در اینبخش 5 انشا درباره امام رضا و توصیف و زندگی ایشان را آورده ایم، به علاوه اینها دل نوشته هایي در مورد امام هشتم را نیز آماده کرده ایم که میتوانید بعنوان موضوع انشا از انها استفاده کنید، در ادامه این موضوعات را مرور میکنیم.
امام هشتم ما، امام رضا علیه السلام فرزند امام موسی کاظم علیه السلام است. مرقد مطهر ایشان در شهر مقدس مشهد واقع بوده و هرروز و شب، خیل عظیمی از عاشقان ایشان به زیارت مرقد مطهرشان می روند. امام رضا علیه السلام بسیار رئوف اند و میهمان نواز. آنقدر رئوف اند که رأفت ایشان را میتوان با لحظه اي نشستن در حرمشان حس کرد.
امام هشتم رابا نام ضامن آهو نیز می شناسند؛ چراکه امام، ضامن آهوی گرفتار شده در صید صیاد شدند و حالا هم روح بزرگوار آن حضرت به اذن خداوند، شیعیان گرفتار شده در بند بلا را نجات میدهند و بذر محبت را در دل دوستدارانشان می کارند. امام رضا علیه السلام همیشه گره گشای مشکلات انسانها بوده اند ودر این باره فرموده اند: کسیکه گره از کار مومنی بگشاید، خداوند در روز قیامت اندوهش را برطرف میکند.
من هم امام رضا علیه السلام را دوست دارم و بهترین روزهای عمرم را در حرم مطهر ایشان سپری کرده ام. حیاط حرم امام، بسیار زیبا و باصفاست هم چنین وجود کبوتران در اطراف گنبد و سقاخانه، منظره را دلنشین تر کرده است. امام رضا علیه السلام به اذن خداوند مریض ها را شفا میدهد و حوائج شیعیانشان را برآورده مي نماید. تمام قدرت هاي ایشان بدلیل تقوا و خدادوستی شان از جانب خداوند عطا شده چرا که خداوند اجر متقین را میدهد.
زیارت امام رضا علیه السلام از ثواب بسیاری برخوردار است و امام نیز پاسخ زیارت و درود زائرینش را میدهد اگرچه تعداد زیادی از زائرین، صدای ایشان را نمیشنوند اما معنویت حضرت را در دل خویش حس میکنند و برای روح بزرگوارشان درود می فرستند. ما شیعیان، علاقه زیادی به علی ابن موسی الرضا داریم و از خداوند میخواهیم که زیارت قبر مطهرشان را همیشه نصیبمان کند.
امام رضا«ع» در یازدهم ذی قعده سال۱۴۸ه.ق در مدینه ي منوره بدنیا آمد. نام پدرش امام موسی کاظم«ع» که امام هفتم میباشد بود. و مادرش نجمه نام داشت. ایشان معلمی بود که به کودکان درس زندگی و اخلاق و علم و ادب می آموخت،ایشان طی مسافرتی به ایران وارد شدند ودر شهر مشهد به دست مامون به شهادت رسیدند. ودر همان جا برایش مرقدی طلایی و زیبا بنا نهادند و ازآن پس مشهد رابه نام مشهد مقدس خواندند.
زیرا که گنبد طلایی امام رضا«ع» آنجا را مقدس و متبرک کرده است .سالانه هزاران نفر از جای جای جهان اسلام به شهر مشهد می روند تا دستشان به زری آرامگاه امام برسد و از همانجا امام رضا راکه خیلی ها ضامن آهو مینامند برایشان در درگاه خداوند ضمانت کند تا حاجتشان روا شود. خیلی ها در اوج ناامیدی با دلی پر از امید از آنجا بازگشتند، خیلی ها معجزه میخواستند و خدا بازهم در لطفش را گشود و غیرممکن ها را ممکن ساخت.
زیرا که هیچ چیزی در درگاه خدا غیرممکن نیست، بلکه این خود ما هستیم که چیزی به اسم غیرممکن را در ذهن خود تداعی میکنیم و به آن شاخ و برگ میدهیم. امام رضا«ع» همیشه برای ما ودر ذهن ما یک اسطوره بوده است و همیشه آن رابه بزرگی نام میبریم. زیرا که هیچوقت کسی راکه به درگاهش امید بسته و طلب در درگاه خدا را کرده ناامید بازنگردانده است.
حرم امام رضا جایی است که خیلی از ماها خواستار دیدارش هستیم. مانند آهن ربایی دل ما رابه سمت خود میکشد زیرا که میدانیم آرامشی که در آن فضا پخش است غیر قابل مثال زدنی است، آن کبوترهای سفید، همه ی ي مردان و زنانی که تنها امیدشان اینست که با دلی سبک و شاد به خانه بازگردند و آن فضایی که همه ی دستها رابه سمت آسمان برده اند و از خدای خود طلب میکنند تا حاجتشان را روا کنند.
این فضا دل هر بی سر پناه و بی کس و پر درد رابه سمت خود میکشد زیرا که میدانند امام هم سرپناهشان میشود و همه ی کسشان. بعضی از آدم ها مثال زدنی نیستند زیرا که خدا تنها یک نفر ازآن را آفریده است. بعضی از انسانها توانایی این را دارند که دل پر از ناامیدت را سرشار از امید کنند تا با دستانی پر و لبانی خندان و دلی سبک از پیششان بازگردید. امام رضا«ع» یکی از این افراد است.
آقای دلم درود .درود مولای من، درود اي ستاره، درود اي مهربان،درود….
نمیدانم با چه زبانی انشا را آغاز کنم،خورشید با آن گرمای خوشایندش سرم را نوازش میکند.دلم شکسته است نمیدانم چرا ؟ اما خوب میدانم خدا هر قلب شکسته اي را دوا میکند . آقا دلم جزء هوایت هوایی ندارد.دلم هوایی از لطف میخواهد، فقط کمی، کمی عطر زعفرانی، کمی رزق حضرتی، چند رج تسبیح شاه مقصود، و چندانه فیروزه شیخ شتری، دلم حرم میخواهد.
دلم زمزمه رضا رضا میخواهد، فقط کمی، یک کنج میخواهد از نوع ایوان مقصوری برای گفتوگو هاي خصوصی، راستش دلم عشق میـــخواهد، فقط کمی.
اصلا دلم امام میخواهد امام من… دستان تهی ام را دخیل پنجره فولادینش میبندم نمیگوییم راهی نشانم ده…دستانم را گرفته ودر راهم آویز دلم برایت تنگ است . می دانم آداب زیارت را بلد نیستم رضا جان عزیز دل زهرا مرا در فهرست زائرین خود قرار بده. اي کسیکه هیچکس را نامید نمیکنی. اذان ورود کربلا رابا امضای تو صادر میشود . رضا جان عزیز دل زهرا بیا ضامن آهو. بیا که قلبم تو را صدا میزند.
اي کسیکه آبشار مهربانیت را راهی قلب هاي ما کرده اي تا مرا سیراب کنی !برایم بگو از سبز بودن حرمت،از ضریح طلایت، از پنجره فولادش، از طبیب بودنت،از نورانی بودنت، از طبیب بودنت که بیماران غریب را درکنار شفا خانه ضریح دخیل معرفت بسته اي و آنان را می نوازي ودر شفا خانه پنجره فولادینش به روی همه ی بیماران هدایت و درود باز است. اي که نامت غریب و الغربا نام گرفته اي، عاشقانه به تو خدمت میکنم.
هوالمصور، السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
درود به آقای خوبم، درود به مولای عزیزم، درود به امام رئوف و مهربانم، درود به خورشید تابان خراسان، درود به گنبد طلاییت، درود به کبوترهای حرمت و درود به زائرهای عاشقت. قلم را روی کاغذ نهادم تا شاید اینبار قلم روی آن حرکت کند و خودش حرف هاي دل مرا به امام رضا بنویسد. هزاران بار نوشتم، هزاران بار گفتم، اما باز نشد. نتوانستم به قولی که به تو دادم وفا کنم، بگو چه کار کنم، کجای کارم اشتباه است .
هر وقت حاجتی دارم مهمان حرمت هستم آنقدر دخیل می بندم تا حاجتم روا شود. چقدر ماه هاي خدا عجیب است دوازده ماه به نیت دوازده امام، زیاد نمیتوانم این را بگویم چون کار خدا با حکمت است و عقل ناقص و ناتوان من قادر به بیان آن نیست. محرم الحرام اجازه ي ورود به ماه حسین است تا ایشان اذن دخول ندهند قطره اشکی ریخته نمیشود و آخر صفر هم با شهادت غریب الغربا . واقعا غریب به چه معناست… غریبه کیست… ؟
غریب یعنی دور از میهن، دور از خانه … غریب از ریشه غرب ، بر وزن فعیل به معنای دور است. هنگامیکه مسلم وارد کوفه شد غریب بود، امام حسین در کربلا غریب بودو اما شما آقای من که غریب خراسان هستی . لحظه هاي آخر منتظر دیدن عزیز دلت بودی، چقدر زیبا نام جوادت را می بردی. وقتی سرت بر روی پایش بود چقدر آرام بودی، دست هاي گرم جوادت، وجود تو را روشن کرد با نگاهت فهماندی وقت رفتن و جدایی است. چه لحظه اي بود وداع آخرت.
اما چه بگویم از نیزه هاي شکسته، تیرهای در هم فرو رفته، شمشیرهای بالا رفته، بدن ارب اربای اکبر، خم شدن کمر حسین، ناله دل زینب، اشک چشم رقیه، … عجب حال و هوایی داشت وداع کربلا، مولای من آیا آن لحظه هم دیدن بدن پاره پاره اکبر دل حسین را آرام کرد؟
آیا سر وی را به دامن گرفت و بوسه بر پیشانی اکبر زد دلش روشن شد؟ چه بگویم که نتوانست روی پاهایش بایستد. خدایا حسین را مدد کن ،… یاری اش کن خدایا قوت قلبش زینب را برسان، …
هراسان کنار برادر آمد آرام دل زینب، نبینم خم شدن کمرت را، نبینم اشک چشمانت را، جان زینب حرفی بزن تا دلم آرام شود … هر وقت خواستم چیزی بگویم خجالت کشیدم بیان کنم، ابهت حرمت ، زیبایی بارگاهت، تقدس نگاهت مرا از گفتن حرفم درمانده کرد. چقدر زیباست گنبد زرد طلایی ات که از دور حکایت میکند دراین شهر عزیزی مهمان است. برق طلایی زرد گنبدت روشنی چشمم است.
پرچم روی حرمت نوازش صورتم است، صدای نقاره ها چنان در هوا پخش میشود که هر شخصی را مست تو میکند. و اما چه بگویم از زائران حرمت که با پای پیاده مسافت ها را طی میکنند و برای دیدنت لحظه شماری میکنند. عجب صفایی دارد پنجره فولادت که بارها ، بارها دلم رابه آن گره زدم و خواستم تا یاری ام کنی، من گدای در خانه ات هستم. نکند این گدا را رها کنی، یا امام رضا با دلم به سویت آمدم، آقا مرا می خری…؟
و اما از کاسه هاي طلایی سقا خانه ات که وجود مان را شاداب میکند، آبش، دل ما را جلا میدهد. مولای من، سرور من حرف هاي مرا می شنوي؟ هر بار که حرمت آمدم اذن دخولم باب الجواد بود ، جان مادرت زهرا دستم را بگیر، مرا کربلایی کن، عاشق و شیدای حسین کن. اذن ورود کربلا با امضای تو صادر میشود، رضا جان، عزیز دل زهرا بیا ضامن ما شو، اي ضامن آهو.
چقدر زیبا گفتی به شکارچی: اجازه بده که این آهو برود او مادر است بچه هایش منتظر هستند، من ضامن او میشوم. شکارچی سرش را پایین انداخت و گفت آقاجان مرا شرمنده نکنید من که هستم که شما از من مهلت میخواهید من وی را به حق شما آزاد می کنم. امام رضا، اي خورشید خراسان بتاب، که از تابیدنت دلمان روشن شود. دلم رابه پنجره ات، آقا ببین گره زدم، مولا نذار دست خالی از در خانه ات بروم.
تو را سوگند میدهم به وفای کفترای حرمت، همان کفترایی که هرروز دور حرمت میچرخند و بال هایشان رابه گنبدت می چسبانند، منم میخواهم کفتری باشم که تو من وهوا کنی. امام رضا اگر در نامه ي این حقیر خطایی دیدی خودت عفو کن. این نامه را از طرف همه ی ي زائرهای عاشقت که دلشان برای دیدن حرمت پر می زد نوشتم، چقدر دلمان میخواست اینروزها خراسان بودیم کنا پنجره فولادت تا صبح ذکر رضا میگرفتیم.
هر نامه جوابی دارد من هم منتظر جوابت هستم تا انشاالله مرا بعنوان خادمت قبول کنی. آخر کلامم رابا شعری از شاعری تمام میکنم که حقیقتا زیبا گفت:
دوست دارم صدات کنم توام منو صداکنی دوست دارم نگات کنم توام منو نگاه کنی
دل من زندونیه تویی که تنها می دونی قفس و وا کنی و پرنده رو رها کنی
قربون چشات برم از را ه دوری اومدم جای دوری نمیره اگه به من نگاه کنی
صد هزار دفعه شده پای ضریح زار میزنم تا دلت یه بار بسوزه دردمو دوا کنی
دوست دارم که از حالا تا صبح محشر همیشه من همش رضابگم توام من و رضا کنی
آقاجان این چند بیت شعر راکه نمیدانم شاعرش کیست تقدیم بشما می کنم. ان شاالله مورد قبول شما بشود برایمان دعا کنید که واقعا به دعای شما احتیاج داریم. رضا جان این نامه رابا عشق وجودم نوشتم که تقدیم شما می کنم که ان شاالله به دستتان برسد.
او بسيار به مستمندان رسيدگى مى كرد. به دادن صدقه به ويژه در شبهاى تار و به صورت پنهانى بسيار مبادرت مى كرد. با خدمتگزارانش كنار يك سفره مى نشست و غذا مى خورد. هيچ فرقى ميان غلامان و اشراف و اقوام و بيگانگان نمى گذاشت، مگر براساس تقوا. همواره متبسم و خوشرو بود. بهترين بخش غذاى خودرا قبل از تناول، براى گرسنگان جدا مى ساخت. با فقرا مى نشست. در تشييع جنازه شركت مى جست.
خدمتكارى را كه مشغول خوردن غذا بود، به خدمت فرا نمى خواند. با صداى بلند و با قهقهه هرگز نمى خنديد. رفع نياز مؤمنان و گره گشايى از ايشان را بر ديگر كارها مقدّم مى داشت. روى حصير مى نشست. قرآن زياد تلاوت مى كرد. با گفتارش دل كسى را نرنجانيد. سخن هيچ كس را ناتمام نمى گذاشت و نمى شكست. هيچ نيازمندى را تا حد امكان رد نكرد. پاى خودرا هنگام نشستن در حضور ديگران دراز نمى كرد. در حضور ديگران همواره از ديوار فاصله داشت و هيچ گاه تكيه نزد.
همواره ياد خدا بر زبان جارى داشت. از ريخت و پاش و تبذير سخت پرهيز داشت. به مسافرى كه پول خودرا تمام و يا گمكرده بود، بدون چشم داشت، هزينه سفر مى داد. در دادن افطارى به روزه داران كوشا بود. به عيادت بيماران مى رفت. در معابر عمومى، آب دهان خودرا نمى انداخت. از ميهمان شخصا پذيرايى مى كرد. هنگامى كه بر جمعى كنار سفره وارد مى شد، اجازه نمى داد تا براى احترام وى از جاى برخيزند.
به سخن ديگران كه وى را مورد خطاب قرار داده، از او پرسشى داشتند، بادقت كامل گوش مى داد. خويش رابه بوى خوش خوشبو مى كرد، به خصوص براى نماز. به نظافت جسم و لباس به ويژه موى سر توجّه داشت. قبل از غذا دستها را مى شست و با چيزى خشك نمى كرد، بعد از غذا نيز انها را مى شست و با حولهاى خشك مى كرد. اگر غذايى از حد نياز زياد مى آمد، آن را هرگز دور نمى ريخت. در حضور ديگران به تنهايى چيزى نمى خورد.
بسيار بردبار و شكيبا بود. كارگرى را كه به مبلغ معين اجير مى كرد، در پايان افزون بر مزدش به او عطا مى كرد. با همگان با رافت و خوشرويى روبهرو مى شد. بسيار متواضع بود. به فقرا و بيچارگان بسيار مى بخشيد و آن را براى خود پس انداز مى دانست. اين همه ی كه ياد شد، بىگمان خوشه اى از خرمن شخصيت اخلاقى آن امام بزرگ است و نه تمام.
يسع بن حمزه مىگويد: من در مجلسى با حضرت رضا«ص» مشغول صحبت بودم و عده زيادى هم براى پرسش از مسائل حلال و حرام جمع شده بودند. كه مردى بلند قامت و گندمگون داخل شد و درود كرد و عرضه داشت:
من دوستى از دوستداران شما و نياکان شما هستم و از حج مى آيم، زاد و توشه ام گمشده اگر ممكن است كمكى بفرمائيد كه من به شهرم برسم كه اين نعمتى است بر من از جانب خداى تعالى، پس چون به شهرم رسيدم آن را از جانب شما صدقه مى دهم چون من احتياجى به صدقه ندارم. حضرت فرمود: بنشين، خدا تو را رحمت كند. حضرت رو كردند به مردم و با انها سخن گفتند تا وقتى كه متفرق شدند و فقط آن مرد و من و سليمان جعفرى و خيثمه باقى مانديم.
حضرت فرمود، اجازه مى دهيد من به داخل منزل بروم؟ بلند شدند و داخل رفتند و بعد از لحظاتى آمدند پشت در و دست مبارک خودرا از بالاى در خارج كردند و فرمودند: كجاست آن مرد خراسانى؟ آن مرد گفت: بله اينجا هستم. حضرت فرمود: اين دويست دينار را بگير و كار خودرا انجام بده و به آن متبرك شو و از طرف من هم لازم نيست صدقه دهى، بيرون برو كه من ترا نبينم و تو مرا نبينى. آن مرد خارج شد.
وقتى حضرت آمدند، سليمان گفت فدايت شوم شما كه عطاى وافر و زيادى به اين مرد فرموديد چرا روى نازنين خودرا از او پوشانديد؟ حضرت فرمود، تا مبادا ذلت سؤال را در چهره اش ببينم. آيا مگر نشينده اى كه رسول خدا«ص» فرمود: هر كس حسنه و كار نيك خودرا مستور بدارد، برابر است با هفتاد حج و هر كس سيئه و كار زشت خودرا آشكار كند خوار مىشود و هر كس زشتى خودرا بپوشاند و عمل خلافش را در پنهان انجام دهد بخشيده خواهد شد؟
ابراهيم بن عباس مى گويد: من هرگز نديدم حضرت رضا «ع» به كسى ستم كند يا سخن كسى را قطع نمايد يا حاجت كسى را درصورت قدرت رد كند يا در مجلسى پاهاى خودرا دراز كند يا به نشانه بى احترامى نسبت به كسى، تكيه دهد يا بنده هاى خودرا ناسزا گويد يا آب دهان خودرا بيرون بريزد يا صدايش رابه قهقهه بلند كند بلكه خنده آن حضرت تبسم بود.
وقتى براى آن حضرت سفره مى انداختند، تمام بندگان و خدمتگزاران خود، حتى دربانان و چوپانها را در سر همان سفره مى نشاند. خواب آن حضرت بسيار كم و بيدارى اش زياد بودو بسيارى از شبها تا به صبح نمى خوابيد. روزه هاى مستحبى بسيار مى گرفت و هرگز سه روز روزه را در يک ماه ترک نمى كرد و مى فرمود كه:
آن روزه دهر است و آن روز پنجشنبه اول و پنجشنبه آخر و چهارشنبه اول از دهه دوم هرماه است. صدقات سرى آن حضرت بسيار بودو اكثرا آن ها را در شبهاى تار- بدون مهتاب- انجام مى داد. هر كس گمان كند كه مانند آن حضرت را ديده است وی را تصديق نكنيد.
من خیلی خیلی خوشحالم که میتوانم از ستارهها بالاتر بنشینم و با تو حرف بزنم. خوشحالم که می توانم شانهبهشانه روی کلمات راه بروم و مهتاب را لمس کنم و بهترین شعرهایم رابا صدای بلند برایت بخوانم. پرندههاي دورهگرد را تو به مقصد میرسانی و به آنها پناه می دهی و با روی باز از ما و مردم پذیرایی میکنی.
باران گریههاي چه کسی است، گل سرخ عطر که را دارد و خورشید برق نگاه کیست؟ اي امام هشتم من، مرا در پیراهن کودکیام ببین و کنار آیینهها بنشان و دستهایم را از عطر دعا پر کن. همۀ خوبیها را در جیبهایم بریز و سنگهاي سرسخت را از سر راهم بردار و یکی از درهای سبز بهشت رابه رویم باز کن.
اي آنکه ابرهای کبود به یاد تو در آسمان راه می روند و اي آنکه زیباتر از تو کسی نیست. به درد و دلهایي برس که آنها را فریادرس نیست. از عشق تو پلی میسازم که مرا به تو برساند، از نام تو خانهاي بنا میکنم که پای هیچ طوفانی به آن نرسد و از نگاه تو صبحی دیگر میآفرینم که خورشیدی هرگز غروب نکند.