معتادهاي سطح هر تهران عده زیادی میباشند، به هر سو که نگاه کنیم می توانیم انها را ببینیم،بیشتر در جنوب شهر و در بازارها. این گوشه از شهر آن قدر به ستوه آمده که به راحتی از مرگ آنهایی سخن می گویند که به آخر خط رسیدهاند و به جای زندگی سالم، کارتنخوابی را پیشه کردهاند.
از در که بیرونش میکنی از پنجره وارد می شود، پنجره راکه ببندی دیوار مغزت را سوراخ میکند و دوباره به دنبال جایی هست برای خودش. اعتیاد بیش از آن که وابستگی جسمی داشته باشد وابستگی روحی و روانی دارد. دولت تدبیر و امید که آمد بیشتر در مورد این مریضی حرف زدند و این مریضی از بایکوت خبری چندین و چند ساله خارج شد. می گویند نباید گرفتارش شد چرا که اگر کسی در دامش اسیر شود به این راحتیها نمی تواند از بندش خلاص شود.
دولتها هم تلاش بسیاری برای رهایی شهر از وجود افیون کردند، اما نشد که بشود. حالا معتادان متجاهر جولان می دهند در خیابانهاي کلانشهرها به ویژه خیابانهاي پایین شهر پایتخت. کافی هست چند خیابان از میدان بهارستان پایینتر بروی، وجودشان را حس می کنی و در میدان محمدیه و خیابان خیام گاه میبینی که علنا کنار خیابان مواد مصرف می کنند.
پلیس که می آید، با کمرهاي خمیده و چشمهایي خمار، تلو تلو خوران دنبال سوراخی می گردند برای مخفی شدن. دولت سعی می کند با اجتماعی کردن رویکرد مبارزه با موادمخدر، آن را به میان مردم برده، مشارکت آنها را جلب کند. اما مردم در مورد این معضل بزرگ که همچون ماری هزار سر روی کشور چمبره زده چه میگویند؟
**دخترم در امان نیست
زنی دارد از خیابان رد می شود دست دخترش را گرفته. از قد کوتاه، مانتوی سورمهاي با یقه رنگی و مقنعه صورتی کمرنگ معلوم هست که دبستانی هست. یک معتاد نشسته گوشهاي از کوچه و پایپ به دست گرفته، زن ناخودآگاه دخترش را به خودش میچسباند و شروع می کند زیر لب به غرولند کردن. آن قدر عصبانی هست که با دیدنم خودش شروع می کند
به حرف زدن و می گوید: «جرات ندارم دخترم را همین دو قدم تنها بگذارم. یعنی اگر یک روز نباشم، نمیگذارم از منزل بیرون بیاید حتی برای رفتن به مدرسه. نمی دانم چرا دولت اینها را جمع نمی کند؟»میپرسم: «جمعشان کند چه کار کند؟» می گوید: «به من چه این همه ي پول مملکت را می گذارند برای مبارزه با موادمخدر. خب بدهند به آنهایی که درسش را خواندهاند. آنها بهشان میگویند که چه کار کنند.»
**من دزد نیستم
سراغ مرد معتاد می روم. پایپش پر هست از دود. میپرسم: «چرا مواد میزنی؟» می گوید: «هر وقت از دیوارتان بالا رفتم مچم را بگیر. مال پدرت راکه نمی کشم.» میپرسم: «تا حالا نشده که بخواهی ترک کنی؟» می گوید: «چرا. ۵-۶ باری ترک کردم. آخر وقتی ترک می کني و دوباره شروع می کني حالش بیشتر هست.» میپرسم: «نه برای حال بیشتر.
برای زندگی سالم.» می گوید: «برای چه باید ترک کنم؟ من اینطوری راحتم، شما اونطوری. فرقش چیست؟ هیچ فرقی بین من و شما نیست. فقط شما کار داری و پول من در خیابان میخوابم و پول ندارم. گاهی اوقات باری، چیزی این طرف و آن طرف می کنیم و مغازهدارها یک پولی می دهند که میشود پول مواد و غذایم را دربیارم. گاهی هم آشغالگردی میکنم.
من از آن معتادهای دزد نیستم. اما دیدم کسانی که برای موادشون هر کاری می کنند.» می گویم:«شاید به زودی مانند آنها شوی.» میخندد و میگوید: «نه همه ي چیز دست خود آدم هست. فقط این لعنتی (به پایپش اشاره میکند) خیلی راحت از آدم نمی کند و زود نمی شود از شرش راحت شد.»
**معتادان متجاهر باید بمیرند؟
سوار تاکسی میشوم. تاکسی از کنار متروی مولوی رد میشود. یکی از متجاهران روی سکوی مترو نشسته، چرت میزند. راننده تاکسی شروع میکند به فحش دادن و میگوید: «ببین. آخر این دلسوزی دارد؟ هی می گویند اینها بیمارند این ها بیمارند. کجا بیمارند؟ کی قرار هست مفید شوند؟ همه ي وقت باید بیمار بمانند؟»
مسافری که جلو نشسته، میگوید: «آقا! این ها بقیه را هم خراب می کنند. این چه زندگیاي هست که می کنند؟ فقط زندگی دیگران را به گند میکشند. کسی جرات ندارد از کنارشان رد شود که. می گویند این شیشه راکه می کشند حالیشان نیست چه کار می کنند. ممکن هست یک نفر را بکشند. آن لحظه که نشئه میباشند نمیفهمند که چکار می کنند.»
راننده تاکسی رشته کلام را از او میگیرد و می گوید: «نمیدانم دولت چرا کاری نمیکند؟» میپرسم: «چکار کنند؟» میگوید: «این همۀ کمپ دارند ببرندشان آنجا و ترکشان دهند.» می گویم: «تا خودشان نخواهند که ترک نمی کنند. دوباره برمیگردند و شروع می کنند به کشیدن موادمخدر.» مسافری که جلو نشسته، سریع جواب میدهد: «خب مانند چین، همۀشان را بریزند
در دریا. شما یادتان نمی آید، جوانید. میگفتند دولت چین همۀ معتادها را سوار کشتی کرده و ریخته وسط دریا. آنها هم غرق شدند و مردند. اینطوری کشورشان را از دست اینها نجات دادهاند.»میگویم: «اینکه قتل هست.» دختری که کنارم نشسته می گوید: «من دانشجوی علوم اجتماعی هستم.» کتاب قطور علوم اجتماعی را از کیفش در میآورد
و دوباره در کیفش میگذارد تا مطمئن شوم صادق هست. اسمش را هم روی آن نوشته. نرگس، می گوید: «به نظرم اول باید دولت باید خودش توزیع موادمخدر را در دست بگیرد و یک مهلت دو – سه ماهه به معتادان بدهد که ترک کنند. اگر بعد از این مدت ترک نکردند در موادمخدرشان سمی، چیزی بریزند تا آنها بمیرند.»
این گوشه از شهر آن قدر به ستوه آمده که به راحتی از مرگ آنهایی سخن می گویند که به آخر خط رسیدهاند و به جای زندگی سالم، کارتنخوابی را پیشه کردهاند.
**همۀ ارکان پای کار بیایند
پزشک نعمتاله بابایی دکترای پزشکی – اجتماعی هست و در عرصه جلوگیري از اعتیاد در حوزه رسانه، محیط کار و اجتماع فعالیت می کند. او در مورد رفتار با معتادان به آفتاب میگوید: «تجربه کشورهای پیروز دیگر در این اساس نشان میدهد که برخلاف آن چه که می گویند معتادان باید در اردوگاه نگه داری شوند، یا کشته شوند، آنها را باید در مراکز کاهش آسیب نگه داری کرد.»
وی با اشاره به اینکه مراکز باید پیشرفته و چند تخصصی باشند، میافزاید: «این مراکز باید کارآفرین و مهارت افزا باشد و معتادان از نظر جسمی، روانی و اجتماعی تحت نظر قرار گرفته و بازپروری شوند.»اما گاهی بازپروری آنها به راحتی انجام نمی شود زیرا آنها نمیخواهند یا نمیتوانند از موادمخدر بگذرند، پزشک بابایی در این مورد تاکید می کند: «آنهایی که نمی خواهند
بازپروری بشوند باید در رسته کاهش آسیبها قرار گیرند. یعنی موادمخدرشان کم کم کاهش یابد و بعنوان مثال اگر کسی هروئین مصرف می کند آن را به مصرف قرصهاي متادون تبدیل کنند.»وی با اشاره به اینکه در شهر تهران توصیه خوبی را ارائه کردیم ولی اجرایی نشد، می گوید: «برای آن که شاهد معتادان به ویژه متجاهرین نباشیم
پیشنهادی که شهرداری اعلام کرده بود را مورد بررسی قرار دادیم. در این توصیه شهرداری میخواست یک ساختمان بزرگ سه طبقه چند منظوره بسازد، اما ما اعلام کردیم به علت آن که احتمال قتل یا خودکشی وجود دارد، بهتر هست ساختمان یک طبقه باشد و دوربینهاي مداربسته هم داشته باشد. اما بنا به دلایلی این پروژه متوقف شد و نظرات تخصصی خاصی که وجود داشت، اعمال نشد.»
به گفته پزشک بابایی، برای مقابله با معتادان، باید سیستم پایش چند محوره وجود داشته باشد که وزارت بهداشت، وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی، شهرداری و NGOها، بهزیستی و حتی قوهقضائیه با هم همکاری کنند تا تصمیمگیری به راحتی صورت گیرد و به صورت فرابخشی اداره شود. معتادان هم در عین بازپروری جذب کانونهایي شوند تا مهارتآموزی کنند.
وی با اشاره به اینکه هر گامی که در این راستا برداشته میشود بسیار مهم و حیاتی هست، میافزاید: «گرچه نباید طوری عمل شود که همۀ برای رسیدن به مهارت و شغل به این کانونها پا بگذارند بلکه باید شغل هاي محدود و خاصی در اختیار معتادان در حال بازپروری و یا بهبودیافته قرار گیرد.»
پزشک بابایی با اشاره به معتادان متجاهر تاکید می کند: «در مورد معتادان متجاهر اما این برنامهریزی بسیار سخت و دشوار میشود. برای آنها باید شهرداری و دولت با هم همکاری کنند و دو گروه اجرا و پایش را همزمان با هم به کار بگیرند تا بتوانند آنها را ترغیب به ترک یا کاهش آسیب کنند. مراکز خاص و NGOها وارد این حیطه نمیشود
زیرا صلاح نمیدانند با متجاهرینی که تمایل یا امکان ترک ندارند، روبرو شوند. بیشتر این متجاهرین به علت شکستهاي احساسی، اقتصادی، اجتماعی و حتی فرهنگی به این درد مبتلا شدهاند. بنابراین بیگاری کشیدن یا طرح کشتن آنها اصلا منطقی و انسانی نیست و مهمتر آن که از نظر شرعی هم چنین ایدههایي مردود هست.