحن و سرای تو

چشمان شوق را به تماشا گرفته است

 

جان من است! این که شبیه کبوتری

یک گوشه در کنار تو مأوا گرفته است

 

آقا به من اجازه ی پرواز می دهی

بالم زبس نشسته ام اینجا گرفته است

 

اینجا هزار پنجه ی خورشید پشت ابر

در انتهای غربت دریا گرفته است

 

هرکس که حاجتی زتو درخواست می کند

با چشمهای خیس تمنا گرفته است

 

دیدم کنار پنجره فولاد مادری

دستش تمام روزنه ها را گرفته است

 

“طفلی مریض دارم و دستم به دامنت

آقا! … دلم ز مردم دنیا گرفته است”

 

هر گوشه ای که می نگرم دل شکسته ای

با تو زبان به شکوه و نجوا گرفته است

 

معلوم نیست سیطره ی مهربانی ات

از این حریم تا به کجاها گرفته است

 

هر صحن و هر رواق تو هرجا به هر زبان

جمعیتی به ذکر شما پا گرفته است

 

هر چند عشق ناب تو آقا چو کیمیاست

بازار عشق بازی ات اما گرفته است

 

شک نیست هر که زائر شش گوشه می شود

از آستان لطف تو امضا گرفته است

 

هر کس هوای کوی ابالفضل می کند

از تو برات کرب و بلا را گرفته است

 

دست مرا بگیر … مرا تا حرم ببر

کار دلم بدون تو بالا گرفته است…!

 

باری به دوش دارم و آهی به سینه ام

این سینه از برای تو آقا گرفته است