حکایت های زیبا از پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) را برای شما عزیران قرار داده ایم که برای ما پند و آموزه های بسیار می تواند داشته باشد.
مرحوم حاج شیخ عباس قمى در کتاب منازل الآخره، نقل فرموده: که شخصى به نام ابن صمد، بیشتر اوقات شب و روز، نفس خود را حساب مىکرد. پس روزى ایام گشته عمر خود را که حساب مىکرد، دید شصت سال از عمرش گذشته است. پس حساب کرد ایام آن را، یافت که بیست و یک هزار و پانصد روز مىشود.
گفت: واى بر من اگر روزى یک گناه بیشتر نکرده باشم. پس ملاقات مىکنم خداى را با بیست و یک هزار و پانصد گناه. این را بگفت و بىهوش افتاد و در همان بیهوشى وفات کرد.
روایت شده که وقتى حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله به زمین بىگیاهى فرود آمد، به اصحاب خود فرمود: بروید هیزم بیاورید. عرض کردند: ما در زمین بىگیاهیم و هیزم در آن یافت نمىشود. فرمود: هرکس هرچه ممکنش مىشود بیاورد پس هیزم آوردند و مقابل آن حضرت روى هم ریختند. چون هیزمها جمع شد، فرمود: همینطور جمع مىشوند گناهان.
معلوم شد که مقصود آن حضرت از امر فرمودن به آوردن هیزم، این بود که اصحاب ملتفت شوند همینطور که در آن بیابان خالى از گیاه، هیزم به نظر نمىآمد، وقتى که از آن جستجو کردند و روى هم ریختند مقدار کثیرى هیزم جمع شد و مانند تلى گردید. به همین نحو گناه به نظر نمىآید، چون جستجو و حساب شود، گناهان بسیارى جمع مىشود. چنانچه ابن صمد براى هر روز عمر خود یک گناه فرض کرد که بیست و یکهزار و پانصد گناه شد