داستان کودکانه و بسیار زیبایی را درمورد خرگوش مهربان آماده نموده ایم و شما میتوانید برای قصه شب کودکان آن را برای فرزندتان تعریف کنید.
قصه اي درمورد مهربانی و نتیجه مهربان بودن
یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود، خرگوش مهربانی بود که در روستای سرسبز و خوش آب و هوایی زندگی می کرد
یک روز صبح آقای خرگوش تصمیم گرفت که به مزرعه برود و برای ناهارش چند هویج بچیند و با آن یک سوپ خوشمزه بپزد .
خرگوش مهربان چهار هویج را از زمین کند و به طرف منزل به راه افتاد .
او در مسیر برگشتن به منزل آقای موش را دید، آقای موش به خرگوش مهربان درود کرد و گفت :
“خرگوش مهربان ، بچههایم گرسنه میباشند. ممکن هست یکی از هویجهایت را به من بدهی؟”
خرگوش هم یک هویج خوش رنگ را به آقای موش داد . موش از او تشکر کرد . سه هویج دیگر برای خرگوش مهربان باقی مانده بود.
سپس خرگوش به خانم خوک رسید. خانم خوک به خرگوش مهربان درود کرد و گفت :
“خرگوش مهربان، داشتم به بازار میرفتم تا برای بچههایم هویج بخرم، خیلی خسته شدهام و هنوز هم به بازار نرسیدهام . ممکن هست یکی از هویجهایت را به من بدهی ؟ ”
خرگوش یکی دیگر از هویجهایش را به خانم خوک داد. حالا دو هویج دیگر برای او باقی مانده بود .
اینبار خرگوش مهربان، اردک عینکی را دید. اردک به او درود کرد و گفت :
“خرگوش مهربان، آیا تو می دانی که هویج برای بینایی چشم خوب هست؟ آیا یکی از هویجهایت را به من میدهی؟ ”
خرگوش هم با خوشرویی یکی دیگر از هویجها را به اردک عینکی داد و به راه افتاد. حالا آقای خرگوش فقط یک هویج در دست داشت .
او از جلو منزلي مرغی خانم عبور کرد. مرغی خانم وی را صدا کرد و پس از درود گفت :
“خرگوش مهربان، زمستان در راه هست. چند روز دیگر جوجههایم به جهان می آیند و من هنوز هیچ لباسی برایشان آماده نکرده ام . ممکن هست این هویج را به من بدهی ؟ اگر روی تخم هایم بنشینم حتما جوجه هاي بیشتری به جهان خواهم آور”.
خرگوش مهربان هم یک هویج باقی مانده را به مرغی خانم داد و به سمت منزل به راه افتاد
آقای خرگوش خسته و گرسنه به منزل رسید . هیچ هویجی برای او باقی نمانده بود. او با خود فکر میکرد که برای ناهار چه خوراکی بپزد، که ناگهان زنگ در منزل به صدا درآمد .
خرگوش مهربان پرسید : “چه کسی پشت در هست ؟”
صدایی شنید، “درود، ما هستیم، آقای موش، خانم خوک، اردک عینکی، مرغی خانم ”
خرگوش مهربان در را باز کرد. با تعجب به دوستانش نگاه کرد. آن ها گفتند :
“امروز تو هویجهایت را به ما دادی . ما هم با هویج تو غذا پختیم و برایت آورده ایم”.
خرگوش که خیلی شاد شده بود، دوستانش را به داخل منزل دعوت کرد و پرسید :
قصه-کودکانه“چه خوراکی پخته اید ؟”
همۀ با هم گفتند : ” سوپ هویج ”
سپس همۀ با هم دور میز نشستند و سوپ هویج خوردند.