امروز زیباترین اشعار شهادت امام حسن مجتبی، امام دوم شیعیان و خلیفه پنجم جهان اسلام را جمع آوری کرده ایم. امام حسن همچون نام شان بـه پاکی و نیک رویی و همچنین میانه روی و صلح معروف بودند. امام حسن تا سن هفت سالگی را درکنار جد بزرگوارشان حضرت محمد مصطفی «ص» بودند. امام حسن مسموم شدند و پیکر ایشان در آرامستان بقیع دفن شده اسـت، در ادامه با پارس ناز همراه باشید.
هفـت صـفر بود زمـان عـزا
عـزاي آقاحسن مجتبی
بـه زهـر پر شـرر شـده پاره جـگر
زهـرا بگـوید زار و گـریـان
مـظلوم حـســن جانـم حسـن جـان
مـظلـوم حســـن جــانم حــسن جــان
از سـوز آه و مـحنش چـــه گـویم
از تیـر باران تـنـش چـه گویـم
انیس بکا بود پیر کوچهها بود
قاتل او شده مکرر
یـاد رخ نیـلی مـادر
مـظلوم حسـن جانـم حـسن جـان
**********
ای اميدم تـو بـيا در برمن خواهر مـن
سوزد از سم جفا پيكر مـن خواهر مـن
نالـه دارم از دلم
غصـه و غـم حاصـلم
عاقـبت در زنـدگي
هـمسرم شد قاتلم
ببـر این طـشت جـگرگون تـو دمی از بـر مـن
آید امشب بـه برم مادر غم پرور مـن
باغ عمـرم شد خزان
اشک چشمانم روان
بهر تسكين دلم
زينبـم قـرآن بـخوان
ای کریـم اهل بیت
نالـه کمـتر بزن ای گریه کن دائم مـن
ای حسیـــن جـان تـو و جــان هـمین قاسم مـن
درميان بسترم
مرغ بيبال و پرم
آمده برياريم
قد خميده مادرم
**********
ای بعد بابا مانده ای تنهای تنها
فريـاد غربت ميزني در بين غـم هـا
تنـهاترين سردار تـاريخ جهادي
تـو بر قيام كربـلا رونـق نـهادي
دارم بـه لـب اين زمـزمـه مولا حـــسن جــان
حســن غريب فاطــمه مولا حســـن جــان
از همســرت سم جفا نوشيده ای تـو
وقــت نمـتاز خود زره پوشيده ای تـو
قلب پر از زخم تـو كوهی درد دارد
آن سينۀ پر غصه آهی سرد دارد
خواهر كنار طشت خون گريان و زار اسـت
اينجا مدينه باشد و غم بيشمار اسـت
گشته جگر از سم کینه پاره پاره
زينب بر اين احوال تـو دارد نظاره
هنگام تشييع تـو حرمت را شكستند
تابوت وجسم و هم كفن با تير بستند
خاک بقيع خسته ات زائر ندارد
مـهدی بـه روی قـــبر تـو ســر مــيگذارد
**********
سوزم از سـوز جگر
درميـان خـانـه ام
هــمسرم زهـر جــفا
كـرده در پيـمانه ام
مـن شمعـم و زينـب مـيشـود پروانه ام
جسـم مـن درآتش و
حـاصـلش چشـم تـرم
درد مـن را مـيخـرد
نـاله هاي خـواهرم
آخـر مرا كشـته انتظار مـادرم
يـا امـام مجتبي
يا سـيدی مولا يا امـام مجـتبي
قسـمتم گردیـده تا
دشـمنـم يـارم شـده
ديـدن روز عـدو
هر دمی كـارم شـده
طعنـه چـو تـیـری برقلب خونبارم شده
چشمگریان حسيـــن
روز و شب زارم شـــده
اين بهار زندگــی
چون شــب تـارم شـده
اين طـشت غـرق خـــون يار و غمخوارم شـده
**********
از دل خستهۀ مـن آه و شرر ميبارد
از گلویم همه ی دم پاره جـگر مـیبارد
خواهـری آمـده از دیدۀ تر می بارد
مادری آمده برحال پسر می بارد
وای مادر واي مادر
خورده ام سم جفا در دل اين كاشـانه
همسـر زندگي ام داده مرا پيمانه
شكر اللّه كه شـدم فارغ از اين ويرانه
قاتل مادر مـن كرده دلم غمخانه
مـن كه از آتش اين سم جــفا عطـشانم
مــيرسد لحظهبـهلحظه بـه لبم اين جانم
مـن كه زخم زبان گـشته جـهان زندانم
از غم كوچه ومادر بـه خدا گريانم
و بییاور و حبیبم
حتّي در خانۀ خود هم غریبم
میمیرم امشب کـجایی زینب
یا فارس الحجاز عجل ظهورک
غمی کـه باشد درسینه مرا کشت
کوچۀ تنگ مدینه مرا کشت
دیدم در آنجا گل را زیر پا
یا فارس الحجاز عجل ظهورک
مادر درکوچه افسـردي و دیـــدم
تـو از قنفذ کتک خوردي و دیـدم
ازغم نخفتم با کس نگفتم
یا فارس الحجاز عجل ظهورک
**********
تا شود راضی زاعمالم خدا گفتم حـــسن
مادرش بر سینه زد آرام تا گفتم حســـن
خود گرســنه ماند و ســگ رابا غذایش سیر کرد
هرکســی گفت از کـرم گفت از سخا گفتم حسن
یاکریم و یارب وقت کمیــل مـن شده
مـن هم از سوز جــگر وقت دعا گفتم حسن
ناامید کوچهها کی ناامیــدم کرده اسـت؟
زود حل شد مشــکل مـن هرجا گفتم حســن
نام اورا میبري زهرا تفضل می کند
تا بگیرد فاطمه دســت مرا گفتم حسن
درشلوغی حرم ناله زدم ای بیحرم
هر زمان رفتم بـه پابوس رضا گفتم حـسن
کربلاییها همه ی ذکر حـسـیـن گفتند و مـن
با حـسیــن بنعلی در کربلا گفتم حسن
فکرکردم در بقیعم گوشهای کز کردم و
بیصدا مرثیه خواندم بیصدا گفتم حسن
کوچههاي تنگ یکروزه حسن را پیر کرد
رد شدم با گریه از این کوچهها گفتم حسن
**********
السلام ای زادۀ خیرالنساء
ای کریم بن کریم یامجتبی
ای کریمان جملگی پابست تـو
صدچویوسف هم ندارند روی تـو
مـن فداي آن خم ابروی تـو
صدمسیحا ازدمت احیاءشوند
قطرهها ازحب تـو دریا شوند
یا حـسن جان حسـین و زینبت
کن نگاهی برغلامان درت
لحظه جان کندم تاکه برم نام تـو را
سخت اسـت امّا میشود راحت این جان کندنم
یارب اندرروزحشر ده این نوید
بر حسن بخشیده گشتی
« ای سعید»
**********
پاره جگر شدم ولی باشد
قاتل مـن مصیبتی دیگر
امان زداغ روی نیلی و
چادر خاکی شدهي مادر
صورت حوریه کجا سیلی
پهلوي صدیقه کجا مسمار
آتش و دود و مادر مـا و
شدت ضربۀ در و دیوار
شد برای مـا از درد و بلا
پشت در شروع کرببلا
دست بابا از کینه بسته شد
پهلوی مادرم شکسته شد
از عمر و زندگی سیر شدم
درهمان کودکی پیر شدم
واویلا مـن غریبم غریب
**********
بر درد و غم شد اجل طبیبم
حتّي در خانۀ خود غریبم
آه و واویلا
خواهرم زینب بیا در برم
گریه کن برمن جای مادرم
آه و واویلا
تنها نه از دشمن جفا دیدم
از آشنا هم طعنه بشنیدم
آه و واویلا
قاتل مادر بر روی منبر
ناسزا می داد بر مـن و حیدر
آه و واویلا
دیدم پیش چشمم ظالمانه
مادرم را زد قنفذ تازیانه
آه و واویلا
اشعار شهادت امام حسن مجتبی «ع» + متن هاي نوحه و روضه امام حسن
مادر رسیده جان مـن برلب
ببین کـه هستم مـن بـه تاب و تب
شد لحظههاي آخرم امشب
ای مادر مـن
داني چـه آمد بر سرم مادر
شد پاره پاره جگرم مادر
ازظلم و جور همسرم مادر
ای مادر مـن
مادر ببین گل تـو پژمرده
مانند تـو حسـن زمین خورده
کسی نداند کـه چها دیدم
تنها نهـواز بیـگانه نالیدم
از آشناهم طعنـه بشنیدم
ای داد بیداد
بدتر بـه مسـجد بر روی منبر
دیدم نشـسته قاتـل مادر
میکرد اهـانت بر مـن و حیدر
ای داد بیداد
عدو زده از بغض بابایم
عصای زهرآلوده برپایم
از کودکی پاره جگر باشم
زِداغ کوچه شعلهور باشم
نشد برای تـو سپر باشم
ای مادر مـن
**********
طایر قدسم وبشکسته زِکین بال وپرم
آسمان سوخته از آه و سرشک بصرم
مـن جــگر پارۀ زهرا و عــلــی هستم وآه
بـه همیـتن جــرم شده پاره تمام جگرم
با هـمـه غربـت خـود فاطـمه را داشـت علی
حقّ گواه اسـت کـه مـظلوم ترم از پدرم
یار بیمهر مرا قاتل وخانه مقتل
زده از سم جفا بر دل و برجان شررم
مجلس صلح بپا کرد عدو سرخ شدم
قاتـل فاطمه را روبروی خـود نگرم
سالیان اسـت کـه بـگذشته از آن وقعه ولی
صحنۀ کوچه و سیلی نرود از نظرم
گیسـویم گشـت سپید از غم زهرا اما
ازجفا چنگ نخـورده اسـت دگر موی سرم
**********
از زهرکین فقط نه دلـت پیکر تـو سوخت
غـرق عطش شدي و زپا تا سر تـو سوخت
فریـاد میزدی و کسیکه یاورت نبود
از درد غربتت جگر مادر تـو سوخت
ماندم چـه کرده سم ظلم باتن شـما
از آتش اش تمامی بال و پر تـو سوخت
آخر جواب مهر تـو آن گونه شد چرا؟
قلبت زدست دشمنی همسر تـو سوخت
سوزنده سینهات شد و پرخون دهانتان
تادید خواهرت زفغان خواهر تـو سوخت
تنها نه عرش حق ز غمت گریه میکند
هر ذرهای بـه ماتم غم پرور تـو سوخت
واي الامان شد از لب عشاق تـو بلند
تا این کـه از ظلم جگر اطهر تـو سوخت
عالم همیشه درغم تـو ناله میکند
هردل برای داغ دل مضطر تـو سوخت
باشد درود مـا هـمـه دم بر تـو یاغریب
جانها بـه یاد العطش آخر تـو سوخت
تنها نه بر تـو آدمیان نوحه میکنند
دیدم ملک زِانچه کـه شد در بر تـو سوخت
**********
مولاي مـا کریم ولیکن غریب بود
او دست گیر خلق ولی بيحبیب بود
با او مدینه شد میهن بينیازها
بعد از خدا سخاوت او بيحریف بود
غیر از نمک بـه زخم دلخود دوا نداشت
با انکه بر تمامی عالم طبیب بود
از دشمنان کـه کینۀ بسیار دیده اسـت
در میان دوستان خودش هم غریب بود
در کوچه زخم خوردۀ لبخند قنفذ و
درخانه هم اسیر زنی نانجیب بود
شرحش هزار روضۀ مکشوفه میشود
در محضر امام مغیره خطیب بود
کابوس کوچه موی سرش را سفید کرد
از کودکی زِحادثهای بيشکیب بود
دستی سیاه زندگیاش را سیاه کرد
دستی کـه از مروت دل بینصیب بود
دلخون روزگار کـه در آخرین نفس
پیش حسین راوی شیب الخضیب بود
شاهی و مولا عزیز زهرا
ارشـد اولاده حیدری
روح کرامـت، معناي عزت
صاحـب شوکت تـو مـحشری
یا حسـن ترانۀ لبهامه
عشـقت دینـمو همـه دنیامه
محشـر هم میگم کریم طاها آقامه
نور نیرین شاه عالمین
تـو هستی مولای مولانا حــسین
ای عقباحس، ای دنیا حــسن
معز المومنین یا مولا حــسن
حســـن بن علی 2
حسن بن علي مدد حســن بن علی
منـم گداتم ، عبد سـراتم
مسـت نگاتم یا مجتبی
لطفت زیاده ای زهرا زاده
ذکرت مراده بیچارهها
مـا بـه نوکری تـو مینازیم
توی لشگر شـما سربازیم
ایشالا حرمتو بزودی می سازیم
سبط اکبری جان حیدری
جانا دل از دل عالم میبری
بر دل حاکمی ابالقاسمی
مولای زیبای بنی هاشمی
حسن بن علی 2
حسن بن علی مدد حسن بن علی
شاه غریبم یار و حبیبم
نعم الطبیبم نعم الامیر
نقش عقیقم نور طریقم
نعم الرفیقم دستم بگیر
یا حسن غریبترین سرداری
فاتح دلاور پیکاری
تـو جنگ جمل همه ی فهمیدن کراری
خشمت حیدري شیر صفدری
از هـمه یلان معرکه سری
یا رب الکرم شاه بیحرم
امضا کن اربعین کربلا برم
**********
نفس می کشم درهوای حــسـن
شدم از ازل مبتلای حـســـن
چراغ شبستان دینداريام
شده اشک در روضههاي حسن
نداری نبیند بـه عمرش کسی
کـه شد یک شبی را گدای حسن
بزرگی برازندۀ ان کسی ست
کـه باشد فقط خاک پای حسن
چـه صفها کـه بستند جبریل ها
ورودی یه مهمان سرای حسـن
دل از دسـت داوودها برده اسـت
طنین خوش ربنای حـــسن
یقینا تبارک بخود گفته اســت
پس از خلقــت او خدای حسن
چـه حـبل المتینی شـود روز حشر
بـه شیـعه نخی از عبـای حـسـن
نویسند ای کاش بر لوح دل
مرا نوکر جان فـدای حســن
ندیدیم مدیون نباشد کـسی
بـه دستان مشگل گشای حـتسن
خدا را بران بنده بخشایش اسـت
کـه گریه کند درعزای حســـن
نگاهی بـه مـا کرد و انگاه مـا
حســینی شدیم از دعـای حــسن
**********
یا حـسـن مجتبی «ع»
مولا حسنی و مجتبایی
تـو مظهر صبر اولیایی
برمادر تـو جفا نمودند
تـو شاهد کوچۀ جفایی
یاد تـو نرفت آن جـسارت
در اصل قتیل آن خطایی
از بعد پدر امام گـشتی
تنها تـو میان اشقیایی
خائن بـه میان لـشگرت بود
مظـلوم همیـشه زین جفایی
ای مجروح جـهل بعض یاران
بی رهرو چگونه مقتدایی
گفتـند مذل مومنینی
این بود برایت افترایی
خونست دلت زدست مردم
ازدست عدو و آشنایی
ازخانه برون غریب هستی
درخانه بـه جعده مبتلایی
مسموم بـه دست همسری تـو
مولا تـو غریب تا کجایی
زینب چو بدید طشت خون را
سرداد ز دل حزین نوایی
رفتست زِ یاد این خلایق
تـو زینت دوش مصطفایی
نعش تـو هدف بـه تیر کین شد
خونین کفنی بـه انتهایی
مدفون بـه بقیع گشتهای تـو
مدفون مزار بیبنایی