پارس ناز پورتال

معرفی فیلم هایی که از کتاب هایشان فوق العاده تر بودند

مجموعه : اخبار سینما
معرفی فیلم هایی که از کتاب هایشان فوق العاده تر بودند

معرفی فیلم هایی که از کتاب هایشان فوق العاده تر بودند  ،  اَاَاَاَاَه! از کتاب محبوبتان قرار است فیلمی ساخته شود. و، بله، همه چیز عوض می شود: راسکولنیکوف می شود راسولینکوف، و پیرزن رباخوار می شود مادر بزرگ خانواده. و آن صحنه معروف تبرکشان در شب های روشن سن پیترزبورگ اتفاق می افتد.

 

هالیوود علاقه زیادی به کتاب دارد، ولی علاقه ای به محتویاتش ندارد و وقتی قرار می شود فیلمی از روی کتابی ساخته شود، هر کاری را که دوست دارد انجام می دهد. ولی بعضی وقت ها، وقتی بازیگران سرحال باشند و کارگردان کیفور… اوضاع ممکن است تغییر کند و بعضی وقت های دیگر اوضاع آنقدر تغییر می کند که حتی نویسنده کتاب هم وادار می شود از جایش بلند شود و می گوید: «لعنتی! اینطوری واقعا بهتر می شد!»

 

تغییر در پایان «مه»

رمان معروف استیفن کینگ در سال 1980 یکی از موفق ترین داستان های او بود. هیولاهای فرابُعدی حمله می کنند و پس از پیشروی کوتاهی، مردی همراه پسرش، از ترس اینکه شهر سقوط کرده فرار می کند – ولی سپس رادیو را روشن می کنند و در بین صداهای فراوان دو واژه را می شنوند: «هارتفورد» و «امید».

 

حالا این داستان را به هالیوود بسپارید تا پایان خوشی برایش بسازد و کل داستان را نابود کند. در فیلم فرانک دارابونت، این مرد و پسرش همراه سه نفر دیگر از سوپرمارکت با ماشین فرار می کنند و متوجه می شوند که این هیولاها در حال تسخیر تمام دنیا هستند. حالا دیگر خبری از پیامی درباره «امید» نیست: جهان به نظر می رسد در حال فروپاشی است.

 

شخصیت اصلی – همان پدر – جای اینکه منتظر شود تا به دست هیولاها کشته شود، چهار فشنگ آخرش را برای پسرش و بقیه مسافران به کار می برد.

 

حالا دیگر فشنگی برایش نمانده، و با استیصال کامل تفنگ خالی را روی شقیقه اش می گذارد و نومیدانه شلیک می کند. طی چند ثانیه، تانکی نزدیک می شود. ارتش کنترل اوضاع را به دست گرفته و آماده پاکسازی مه است. فقط قهرمان ما بود که دوستان و پسر خودش را کشته است.

معرفی فیلم هایی که از کتاب هایشان فوق العاده تر بودند

اَه! چگونه از «هارتفورد» و «امید» به این پایان رسیده اند؟ شاید «هارتفورد» واژه خشنی باشد ولی به طور قطع به این معنی نیست که فشنگی را در سر پسرتان خالی کنید. منتقدان این پایان را ترسناکتر و پوچ گرایانه تر توصیف کردند.

 

استیفن کینگ در ساخته شدن فیلم کتاب هایش هیچ دخالتی نمی کند. او گفته بود از اقتباس «درخشش»، به خاطر تغییراتش متنفر بود. برای یکی از فیلم هایی هم که داستان کوتاهش را کاملا تغییر داده بودند، شکایت کرده بود و با وجود اینکه عاشق همکاری های پیشینش با دارابونت بود («رهایی از شائوشنک» و «مسیر سبز») ولی پس از نمایش این فیلم ها هم به او زخم زبان زده بود.

 

ولی او درباره «مه» گفته که اگر خودش کمی درباره پایان این داستان فکر می کرد، حتما آن را همینطوری تمام می کرد (هر چند می توانست جای اینکه روزی یک رمان بنویسد! به فکر این باشد که یک رمانش را خوب تمام کند). وقتی استودیوی سازنده فیلم با پایان دارابونت مخالفت کرد و پایان داستان اصلی را ترجیح داد، خود کینگ شخصا وارد عمل شد و با این توضیح که طرفداران ژانر وحشت دوست دارند ترسانده و آشفته شوند، دخالت کرد.

 

تاکید «باشگاه مشت زنی» به کلک رمانس

چاک پالاهنیوک همیشه نویسنده پرفروشی است ولی فقط دوتا از آثارش تا به حال فیلم شده اند. نوشته هایش برای هالیوودی ها آنقدر سنگین است که نمی توانند چیزی از آن دربیاورند. برای مثال، همین «باشگاه مشت زنی» را در نظر بگیرید: فیلم تا جایی که می تواند به اثر اصلی وفادار می ماند ولی در پایان از ریل خارج می شود.

 

در کتاب، نقشه خرابکاری تایلر دردن شکست می خورد؛ راوی به خودش شلیک می کند تا از شخصیت وهمی تایلر فرار کند و عاقبت سر از دیوانه خانه ای درمی آوردکه آن را با بهشت اشتباه می گیرد.

 

اظهارنظرهای گمراه کننده ای می گویند که پروژه «مِی هم»، حالا خارج از کنترل او، ادامه می یابد. شاید چنین پایانی چندان خوب نباشد ولی در کل با طبیعت تاریک و پیچیده داستان جور است ولی در فیلم؟ ما ساختمان های بلندی را می بینیم که در حال فروریختن هستند، در حالی که راوی و معشوقش، مارلا، کنار یکدیگر ایستاده اند. آنها این نظم را بر هم زده اند و عاشق یکدیگر شده اند!

معرفی فیلم هایی که از کتاب هایشان فوق العاده تر بودند

این نمونه موفقی از کلیشه های هالیوودی است که انتظار دارید نویسنده پیچیده ای مثل پالاهنیوک آن را خوار بشمرد ولی عجیب عاشق آن شده بود! نظر او این بود که تغییرات بصری برجسته بودند. او برای اینکه فیلم طرح داستانی پراکنده را به هم متصل کرده، آن را ستایش کرد. در واقع او چنان تحت تاثیر پایان فیلم قرار گرفته بود که گفت احساس می کند کتاب در برابر فیلم باعث شرم اوست.

 

و این پایان؟ پالاهنیوک گفت می خواست این تاکید بر رمانس در سراسر فیلم بیشتر باشد؛ نه فقط برای این که کمک به فروش بیشتر بلیت می کند، بلکه به خاطر پیام حقیقی کتاب: «داستان درباره مردی است که به نقطه ای می رسد که می تواند به زنی متعهد شود.» ظاهرا او همیشه در تلاش بوده کمدی رمانتیکی بنویسد و موفق نبوده.

 

تنفر آگاتا کریستی نمایشنامه نویس از آگاتا کریستی نویسنده

آگاتا کریستی هم خوش اقبال بود و هم با استعداد: او آنقدر با استعداد بود که برای انواع رسانه ها کار کند و آنقدر خوش اقبال بود که بر تمام نوشته هایش در اقتباس های گوناگون کنترل داشته باشد. در اصل، او در بهترین موقعیت ممکن بود تا آثارش را دست نخورده نگه دارد. به هر حال هیچ کس به اندازه خود او نمی توانست به آثارش وفادار بماند.

 

ولی همیشه نه؛ ظاهرا کریستی به شکلی فکر می کرد کتاب هایش افتضاح اند و به ندرت برای کسی اتفاق می افتد که در اقتباس از کتابش، بدون چکش کاری با دست های خودش، نجات بیابد. داستان فوق العاده او، «و دیگر هیچ کس نبود»…

 

با عنوان «ده سیاهپوست کوچولو» در آمریکا و ایران منتشر شده – به خاطر همین عنوانش به موفقیت رسید: 10 نفر به جزیره ای می روند، و یک به یک کشته می شوند. چه کسی در پایان باقی می ماند؟ جواب: هیچ کس. شما چه انتظاری داشتید؟ ولی وقتی آگاتا کریستی داستان را به نمایشنامه برگرداند، فکر کرد کشتن همه شخصیت ها، داستان را بسیار تیره می کند؛ بنابراین دو شخصیت پایانی زنده ماندند و … و … و … ازدواج کردند!

 

اگر به فیلمنامه نویس هالیوودی اینچنین تغییری واگذار می شد، می توانید تصور کنید هر نویسنده ای تمام و کال موهایش را می کند و برای همیشه لس آنجلس را ترک می کرد، ولی کریستی نه. نمایشنامه دیگر او، «ملاقات با مرگ»؛ قاتل کتاب اصلی را به آرامه ای خنده دار تبدیل کرد. آرامه خنده دار (relief comic) نوعی فن نمایشی در سوگنامه است که برای فراغت تماشاگر و تغییر فضا از حالت جدی به کمدی کاربرد دارد. بله، به همین راحتی!

معرفی فیلم هایی که از کتاب هایشان فوق العاده تر بودند

آگاتا کریستی است دیگر، و هر کاری که می خواهد می کند. در پایان این نمایشنامه مشخص می شود که اصلا قتلی رخ نداده است! قربانی خودکشی کرده است؛ و طوری این کار را کرده که به نظر برسد خانواده اش او را کشته اند.

 

حالا شما هر چقدر می خواهید بگویید که طرفدار سفت و سخت «ده سیاهپوست کوچولو» هستید، فریاد بزنید و شکایت کنید که این نسخه نمایشی را دوست ندارید و بیش از حد مبتذل و کلیشه ای است؛ ولی خود نویسنده، اصلا خالق اثر، آنجا ایستاده و چنان محکم دست می زند که هر ضربه دستش مثل سیلی سنگین بر صورت شماست.

 

تازه این چیزی نیست! آگاتا کریستی فراتر از این هم رفته؛ در «ملاقات با مرگ» حتی هرکول پوآرو را از داستان حذف کرده و نفرتش را از او اینجا خالی کرده است.

 

آگاتا کریستی عقیده داشته او «نفرت انگیز»، «حراف»، «خسته کننده» و «خودپسند» است، بنابراین هر وقت می خواست او را از نمایشنامه اش حذف می کرد. پس اگر خواستید اثری نمایشی از داستان های اسرارآمیز از این شخصیت محبوبتان ببینید، باید بخت با شما باشد که به جای آن با احمد پورمخبر مواجه نشوید.

 

تام کروز شخصیت شرور «مصاحبه با خون آشام» شد

آن رایس داستان خون آشام را زمانی نوشت که هنوز همه از این چیزها می ترسیدند. یا اگر ترجیح می دهید، آن رایس داستان گوتیک خون آشام را زمانی نوشت که هنوز این ژانر از بین نرفته بود. در سال 1976 بود که رایس ابتدا از روی کتاب «مصاحبه با خون آشام»ش فیلمنامه ای نوشت و آن را فروخت. او دو دهه بعدی را صرف مبارزه با بازنویسی های وحشتناک هالیوود کرد.

 

یکی از نسخه ها اصرار داشت دو شخصیت مرد داستان را به شخصیت زن تبدیل کند. کلودیا، دختر کوچولوی داستان، قرار بود بزرگ باشد، چون کشته شدن دختربچه ها- حتی اگر هیولاهای نامیرایی باشند – کار ناراحت کننده ای است. خلاصه اینکه هالیوود تمام تلاشش را کرده بود تا هر چیز تاریکی را از کتاب تاریک خون آشامی حذف کند و داستان جدیدی را به خورد مخاطبان کتاب دهد.

 

 

رایس، وقتی در سال 1994 تولید فیلم شروع شد، باورش را به هالیوود از دست داده بود و بعد فهمید تام کروز قرار است در نقش استات بازی کند. می توانید تصور کنید؟ شما داستان عجیب زیرزمینی می نویسید و هالیوود این شخصیت نامیرا و مهم داستان را برمی دارد و تاپ گان جایش می گذارد. رایس در این باره گفته بود: «تصور اینکه اوضاع چگونه می شود، تقریبا غیرممکن است.»

معرفی فیلم هایی که از کتاب هایشان فوق العاده تر بودند

رایس پیش از اینکه فیلم را ببیند، آشکارا شروع کرد به بد گفتن درباره آن. او در هیچ یک از جلسات فیلمنامه نویسی شرکت نکرد. حتی کلیپ های فیلم را ندید. یکی از تهیه کننده ها نسخه ای از آن را برایش فرستاد و اصرار کرد آن را در خانه ببیند. او نوار را در ویدیو گذاشت و نشست؛ البته پس از اینکه تمام اشیای تیز را از کنار دستش برداشت!

 

سپس فیلم آغاز شد، و رایس مثل دختر مدرسه ای ها از شادی منفجر شد. عاشق این فیلم شد و نامه سرگشاده 8000 کلمه ای برای خواننده هایش نوشت و آن را «کامل»، «بی عیب و نقص» و «خارق العاده»، با بازیگرانی «بی نظیر»، «سحرآمیز»، «برجسته و بی عیب» توصیف کرد.

 

رایس گفت استات تام کروز، که در آغاز شک داشت بتواند شخصیتی را که جنون خون دارد، دربیاورد؛ او را یاد هملت اولیویه می اندازد. در واقع رایس چنان غرق در عشق به فیلم شده بود که دو دهه وقت گذاشت تا خودش را برای مخالفت ها با این نسخه اقتباسی خوار بشمرد.

 

«بلید رانر» می کشد، فیلیپ ک. دیک نجات می دهد

بیشتر نویسنده ها در این فهرست می ترسیدند اقتباس هایشان چیزی کاملا متفاوت از کتابی که نوشته بودند شود ولی فیلیپ ک. دیک تنها کسی است که خودش خون روی آن ریخت. دیک در دهه 80 در رکوردی احساسی بود. با توجه به نامه ای که برای تهیه کننده ها نوشت، باورش را به کل قلمروی ژانر علمی -تخیلی از دست داده بود. او حالا فکر می کرد علمی تخیلی ژانری ذاتی و مشتق و کهنه است، و کل ژانر چیز یکنواختی شده است.

 

«بلید رانر»، اقتباسی از کتاب «آیا انسان های ماشینی خواب گوسفند برقی را می بینند؟» دیک، به نظر می رسد ادامه چنین تمایلی است. دیک، پس از خواندن فیلمنامه اولیه، فکر کرد سازندگان این فیلم تمام جزییات و مفهوم اصلی داستان را حذف کرده اند و در آن فقط چند صحنه بی معنی مبارزه بین ربات ها و جایزه بگیرها گذاشته اند.

معرفی فیلم هایی که از کتاب هایشان فوق العاده تر بودند

در بهار 1981، او فقط مسکن می خورد. یک ماه بعد دچار خونریزی معده شده بود. هالیوود این مرد را، پیش از اکران فیلمش به مرگ نزدیک کرده بود؛ هرچند مضحک است، چون معمولا صبر می کنند تا فروش گیشه را به او اعلام کنند!

 

و معلوم شد دیک برای تمام ترس هایش حق داشت. در دقیقه آخر، استودیو مجبور شد پایانی خوش و راوی برای فیلم بگذارد که تمام لطافت را از فیلم گرفت. خوشبختانه، دیک هرگز محصول نهایی را ندید. او فقط موقع تدوین صحنه هایی از فیلم را دید. خیال دیک راحت شد که دنیای فیلم «بسیار با جسارت و پر جزییات و قابل اعتماد و قانع کننده» است. در واقع ، از نظر او افکت های فیلم نوع جدیدی از جلوه های ویژه بودند، ولی آیا به خوبی کتاب بود؟ نه!

 

دیک فکر می کرد خیلی از کتاب دور شده. او نمی توانست تصور کند که هر چیزی که نوشته بود با چنین ابعاد درخشانی تشدید شده باشند. این فیلم، دیک را به درجه بالایی از شهرت رساند.