پارس ناز پورتال

رابطه کثیف زن شوهردار با خدمه بیمارستان به خاطر مادرش

رابطه کثیف زن شوهردار با خدمه بیمارستان به خاطر مادرش

رابطه کثیف زن شوهردار با خدمه بیمارستان به خاطر مادرش

زن شوهردار وقتی دید برای درمان مادرش باید مدت ها در صف انتظار بیمارستان بماند با یکی از خدمه بیمارستان رابطه شوم برقرار نمود. دیگر نمی دانم چگونه سرم را بالا بگیرم و به چشمان همسرم نگاه کنم. روزی که گرفتار این ماجرای شرم آور شدم حتی یک بار به چنین روزهایی فکر نکردم. من به خاطر علاقه شدیدی که به مادرم داشتم به این ارتباط شیطانی با خدمتکار بیمارستان ادامه دادم تا بتوانم به راحتی برای درمان مریضی مادرم اقدام کنم اما …

 

 به گزارش پارس ناز زن 37 ساله در حالیکه عنوان می کرد هیچ گاه به عاقبت کارهای شیطانی ام فکر نکردم و امروز با این رسوایی زندگی ام درآستانه نابودی قرار گرفته هست، گریه کنان به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری جهاد مشهد گفت به خاطر اینکه علاقه ای به تحصیل نداشتم پس از پایان مقطع راهنمایی درس و مشق را رها کردم تا اینکه «ایمان» به خواستگاری ام آمد.

 

او جوان خوش اخلاق و مومنی بود به همین خاطر خانواده ام با ازدواج ما موافقت کردند.ازسوی دیگر من تنها فرزند خانواده بودم و علاقه عجیبی به مادرم داشتم به طوری که هیچ گاه نمی توانستم از او فاصله بگیرم. پدر و مادرم اوضاع اقتصادی خوبی نداشتند اما همسرم نیز فرد کارگری بود که به سختی می توانست مخارج و هزینه هاي زندگی را فراهم سازی کند

 

به همین علت من هم نمی توانستم از نظر مالی کمکی به انها بکنم. این درحالی بود که مادرم به مریضی اعصاب و روان دچار شده بود و من از این موضوع بسیار ناراحت بودم. دوست داشتم برای بهبودی مادرم هر کاری را انجام بدهم ولی به خاطر اینکه شوهرم در سطح پایینی از نظر اقتصادی قرار داشت کاری از دستم برنمی آمد به همین علت دچار نوعی عذاب وجدان شده بودم

 

تا اینکه حدود 3 سال گذشته مریضی مادرم شدت گرفت و من مجبور شدم به پیشنهاد اطرافیانم وی را نزد یکی از پزشکان متخصص در یکی از بیمارستان هاي بزرگ دولتی مشهد ببرم اما وقتی وارد بیمارستان شدم برای 3 ماه بعد به من نوبت دادند تا آن دکتر متخصص مادرم را معالجه کند.آن روز هرچه التماس کردم که حال مادرم خراب هست

 

کسی به حرفم گوش نمی کرد. وقتی دیدم عجز و ناله و التماس هایم فایده ای ندارد با دلی شکسته نگاهی به چهره مادرم انداختم و دست وی را گرفتم تا به منزل بازگردیم. هنوز چند قدم از آن جا دور نشده بودم که یکی از خدمه بیمارستان نزد من آمد و در حالیکه شماره تلفنش را به من داد گفت با من تماس بگیر تا برایت از دکتر متخصص مذکور وقت بگیرم.

 

با اینکار او خیلی شاد شدم و روز بعد با همان شماره تماس گرفتم. آن جوان به راحتی برای همان روز نوبت ویزیت گرفت و من پیروز شدم با اینکار مادرم را نزد دکتر ببرم. آن روز از خوشحالی نمی دانستم چگونه از آن جوان قدردانی کنم. بعد از این ماجرا هر وقت برای درمان مادرم قرار بود وی را نزد دکتر ببرم با همان جوان در بیمارستان تماس میگرفتم

 

و او هم بلافاصله برایم نوبت ویزیت می گرفت. آن گونه بود که روابط تلفنی و پیامکی ما به بیان جملات احساسی و عاطفی کشید به طوری که خیلی زود روابط تلفنی ما به دیدارهای حضوری و پنهانی انجامید چرا که من سعی می کردم به خواسته هاي او دقت کنم و به این ترتیب بتوانم برای مادرم به راحتی نوبت ویزیت بگیرم. ولی مدتی بعد خانواده ام

 

متوجه این ارتباط شیطانی شدند و … حالا هم اگر چه به خاطر ضعف اعتقادی در این گرداب فرو رفتم و از این کارم به شدت پشیمانم اما نمی دانم چگونه با این آبروریزی به چشمان همسرم نگاه کنم درحالی که زندگی ام در آستانه فروپاشی قرارگرفته هست