مریم حیدرزاده شعرهای بسیار زیبایی دارد, وی ترانه هاي زیادی را نیز برای خواننده ها نوشته هست که شمار زیادی از انها ماندگار نیز شده اند. موسیقی پاپ بعد از انقلاب, پس از یک دوره کمفروغ, آرامآرام در دهه 7٠ پوست اندازی کرد و خوانندههاي موسیقی پاپ اجازه فعالیت پیدا کردند. گرچه که شمار زیادی از این خوانندهها درصدد خوانندههاي پرطرفدار نسلی بودند
که اکنون دیگر یا در قید ایران نبودند یا به بیرون از کشور رفتند. با این وجود وضع از این هم عجیبتر شد. کمکم خوانندههاي نسل اول پاپ در میدان تبلیغات و حضور چهرههاي جوان به کناری رفتند و کار را ادامه ندادند. اکنون آنها میگفتند موسیقی پاپ امروز مصرفی شده هست.
مریم حیدرزاده یکی از ترانهسراهایی بود که نامش در دهه 7٠ بر سر زبانها افتاد. ارایه شعرهایی به سبک محاورهاي و بکارگیری کلمات ساده و روان ازجمله دلایلی بود که موجب مطرحشدن نام این ترانهسرا شد. او بعد از سالهاي نسبتا طولانی که در انتظار اخذ مجوز برای فعالیت رسمی در درون کشور بود
توانست “آبرنگ” را روانه بازار موسیقی کند. حیدرزاده زندگی جالبی دارد. در سهونیمسالگی بنا بود یک عمل ساده آبمروارید را پشتسر بگذارد اما عصب چشمانش از بین رفت و برای همۀ وقت} نابینا شد. خودش گفته “گذشته از جراحی یک جعبه آبرنگ داشتم و همه ي وقت دوست داشتم آن را باز کنم و نقاشی کنم.
مادرم گفت بعد از عمل جراحیات به سراغش بیا اما آن بسته آبرنگ باز نشده ماند”. احتمالاً مهمترین علتی که وی را به حضور در حوزه نقاشی سوق داد همین رخداد بود. آن بسته آبرنگ کوچک حسرت بزرگی بود که کنار ترانههایش قد کشید. “در سال ٨٤ دیدم که زمان مناسبی برای تبدیل آن حسرت بزرگ به لذت هست.
از استاد نازنینم آقای قاسمیزاده تشکر میکنم که رویای مادام العمر من را به واقعیت تبدیل کردند و طی چندسال توانستم چهار نمایشگاه برگزار کنم. هر شمار نمایشگاه هم که برگزار کنم نام همۀ را “پس از آن همۀ حسرت” میگذارم چون این حسرت خیلی طولانی بود”.
آنطور که خودش میگوید نقاشی باعث شد ترانهسرای جوان حالوروز خوبی داشته باشد. با او به بهانه انتشار این مجموعه و نخست دور تازه فعالیتهایش در حوزه مجاز گپ و گفت کوتاهی داشتیم که در ادامه مقاله آمده هست;برای نخست این گفتوگو اگر مایل باشید کمی درمورد انتشار مجموعه جدیدتان گفتگو کنیم. بعد از سالهاي زیادی که در حوزه رسمی موسیقی از شما خبری نبود چگونه توانستید مجوز این مجموعه را بگیرید؟
پیش از این کتاب “تو را در حضور همۀ دوست دارم” سال ٩٣ منتشر شد که با ترانه “آبرنگ” به اتمام رسید. در ادامه مسئولان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی کمکهاي زیادی در این مسیر کردند و حتی اگر محدودیتی هم بود کاملا درمورد آن گفتگو کرده بودیم. این مجموعه شامل ١٥قطعه اخیر هست و ترانههاي اخیرم را دربرمیگیرد.
مضمون ترانههاي این مجموعه هم عاشقانه هست. اینبار بهجای اینکه کارهایم را به آهنگسازان داخلی بدهم تا رویشان موسیقی بسازند از آثار آهنگساز شناختهشده یونانی “واسیلیس سالیاس” بهره گیری کردم. اکنون که این اثر منتشر شده انشاالله مردم دوستش داشته باشند.
شما بهعنوان یکی از ترانهسراهای مطرح موسیقی پاپ درمورد ارایه کارهای کاملا تقلیدی خوانندگان از چهرههاي شناختهشده نسل گذشته چه نظری دارید؟
در مورد موضوع تقلید و کپیکردنها باید بگویم که من هم یکی از کسانی بودم که در مجموعه “ساز مخالف” به خوانندگی آقای کبیری درگیر آن شدم. در آن مجموعه که آهنگسازیاش را آقای پدرام کشتکار انجام داد, همین جریان تقلید با صدای آقای کبیری رخداد افتاد. بدبختانه هنوز هم مردم با صداهای مشابهی که اصلشان وجود ندارد, رابطه می گیرند و در این راستا خیلی هم نمی شود به مردم خرده گرفت. بههرحال این چیزی هست که وجود دارد.
بهنظرتان شناخت فنی از فضای موسیقی و به عبارت دیگر تحصیلات آکادمیک موزیسینهاي ما میتوانست این روند را متوقف کند یا موسیقی پاپ را به مسیری که با وضع امروزش متفاوت هست برساند؟
اما در مورد سوال اصلی که شما مطرح کردید, حقیقت هست که خیلی از بزرگ ترین موزیسینهاي جهان تحصیلات آکادمیک نداشتهاند و همه ي وقت ذات هنر حاکم هست و غلبه دارد بر هر چیزی. صدسال دیگر معلوم میشود که چه موسیقیاي جاودانه میماند. این موسیقی پاپی که هم اکنون شنیده میشود, غیرممکن هست سال بعد هم کسی ذوق کند همین قطعات را بشنود.
انتقادات زیادی به این قطعات وارد هست. صدای بعضی از این خوانندگان را اصلا نمی شود بردباری کرد و من متعجبم که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی چگونه به بعضی از این ترانهها مجوز میدهد. این چند کلامی که در این موسیقیها می شنوید, ترانه نیستند, بلکه کارهایی میباشند که این رفقا مینویسند
و رفقامان در وزارت ارشاد هم به آنها مجوز می دهند. من همۀ وقت} به این موضوع انتقاد کردهام و به احتمال قریببهباور این حرفها به ضررم تبدیل می شود. من نمی دانم آن جملهها را کدام شخص یا گروه و شورایی تایید و پای برگه مجوز آنها را امضا می کند. من در آن به ظاهر ترانهها میگردم و حتی یک قافیه هم پیدا نمیکنم!
همرنگ جماعت شدن از رسوایی هست
احتمالاً این گروههاي جدیدی که چنین موسیقیهایي فرآوری می کنند, نگاهشان به مقوله کلام, همان نگاهی هست که خوانندگان خارجی دارند, یعنی آنها به جای ترانه, به دنبال لیریک میباشند. بههرحال شمار زیادی از فعالان موسیقی پاپ ترانههایي از این جنس می خوانند. فکر نمیکنید که آنها هم چنین نگاهی دارند و اصولا خودشان به دنبال قافیه و ردیف نمی روند؟
احتمالاً اینطور باشد اما این رویکرد درستی نیست. چه چیزهای دیگری از ایران شبیه به کشورهای غربی هست که موسیقیمان بخواهد شبیه به آنها باشد؟ چرا هر کاری که دوست داریم انجام بدهیم را میگوییم خواستهایم مانند کشورهای غربی باشد؟
ما یا باید همه يچیزمان مانند آنها باشد یا هیچ چیزی را تقلید نکنیم. اگر بهره گیری از لیریک یک چیز اپیدمی و جهانشمول هست, اشکالی ندارد. اما واقعا اینطور نیست و خیلی از هنرمندان برجسته موسیقی جهان دقت ویژهاي به شعر دارند. لئونارد کوهن و باب دیلن ازجمله این خوانندگان میباشند. ما کشوری هستیم که به لحاظ ادبی تاریخ بسیار غنیاي داریم و شعر در فرهنگ ما بسیار تاثیرگذار هست, بنابراین همۀ چیز را نمی شود از دنیای غرب تقلید کرد.
بهنظرتان آیا میشود در این شرایط به دنبال کارهای ماندگار بود؟ احتمالا بهتر باشد اینطور بپرسم که رمز ماندگاری یک اثر از نظر شما چیست؟
یک ضربالمثلی هست که می گوید; “خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو”. یک شاعر با ذوقی که اسمش خاطرم نیست, این ضربالمثل را اینطور تغییر داده; “همرنگ جماعت شدن از رسوایی هست”. یعنی همۀ وقت} باید یک عده باشند که قرص و محکم در موضع خودشان بمانند. بعداً معلوم میشود که حق با آنها بوده یا نه. حفظکردن هنر و دچار تردید نشدن باعث جاودانگی چهرههاي ماندگاری چون استاد انوشیروان روحانی و… میشود.
خوشبختانه من همین اکنون در کنار آشفته بازار موسیقی پاپ این را هم دیدهام که یک جرقههایي از بازگشت به موسیقی سنتی ایرانی و موسیقی تلفیقی دارد زنده میشود که رخداد خوبی هست و نشان می دهد که همه ي چیز درنهایت به اصل خود برمیگردد. جرقه امیدی که در بازگشت به اصالتها وجود دارد, گرچه بسیار آرام هست اما آدم را نسبت به آینده امیدوار میکند.