یک باور عمومی و رایج این است که «ارتباط عاشقانه و روابط صمیمی بین زوجها، پس از ازدواج و گذشت زمان، بهتدریج کاسته شده و کمرنگ میشود.»بهعبارت دیگر به مرور، جاذبههای همسران کمرنگ میشود و دافعههایشان پررنگ!درست است که در بیشتر ازدواجها و برای بیشتر زوجها این امر اتفاق میافتد،
اما پرسش
مهم این است که آیا میتوان از آن پیشگیری کرد؟
همانطور که با تغذیهی مناسب، انجام ورزشهای ضروری و حفظ آرامش و رعایت اصول بهداشتی میتوان از بروز بسیاری از بیماریها ازجمله سکتهیقلبی پیشگیری کرد! درواقع با رعایت بهداشت روان و تن میتوان بهخوبی از بدن مراقبت کرد و یکصدسال یا بیشتر، زندگی سالمی را تجربه کرد!
در مورد ازدواج و داشتن زندگی مشترک موفق هم با بالابردن آگاهی، دانایی، توانایی و کسب مهارتهای لازم و بهکاربردن و عملکردن به مهارتها، همراه با مهر و محبت، میتوان عشق و علاقهی میان دونفر را افزایش داده و زندگی زناشویی بسیار موفق، جذاب و عمیقی را تا آخر داشت!
تقریباً همهی دختران و پسران، زندگی مشترک خود را با خوشبینی و رؤیاهای شیرین آغاز میکنند، اما پس از مدتی تقریباً همهچیز تغییر میکند!
بیشتر زنان و مردان هرگز به این امر مهم توجه ندارند که با ازدواج، خود را در مسیر حوادث حیرتانگیز و غیرقابل پیشبینی قرار میدهند! بهنظر میرسد جذابترین و شگفتانگیزترین نقطهمشترک زنان و مردان این باشد که هریک برای رسیدن به خوشبختی ذهنی و خیالی خود، تمام توان و آگاهیهای خود را در مسیر دلخواه و در چارچوب بینش و خواستههای متفاوت خود بهکار میگیرند، در حالیکه خوشبختی و احساس خوشبختی برای هریک از
زوجها، معنی و مفهوم خاصی دارد و مغز هر زن و مردی، باتوجه به استعدادهای ژنتیکی و عوامل اکتسابی و محیطی و تربیتی (فضای خانواده، تعلیم و تربیت مستقیم و غیرمستقیم در خانواده، مدارس، رسانههای گروهی، دولت، آدابورسوم، سنتهای جامعه، مذهب و…) انباشته از اطلاعات زیادی است که به هریک دیدگاه و بینش خاص و کاملاً متفاوتی میبخشد و هریک در جستوجوی رسیدن به خوشبختی با روش و دیدگاه خاص خود تلاش میکند!
در اینجا باید به دو نکتهی مهم توجه کرد:
۱- برنامهریزی ذهنی زن و مرد طوری است که با وجود متفاوتبودن، مکمل هم بوده و همدیگر را تکمیل میکنند؛ مثلاً اگر خانمها به جزئیات بیشتر توجه میکنند، آقایان بیشتر روی کلیات امر تمرکز دارند؛ اگر خانمها بیشتر رابطهگرا هستند، آقایان بیشتر هدفگرا میباشند و…!
۲- باوجود اینکه هدف مشترک زنان و مردان رسیدن به خوشبختی است، چون راه رسیدن به خوشبختی برای هر زن و مرد تحت تأثیر استعدادهای ژنتیکی و عوامل اکتسابی و محیطیشان متفاوت است و هریک از زوجها باورها، اندیشهها، مهارتها و احساسات خاص خود را که متفاوت از دیگری است، در رسیدن به خوشبختی با خودمحوری و بهطور مستقل بهکار میگیرد، پس در برابر هر حادثه و هر پدیدهای، رفتار متفاوتی از خود بروز میدهند و از اینکه دیگری رفتار متفاوتی از خود نشان میدهد، دچار سردرگمی فراوان شده و حیرت و تعجب خود را با کنش و واکنش، آن هم به طرق مختلف و بهصورت آشکار یا پنهان، نشان میدهند!
روزهای اول آشنایی و زندگی مشترک، هریک از زوجها با عشق و علاقه و اشتیاق فراوان، با پدیدهها و مسائل زندگی با دیدگاه خاص خود روبهرو میشوند و برای برطرفکردن و حل مسائل، با روش خود تلاش میکنند و هریک به نوبهی خود و باتوجه به تجربه و باورهایشان، برخورد متفاوتی با رویدادها دارند و هریک در برابر پدیدههای زندگی مشترک، راه و شیوهی خود را بهکار میبندند و تصور میکنند که راه خودشان درست است و برای خود، یک برنامهی روزمره بهوجود میآورند.
در زندگیهای موفق، زوجها متوجه هستند که اوضاع و شرایط، پیوسته تغییر میکند و هرگز دوباره به حالت قبل بازنمیگردد. بهعبارت ساده؛ زندگی پیوسته در حال تغییر است و زوجهای موفق میپذیرند که باید تغییر کنند. زوجهای موفق میپذیرند که چون دنیای هریک از آنان با هم متفاوت است، پس روند تغییر و روبهروشدن با مشکلات، سختیها، درد، رنج، عشق، لذت و هیجانهای ناشی از آن، برای آنان یکسان و همزمان نخواهد بود.
انتظارات این دسته از زوجها از خود، همسر و دیگران، باتوجه به شرایط زمانی، مکانی و امکانات و… در حد قابل قبولی است؛ در حالیکه در زندگیهای مشترک ناموفق، زوجها کمتر آمادگی پذیرش تغییرات را از خود بروز میدهند، با پدیدهها بهصورت ایستا برخورد میکنند، مرتباًیک روش غلط را بدون تغییر اساسی تکرار میکنند و تعجب میکنند چرا وضعیت بهتر نمیشود.
بهتدریج خسته و درمانده شده و یکدیگر را بهخاطر موقعیتی که در آن گرفتار شدهاند سرزنش میکنند و با کولهباری از یأس و نگرانی در بلاتکلیفی بهسر میبرند و رفتهرفته عصبی و تحریکپذیر میشوند، در برابر حوادث ناخوشایند نمیدانند چکار کنند و درست تصمیم بگیرند؛ با پس و پیش کردن کلمات تصور میکنند که فکر میکنند و تحت تأثیر احساس ترس، اضطراب و خشم کمتر میتوانند کار مثبت انجام داده و موقعیت خود را بهتر کنند و رفتهرفته امید و
اشتیاقشان را برای بهترشدن وضعیت از دست میدهند. از سوی دیگر فاصلهی توقع و انتظاراتشان از خود، همسر و دیگران، بدون توجه به شرایط و امکانات، زیاد یا خیلی زیاد میشود و این امر، شکاف عمیقی بین زن و شوهرها بهوجود میآورد و موجب میشود که زوجها به این نتیجه برسند که زندگی مشترکشان از اول اشتباه بوده و قابل اصلاح نیست!
بهطورکلی، زوجهای موفق باتوجه به تغییرات و شرایط خواسته یا ناخواستهای که بهوجود میآید، با بالابردن آگاهی و دانایی، کسب مهارتهای لازم و پذیرش شرایط مساعد یا نامساعد (نه تحمل کردن)، یاد میگیرند که دنبال راهحلهای ریشهای باشند و به جای ترس، نگرانی، خشم و عصبانیت، سعی میکنند توانایی، مهارت و دانش خود را پیوسته بالا ببرند و با تمهیدات لازم، از بروز مسائل منفی و مخرب قابل پیشبینی، پیشگیری کنند.
در این راستا، بهجای نادیدهگرفتن اشتباهات خود و همسر، در چارچوب گذشت، ایثار، کوتاهآمدن و سرکوبکردن نیازهای خود و همسر و بهویژه تمرکز روی برطرفکردن معلولها که بیشتر نتایجی کوتاهمدت و موقت دارند، روی علل مسائل و مشکلات توجه و تمرکز کرده و آنها را با کمک مشاوران و روانشناسان باتجربه به صورت ریشهای
برطرف میکنند و با کشف و تحسین ویژگیهای مثبت و تواناییهای همسر و تأیید آنها، فضای امن و آرامی برای همسر و درنهایت برای خود فراهم میسازند و بدینترتیب به تداوم زندگی مشترک خود کمک کرده و زندگی مشترک خود را به مرحلهی بعدی و عشق واقعی میرسانند.
کدام گروه از زوجها به مرحلهی بعدی راه مییابند؟
در اوایل آشنایی و ازدواج، زوجها با خوشبینی فراوان روی نقاط مثبت همدیگر تمرکز کرده و تصور میکنند که نیمهی گمشده و همزاد خود را پیدا کردهاند اما متفاوت بودن باورها، اندیشهها، احساسات و عملکرد زوجها از یک سو و نادانی، ناتوانی و کمبود آگاهی و مهارت و نداشتن تجربه در امر همسرداری و… از سوی دیگر موجب میشود که باوجود تلاش صمیمانهای که هریک از زوجها در ابتدای کار بهعمل میآورند و ارائهی هر آنچه میدانند اما در عمل، آگاهی و تواناییهای محدودشان به رفع نیازها و ایجاد تفاهم بیشتر و دوستی عمیقتر بین خود منجر نمیشود؛ در نتیجه همسران به علت نرسیدن به نتایج دلخواه، انگیزه و تلاششان کاهش یافته و با احساس یأس و ناکامی
بهتدریج نسبتبه هم دلسرد میشوند و به جای توجه عمیق به علتها و تغییر و اصلاح آنها، میخواهند معلولها را اصلاح کنند! در این راستاست که هریک از همسران از روی ناآگاهی همسر خود را موجب شرایط و مشکلات موجود دانسته؛ دچار اشتباه بزرگتر میشوند و با خودمحوری، باورها و اندیشهها و عملکرد خویش را که با باورها و اندیشهها و احساسات و عملکرد همسرشان که در موارد بسیاری، متفاوت و حتی متضاد هم هستند؛ مبنای عمل خود قرار میدهند.
این همسران، همانند افرادی که شنا بلد نیستند، وارد دریا شده و آرام آرام پیش میروند. وقتی آب روی شانههایشان قرار میگیرد و از دور امواج دریا را که بهطرف ساحل میآید، میبینند، هراسناک شده و با نگرانی و ترس، تصور میکنند که دریایی که برای شنا انتخاب کردهاند، اشتباه بوده است؛ در حالیکه همهی دریاها کموبیش شبیه هم هستند و اگر کسی شنا بلد نباشد، دیر یا زود در هر دریایی گرفتار عمق آب و مواج آن خواهد شد؛ اگرچه در ابتدای امر دریا بهظاهر آرام بوده یا آرام به نظر برسد!!
بیشتر زوجها توجه ندارند که با اطلاعات ناقص و بسیار محدود همسرداریشان، در کنار هم قرار گرفتهاند و بهدرستی نمیدانند که چگونه و بهطور صحیح باید به رفع نیازهای خود و همسرشان اقدام کنند و به اشتباه تصور میکنند که اگر همسر دیگری انتخاب میکردند، خیلی بهتر بود! درواقع آنان بهجای یادگیری شنا، دریا را مورد سرزنش و انتقاد قرار میدهند که چرا آب دریا بالا و پایین میرود (جزر و مد)… چرا عمق آب زیاد میشود… و چرا دریا مواج و طوفانی میشود! و تداوم این نوع تفکر و عملکرد اشتباه، موجب میشود که بیشتر ازدواجها، به بنبست برسد!
با توجه به پژوهشهای بهعمل آمده، ۲سال نخست زندگی مشترک برای بیشتر زوجها از اهمیت خاصی برخوردار است و به دانش، آگاهی و انرژی بسیاری نیاز دارد؛ در این ۲سال زندگی مشترک؛ نادانی، ناتوانی، کمبود اطلاعات و مهارتهای لازم، بیتجربگی و ناآگاهی زوجها، دخالتهای اطرافیان، برتر شمردن باورها و اندیشههای خود و
تلاش برای حاکم ساختن آنها بر زندگی مشترک و…، زن و مرد را در برابر درگیریها، سردرگمیها، سرخوردگیها، ناامیدیها، ناکامیها، مقابلهها، مبارزهها، مقاومتهای منفی، پنهانکاریها، بیعدالتیها، ارتباطات خشن و وحشیانه، بیتوجهی به نیازها و رنجشهای یکدیگر و بیاننکردن آنها، داوری و پیشداوریها، انتظارات غیرواقعبینانه، تصمیمهای ناشیانه و عجولانه، همسر خود را در حالت تدافعی قراردادنها و دهها مورد دیگر، زوجها را در مسیری قرار میدهد که درنهایت، منجر به فروکشکردن و کاهش علاقهی شدید اولیهی آنان میشود.
برخورد مثبت یا منفی همسران با حوادث، مسائل و موانع و چگونگی کنار آمدن و پشتسر گذاشتن آنها و چگونگی بیان و ارائهی احساس شادی، لذت، آرامش، رنجش، نارضایتی، ناکامی و…، بهجای پنهانکردن آنها و اینکه هریک از زوجها چه احساس و رفتار مثبت یا منفی نسبتبه هم دارند و اینکه حفظ عشق، مهر و محبت، برای آنان اولویت نخست میباشد یا نه؛ نشانگر این است که زوجها به سمت طلاق پیش میروند یا اینکه پایههای پیوند زندگی مشترکشان را محکمتر میکنند.
پژوهشهای بهعمل آمده نشان میدهد که زوجهایی که در ۲سال نخست طلاق گرفتهاند، در دوماه نخست ازدواجشان، نسبتبه هم رفتاری منفی داشتهاند، در حالیکه زوجهای موفق در برابر آن همه مسائل و مشکلات و حتی در شرایط بدتر هم مثبتنگری خود را حفظ و نسبتبه هم، رفتار مثبتی داشتهاند. به این علت است که میگویند: «۲سال نخست ازدواج، جذابترین و در عینحال مشکلترین و سختترین دوران زندگی مشترک محسوب میشود!»
دختران و پسران، معمولاً شروع زندگی خود را با رؤیاهای شیرین و خوشبینیهای فراوان آغاز میکنند. در گذشته، ازدواجها براساس عوامل اقتصادی و موقعیت اجتماعی، برای تداوم نسل و بر پایهی قدرت، رفع نیازهای جنسی و… مرد صورت میگرفت و زنان در این میان، نقش درجه۲ را بازی میکردند؛ در حالیکه در ازدواجهای امروزی بُعد روانی علاوهبر عوامل دیگر، بهویژه در جوامع صنعتی و پیشرفته، نقش و اهمیت بیشتری یافته و فلسفهی ازدواج از چند
دهه قبل به این طرف، تغییر کرده است. بهعبارت ساده، در گذشته ازدواجها برای تداوم نسل و رفع نیازهای مردها برنامهریزی میشد، در حالی که امروزه ازدواجها برای رفع نیازهای احساسی و عاطفی، جنسی، مالی، حمایتی و استقلالی و… مرد و زن صورت میگیرد. معیار مهم ارزیابی در ازدواجهای امروزی، میزان برقراری رابطهی درست عاطفی بین همسران است و برخلاف باورهای عمومی و زمان گذشته، مسائل مادی بعد از رابطهی عاطفی قرار گرفته است!
در ازدواجهای موفق و سالم، زوجها پیوسته با بالابردن آگاهی و کسب مهارتهای لازم و به کمک هم، نیازهای یکدیگر را بهدرستی برطرف میکنند؛ نقاط ضعف و قوت یکدیگر را میپذیرند و به آن احترام میگذارند. درواقع بالابردن آگاهی و مهارتهای لازم همسرداری، همراه با برقراری ارتباط کلامی و احساسی بیشتر با هم، مانع نفوذ بسیاری از عواملی میشود که مخرب و نابودکنندهی پیوندهای زناشویی آنان است.
وقتی زوجها آگاه، دانا و توانا نبوده و مهارتهای لازم برای زندگی مشترک را نیاموخته باشند و نتوانند نیازهای همدیگر را به کمک هم و بهدرستی و بهموقع برطرف سازند، نیازها و خواستههای خود و همسرشان را بهجای حل و فصل، از روی ناآگاهی و ناتوانایی نادیده گرفته و کتمان میکنند یا به سرزنش همدیگر میپردازند و در اینصورت زندگی مشترکشان انباشته از فشار روانی، افسردگی، غمگینی، ترس، خشم و سردی در روابط و افتراق روانی و مسائل و مشکلات عدیده خواهد شد.