پارس ناز پورتال

داستان کودکانه خرگوش مهربان و سوپ هویج

داستان کودکانه خرگوش مهربان و سوپ هویج

داستان کودکانه خرگوش مهربان و سوپ هویج 

داستان کودکانه و بسیار زیبایی را درمورد خرگوش مهربان آماده نموده ایم و شما میتوانید برای قصه شب کودکان آن را برای فرزندتان تعریف کنید. 

 

قصه اي درمورد مهربانی و نتیجه مهربان بودن
یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود، خرگوش مهربانی بود که در روستای سرسبز و خوش آب و هوایی زندگی می کرد

 

یک روز صبح  آقای خرگوش تصمیم گرفت که به مزرعه برود و برای ناهارش چند هویج بچیند و با آن یک سوپ خوشمزه بپزد .

 

خرگوش مهربان چهار هویج را از زمین کند و به طرف منزل به راه افتاد .

 

او در مسیر برگشتن به منزل آقای موش را دید، آقای موش به خرگوش مهربان درود کرد و گفت :

 

“خرگوش مهربان ، بچه‌هایم گرسنه میباشند. ممکن هست یکی از هویج‌هایت را به من بدهی؟”

 

خرگوش هم یک هویج خوش رنگ را به آقای موش داد . موش از او تشکر کرد . سه هویج دیگر برای خرگوش مهربان باقی مانده بود.

 

سپس خرگوش به خانم خوک رسید. خانم خوک به خرگوش مهربان درود کرد و گفت :

 

“خرگوش مهربان، داشتم به بازار می‌رفتم تا برای بچه‌هایم هویج بخرم، خیلی خسته شده‌ام و هنوز هم به بازار نرسیده‌ام . ممکن هست یکی از هویج‌هایت را به من بدهی ؟ ”

 

خرگوش یکی دیگر از هویج‌هایش را به خانم خوک داد. حالا دو هویج دیگر برای او باقی مانده بود .

 

اینبار خرگوش مهربان، اردک عینکی را دید. اردک به او درود کرد و گفت :

 

“خرگوش مهربان، آیا تو می دانی که هویج برای بینایی چشم خوب هست؟ آیا یکی از هویج‌هایت را به من میدهی؟ ”

 

خرگوش هم با خوشرویی یکی دیگر از هویج‌ها را به اردک عینکی داد و به راه افتاد. حالا آقای خرگوش فقط یک هویج در دست داشت .

 

او از جلو منزل‌ي مرغی خانم عبور کرد. مرغی خانم وی را صدا کرد و پس از درود گفت :

 

“خرگوش مهربان، زمستان در راه هست. چند روز دیگر جوجه‌هایم به جهان می آیند و من هنوز هیچ لباسی برایشان آماده نکرده ام . ممکن هست این هویج را به من بدهی ؟ اگر روی تخم هایم بنشینم حتما جوجه هاي بیشتری به جهان خواهم آور”.

 

خرگوش مهربان هم یک هویج باقی مانده را به مرغی خانم داد و به سمت منزل به راه افتاد 

 

آقای خرگوش خسته و گرسنه به منزل رسید . هیچ هویجی برای او باقی نمانده بود. او با خود فکر میکرد که برای ناهار چه خوراکی بپزد، که ناگهان زنگ در منزل به صدا درآمد .

 

خرگوش مهربان پرسید : “چه کسی پشت در هست ؟”

 

صدایی شنید، “درود، ما هستیم، آقای موش، خانم خوک، اردک عینکی، مرغی خانم ”

 

خرگوش مهربان در را باز کرد. با تعجب به دوستانش نگاه کرد. آن ها گفتند :

 

“امروز تو هویج‌هایت را به ما دادی . ما هم با هویج تو غذا پختیم و برایت آورده ایم”.

 

خرگوش که خیلی شاد شده بود، دوستانش را به داخل منزل دعوت کرد و پرسید :

 

قصه-کودکانه“چه خوراکی پخته اید ؟”

 

همۀ با هم گفتند : ” سوپ هویج ”

 

سپس همۀ با هم دور میز نشستند و سوپ هویج خوردند.