پارس ناز پورتال

روزی 30 بار به من تجاوز می شد + عکس

روزی 30 بار به من تجاوز می شد + عکس

روزی 30 بار به من تجاوز می شد

 

دخترک وقتی 11 ساله بود تصور نمی کرد در پی محبتهای بی دریغ پسر 22 ساله ای که باو میگفت عاشقش است ، چه نقشه ای نهفته باشد . به گزارش پارس ناز اگر خودش نمیگفت باورت نمیشد تنها 15 سال داشته باشد . رنجهای او اما از سنش بزرگترند

 

کارلا خاسینتو میگوید «دختران زیر سن قانونی اغفال شده و از خانواده‌هایشان دور نگه داشته میشوند. گوش دادن به حرف‌هایم کافی نیست. شما باید درک کنید چه اتفاقاتی در آن چهار سال به سر من آمد و چشمانتان را خوب باز کنید

 

43200 بار به من تجاوز شد

 

پارس ناز:کارلا خاسینتو در باغی ساکت و آرام نشسته است. او به گل و گیاه باغ می‌نگرد و صدای همهمه‌ی مردم را از پشت پرچین باغ می‌شنود. کارلا به چشم‌های من خیره می شود و با صدایی لرزان می‌‎گوید: 43200 بار.

 

رقم 43200 بار همان رقم تخمینی او در مورد دفعاتی است که توسط قاچاقچیان انسان مورد تجاوز قرار گرفته است. او می‌گوید که روزی 30 بار، در هفت روز هفته و به مدت چهار سال. 

 

داستان او روایتگر وقایع تلخ قاچاق انسان در ایالات متحده و کشور کشور مکزیک است؛ اتفاقی تلخ که زندگی هزاران دختر مکزیکی مانند کارلا را تحت شعاع خود قرار داده است.

روزی 30 بار به من تجاوز می شد + عکس

قاچاق انسان به تجارتی سودآور بدل شده و مرز هم نمی‌شناسد. کار تا جایی پیشرفته که شهرهای کشور کشور کشور مکزیک به شهرهای آتلانتا و نیویورک متصل شده‌اند.انگشت اتهام مقامات ایالات متحده و کشور کشور مکزیک شهری در نواحی مرکزی کشور کشور مکزیک را نشانه رفته است که به عقیده آن‌ها، مرکز اصلی باندهای قاچاق انسان است. قربانیان زن قاچاق انسان، پیش از ورود به عرصه روسپیگری، به این شهر می روند. نام این شهر «تنانسینگو» است.

 

تنانسینگو، محل تلاقی قاچاقچیان انسان در کشور کشور مکزیک

 

این شهر به روسپیگری شهرت دارد .جمعیت این شهر حدود 13 هزار نفر است. سوزان کاپج، سفیر بین‌الملل وزارت امور خارجه کشور کشور آمریکا در بخش مبارزه علیه قاچاق انسان، میگوید که دلیل اصلی شهرت این شهر بحث روسپیگری آن است.

روزی 30 بار به من تجاوز می شد + عکس

کاپج میگوید: «فعالیت اصلی این شهر همین است. روسپیگری صنعت اصلی شهر است. با این حال، در نواحی کوچکتر روستایی، دختران جوان هیچ اطلاعی از شهرت اصلی شهر تنانسینگو ندارند. بنابراین، آن‌ها نسبت به مردانی که از این شهر به محل زندگی‌شان می‌روند، مشکوک نمی‌شوند.

 

آن دختران نگون‌بخت فکر میکنند که آینده‌ی روشنی با آن شخص خواهند داشت. آن‌ها فکر می‌کنند که عاشق شده‌اند. تقریبا تمام قربانیان قاچاقچیان انسان در این شهر همین داستان را روایت می‌کنند.»

 

بدرفتاری از پنج سالگی

 

کارلا میگوید که از همان سن پنج سالگی مورد سو استفاده قرار می‌گرفته و مادرش هم زیاد اهمیتی به او نمی‌داده است. او میگوید: «نابهنجاری رفتاری در خانواده ما وجود داشت. من از سن پنج سالگی توسط یکی از اقوام مورد سو استفاده و بدرفتاری قرار می‌گرفتم.»

 

او در سن 12 سالگی هدف یک باند قاچاقچیان انسان قرار گرفت؛ مردی که با مهربانی با او صحبت میکرد و ماشین زیبایی داشت.کارلا میگوید که روزی در ایستگاه متروی مکزیکوسیتی منتظر دوستانم بودم که پسربچه‌ی شیرینی فروشی پیش من آمد و گفت شخصی برای من یک بسته شکلات به عنوان هدیه فرستاده است. کارلا می‌‎گوید که پنج دقیقه بعد مردی پیش من آمد و گفت که فروشنده‌ی خودروهای کارکرده است.

 

آن مرد از دوران کودکی خود حرف زد و گفت که او هم مورد سو استفاده قرار گرفته است. همین حرف‌ها بود که یخ ملاقات نسبتا عجیب ما را آب کرد.

 

او مردی مودب و مهربان به نظر رسید. آن‌ها شماره تلفن همدیگر را گرفتند و یک هفته آن مرد با کارلا تماس گرفت. کارلا سر از پا نمی‌شناخت. او به کارلا پیشنهاد داد که با خودروی قرمز و سرعتی‌اش به نزدیکی شهر «پوئبلا» سفر کنند.کارلا میگوید: «وقتی اتومبیل وی را دیدم، اصلا باور نمی‌کردم. من از دیدن همچنین ماشینی شگفت زده شده بود. برایم جالب بود. او به من گفت که سوار ماشینش شوم و دوری بزنیم.»

 

پرچم‌های سرخ رنگ

 

آن مرد 22 ساله تقریبا 10 سال از کارلا بزرگتر بود. طولی نکشید که او رضایت کارلا را جلب کرد. کارلا چند شب قبل از آن روز، کمی دیرتر از معمول به خانه رفت، ولی مادرش در را بر روی او باز نکرد.

 

او میگوید: «روز بعد از تماسش، همراه او رفتم. من سه ماه با او زندگی کردم و او در تمام آن مدت با من با مهربانی رفتار کرد. او عاشق من بود، برایم لباس میخرید، به من توجه می‌کرد، برایم کفش میخرید، گل، شکلات، هر چه که دوست داشتم برایم میخرید.»

 

اما همۀ ی جا پر از پرچم‌های سرخ رنگ بود.

 

کارلا میگوید که آن مرد حدود یک هفته وی را در آپارتمان محل زندگی‌شان تنها گذاشت. اقوام او همراه با چند دختر هر هفته به آپارتمانشان می‌رفتند. کارلا یک‌بار شهامت به خرج داد و از آن مرد پرسید که آن‌ها چه می خواهند که این قدر به آپارتمانشان می‌آیند. او نیز در جواب صادقانه گفت: «آن‌ها روسپی هستند.»

روزی 30 بار به من تجاوز می شد + عکس

کارلا میگوید: «چند روز بعد همۀ ی چیز تغییر کرد. او به من گفت که باید وارد این راه شوم و تمام چیزهای مربوط به آن را به من گفت.»

 

چهار سالِ جهنمی

 

آن روزها، آغاز چهار سال جهنمی بود. اولین تجربه‌ی روسپیگری او در شهر گوادالاخارا، یکی از بزرگ‌ترین شهرهای کشور کشور مکزیک، اتفاق شد. کارلا میگوید: «من از ساعت 10 صبح تا نیمه‌های شب مشغول این کار بودم. یک هفته آنجا بودیم. خودتان حساب کنید: 20 بار در روز، برای یک هفته. بعضی از مردها به من می‌خندیدند، چرا که من گریه میکردم. من باید چشمانم را می‌بستم تا نبینم چه اتفاقی رخ میدهد.»

 

کارلا به چند شهر دیگر هم رفت. هیچ روز تعطیلی یا استراحتی برای او وجود نداشت. کارلا می‌گوید که روزی 30 مرتبه باید تن به این ذلت می‌داد.

 

فرزند ناخواسته

 

یک روز پلیس وارد هتل شد. پلیس همۀ ی‌ی مردان را بیرون کرد و درب هتل را بست. کارلا فکر میکرد که شانسشان زده که پلیس برای نجات آن‌ها سرزده است.اما او اشتباه میکرد. حدود 30 افسر پلیس وارد آنجا شدند و تمام دخترها و زن‌ها را به اتاق‌های هتل بردند و از آن‌ها فیلم‌های نامناسب تهیه کردند. افسران پلیس به دختران و زنان گفتند که اگر کاری که آن‌ها می خواهند را انجام ندهند، فیلم‌ها را به دست خانواده‌هایشان خواهند رساند.

 

تصور باردار شدن در زندگیِ کابوس‌ وار کارلا بدترین اتفاق ممکن بود

 

کارلا که آن موقع 13 سال داشت، میگوید: «آن‌ها چندش آور بودند، چون می‌دانستند سن ما پایین‌تر از سن قانونی است. ما بزرگ نشده بودیم. چهره‌های نگران و مضطربی داشتیم.دختری بین ما بود که تنها 10 سال داشت. بعضی از دختران گریه می‌کردند. آن‌ها به افسرها گفتند که سنشان خیلی پایین است، اما آن‌ها توجهی نکردند.»

 

او اما در 15 سالگی صاحب یک دختر شد. یکی از دلال‌های هتل پدر دختر کارلا بود. آن دختر حتی کار را بدتر کرده بود، چرا که کارلا می‌دانست اگر به امیال و خواسته‌های آن مرد تن ندهد، او بدون شک بلایی سر دخترش خواهد آورد. آن مرد یک ماه پس از به دنیا آمدن نوزاد، وی را از مادرش جدا کرد و کارلا تا یک سالگی دخترش وی را ندید.

 

کارلا خاسینتو در نهایت در سال 2006 و در جریان یک عملیات ضد قاچاق انسان در مکزیکوسیتی آزاد شد.چهار سال رقت بار سرانجام به پایان رسید. چهار سالی که هر روزش برای او مانند شکنجه بود. او هنگام آزادی همچنان زیر سن قانونی قرار داشت. درست است که او آزاد شده، اما خاطرات و اتفاقات آن چهار سال تا آخرین روز زندگی همراه کارلا خواهد بود.

 

سی ان ان به طور مستقل بخش‌هایی از داستان کارلا را تایید میکند. ما پس از آزادی او با گروه «متحد علیه قاچاق انسان» و یکی از مقامات ارشد پناهگاه «مسیر خانه» که پس از آزادی یک سال میزبان کارلا بود، صحبت کرده‌ایم. به دلیل ماهیت پرونده‌های قاچاق انسان، بررسی صحت تمام اتفاقات مقدور نیست.

 

چشمانتان را باز کنید

 

کارلا در حال حاضر 23 سال دارد. او حامی گردهمایی‌های ضد قاچاقچیان انسان است و داستانش را در کنفرانس‌ها و همایش‌ها تعریف میکند. او در ژوئیه سال جاری میلادی، داستانش را در واتیکان برای پاپ فرانسیس هم تعریف کرد. کارلا در ماه مه در کنگره ایالات متحده حاضر شد و برای آن‌ها نیز صحبت کرد.

 

پیام کارلا واضح است: قاچاقچیان انسان و روسپیگری اجباری همچنان در دنیا رخ می‌دهد و آمار آن رو به افزایش است.او میگوید: «دختران زیر سن قانونی اغفال شده و از خانواده‌هایشان دور نگه داشته میشوند. گوش دادن به حرف‌هایم کافی نیست. شما باید درک کنید چه اتفاقاتی در آن چهار سال به سر من آمد و چشمانتان را خوب باز کنید.»کارلا می‌گوید که اگر اقدامی صورت نگیرد، هزاران دختر مانند او درگیر باندهای قاچاقچیان انسان شده و هزاران بار مورد تجاوز قرار خواهند گرفت.