شب قد کشیده زیر بلندای چادرت
هی می نویسمش کـه تمامش کنم ولی…
از مـن بزرگتر شده تصویر آینه
دردی نشسته خیره بـه مـن روی صندلی
« مسیحا ابوعلی »
.
.
بیردی از پرنده و پرواز تا هنوز
نزدیک استحالهي شبهای چشم تـو
با فرصتی کـه باز بـه آغاز مانده اسـت
در عادتم عجیب بـه یلدای چشم تـو
«شیوا فرازمند »
.
.
در لابه لای این شب دیوانه گم شدند
آن روز هاي خوب و قشنگی کـه داشتم
یلدای پیروخسته این سال لعنتی
برداشت انچه راکه برایت گذاشتم
«وحید نجفی »
.
.
دستم گرفت دست تـو را توی دست خود
سرمای نخستین شب غمگین سال را
احساس کرد فصل زمستان رسیده اسـت
پیچید دور گردن عکس تـو شال را
« وحید نجفی »
.
.
یلدا دوباره شعر و غزل را بهانه کرد
با چند جمله ي متغیر / بدون حرف
با ساختار ذهنیتی پوچ و منحرف
مبهوت در سپیدی دستان خیس برف
«رضا صحرایی – پارسا»
.
.
یلدای بی ترانه ي وقتی تـو نیستی
در شعر هاي یخ زده پهلو گرفته اسـت
لطفی کن و دوباره مرا یخ شکن نباش
این عشق با نبودن تـو خو گرفته اسـت
«امیر سنجری »
.
.
یلدا چـه اتفاق قشنگیست خوب مـن
-افتاده توی قهوه ي با تـو نشستنم-
لب می زني بـه تلخی فنجان قهوه ات
لب هاي گر گرفته ي فنجان منم منم
«پویا آریانا »
.
.
وقتی کـه از نهایت شب حرف میزنی
یلدا درست مثل خودت سرد میشود
امسال هم زنی کـه تـو تنها گذاشتیش
دارد برای روح خودش مرد میشود
« زهرا دهقان »
.
.
از کوچه هاي زرد دگر رد نمیشود
یلدا کـه برده اند دلش رابه روی دست
فردا تمام شهر در آغوش خواب دید
یک زن سقوط می کند از “ارتفاع پست ”
« رویا ابراهیمی »
.
.
برفیست پشت پنجره ي روزهای سرد
دیماه فرصتیست برای بروز درد
از شهر پرت جن زده ي مـا فرار کن
دنیا سیاه چاله ي شومیست برنگرد
« رضا عابدین زاده »
.
.
دیگر بـه مغز شاعری ام خون نمیرسد
این شب دل غزل زده ام را چـه میکند؟
با فال و قرص خواب و غزل حل نمی شود
این شعر تا سحر بشود سکته میکند
« علی اکبر رشیدی »
.
.
یک اتّفاق یخمکی عاشقانه نیست
این قرص ها دلیل پشیمانی مـن اسـت
یلدا هنوز دو رو برمـ تخمه می جود
این جا شروع خودکشی آنی مـن اسـت …
« رقیه خدابنده اویلی »
.
.
یلدای گیسوان مـن آغاز میشود
پاییز بی بهار بـه اتمام رسیده اسـت
کاری نکن! کـه شهر خبردار مان شود
خواب از سر تمام کلاغان پریده اسـت
«مهتاب بازوند »
.
.
یلدا سپید سادگی ات را سیاه کن !
خوابند و بی دلیل کنارت نشسته اند
لابد شبیه شمع تـو را فوت میکنند
وقتی بجای پسته دلت را شکسته اند
«علی اکبر رشیدی »
.
.
زل می زنم بـه اینهمه یلدای ناتمام
حل می شوم تمام تـو را توی هیچ کس
حافظ دوباره گفته نمی آیي بی دلیل
بغضی شکسته تر شده حالا نفس … نفس …
« مرضیه فرمانی »
.
.
جغرافیای توی سرم گیج میخورد
دارم دراز میشوم امشب بدون درد
یلدای تلخ با تـو نبودن رسیده اسـت
ایمان بیاوریم بـه آغاز فصل سرد
« مریم حقیقت »