کاوه آفاق یکی از محبوب ترین هـای موسیقی راک ایران است کـه بـه سبک خودش ترانه هـای بسیار زیبایی را اجرا کرده است. کاوه آفاق اسمش با خیلی چیزها گره خورده، از ممنوعالکاری گرفته تا موسیقی راک، از حرفهـای جنجالی گاهوبیگاهش تا عشقی کـه بـه وطنش دارد. از the ways تا شال، اتاق آبی،
فلوکستین و بیگانه. همه ی یوهمه نام او را بـه ترکیبی جذاب تبدیل کرده تا یکی از ستارههـای جوان نسل خودش باشد؛ نسلی کـه عصیان از ویژگیهـای آن است و میشود آن را در هنرهای مختلف از سینما و تئاتر گرفته تا موسیقی و هنرهای تجسمی دنبال کرد.
آفاق اما پکیجی است از همه ی ی انها، بـهتازگی نمایشگاه نقاشیهایش را برگزار کرد، مجسمه میسازد، فیلمنامه می نویسد، ترانهسرایی میکند، موزیکسازی و نوازندگی را هم کـه همیشه کنار خوانندگی داشته. امسال بعد از دقیقا ١٠ سال کـه ممنوعالکاری گریبان او و کارهایش را گرفته بود، آلبوم «با قرصها میرقصد» را منتشر کرد.
سپس بـه روی صحنه رفت و از پس این سال ها، با مخاطبان وفادارش روبهرو شد. برای اولین بار در جشنواره موسیقی فجر شرکت کرد و چند روز بعد از آن با ما بـه گفتوگو نشست و از برنامههایش، آرزوهایش و دلایل حرفهـای جنجالیاش گفت.
اولین بار بود کـه در جشنواره فجر شرکت می کردید. چطور بود؟
دفعه اول بود کـه از ما خواسته شد در جشنواره فجر شرکت کنیم و ما هم قبول کردیم. جشنواره جای گروههایی است کـه از لحاظ مردمی یا هنری موفق هستند. یعنی با این کـه جشنوارههـای زیادی در ایران نداریم، ولی این جشنواره کاملا معتبر است. مثل جشنواره فیلممان، اصولا معتبرها هم در آن هستند. بـه همین دلیل مشارکت در جشنواره برایمان باعث افتخار بود.
اما کیفیت اجراها در جشنواره موسیقی فجر با سالنهـای مستقل و خارج از جشنواره فرق دارد. درست است؟
اگر بخواهیم نگاه درستی بـه معنای واقعی این جشنواره داشته باشیم، باید برای کسانی باشد کـه در طول سال موقعیت دیدهشدن ندارند و از نظر هنری کارشان اعتبار بالایی دارد ولی چون روش کارشان پولساز نیست، باید در جشنواره بیشتر دیده شوند و در نقاط مختلف چندین بار روی صحنه بروند. یعنی جشنواره باید جایی باشد برای کشف هنرمندان بزرگی کـه آثار موسیقایی بزرگ را خلق میکنند.
یعنی چیزی مثل ساندنس در سینما. این کـه آدمهـای شناختهشده بـه جشنواره دعوت شوند و آخر هم جایزه بگیرند، چیزی بـه بار فرهنگی و موسیقایی کشور اضافه نمیشود چون چیز جدیدی ارائه نشده است. درست است کـه گروههـای اسم و رسمدار و تهیهکنندگان هم دراین میان حق دارند دیده شوند، ولی کاش جشنواره بـه بستری برای کشف استعدادها تبدیل شود. اینطوری است کـه بـه فرهنگ کمک کردهایم.
البته سیاستگذاری جشنواره اصلا این نیست. شاید این سیاست در جشنواره موسیقی جوان پیش گرفته شده باشد… .
اما ما کسانی را داریم کـه بیش از ٧٠ سال دارند و یکدفعه در گوشهای از کشور با موسیقی مقامی کاری کردهاند کـه تا بـه امروز کسی انجام نداده است. این ها در جشنواره جوان جایی ندارند. ضمنا جشنواره فجر اعتبار دیگری برای حضور چنین آدمهایی کـه خیلیهایشان را میشناسم کـه مثلا در خراسان زندگی می کنند، دارد.
اما باز همین هم غنیمت است. میدانم مسئولان ارشاد، آقای مرادخانی و طالبی برای این کـه جشنواره اینطوری برگزار شود، جنگیدهاند. اگر اهل تعامل باشیم و بدانیم فرهنگ را باید گامبـهگام با انچه در ایران و جهان هست پیش برد، نفس بودن این جشنواره را باید غنیمت شمرد.
اما منطقی و طبیعی است همین حالا خیلی جلوتر از این حرفها باشیم. در همین مشهد کـه امروز کنسرت برگزار نمیشود، ٢٠ سال پیش، استادیوم برای کنسرت پر میشد. برخلاف شما فکر میکنم روندی کـه الان از نگاه دولتی است، رو بـه جلو نیست.
من رویکرد کلی دولت مدنظرم نبود. در خیلی از دولتها، آدمها صدتا اختیار دارند اما جرئت ندارند از ٥٠تایش استفاده کنند.
چرا این را میگویید درحالیکـه خودتان ١٠ سال نتوانستید کار کنید؟
این ممکن است برای هرکسی پیش بیاید کـه بالاخره بعد از ١٠ سال… .
فقط همین نیست. این ها از بسیاری از خوانندههـای جوان پشتیبانی کردند. کنسرت برج میلاد خودمان کـه داشت لغو می شد، آقای مرادخانی نصف شب خودشان را از مشهد بـه تهران رساندند و در ردیف جلو نشستند تا جلوی این اتفاق را بگیرند.
اما همین کـه معاون وزیر میآید مینشیند تا جلوی لغو کار را بگیرد، چقدر روی اجرای شما تأثیر میگذارد؟
این اتفاق خوبی نیست اما کشور ما ویژگیهـای خودش را دارد. البته در هر جای دنیا، هرکسی باید از خدایش باشد کـه وزیر یا معاونش در یک کنسرت شرکت کنند. در آن کنسرت هم در کار من مشکلی پیش نیامد ولی شاید اگر کسانی دیگر بودند، خودشان را جمعوجور میکردند.
مگر میشود حداقل روی ژست و نحوه ظاهرشدنتان تأثیر نگذارد؟
آخر آدمهـای دیگری را در سالن میدیدم کـه برای ژست یک آدم خیلی اذیتکنندهتر بودند. ایشان کـه جز خوبی بـه ما نکردند. من آدمهایی را میدیدم کـه بـه ما بدی کردند و آن هم بـه چشمم نمیآمد.
پس برخلاف بسیاری، شما بـه یکجور رضایت از اوضاع رسیدهاید… .
نه این رضایت نیست. این پختگی من در امور سیاسی است. از آرمانگراییهـای بیهوده بـه رئالیسم رسیدهام و بـه گامبـهگام قدمبرداشتن برای هر اقدام فرهنگی معتقد هستم. هر اقدام شتابزده فرهنگی بـه سرعت تأثیر میگذارد و بـه سرعت ناپدید میشود. هر چقدر گامبـهگام و با تحمل و صبر و رئالیستیتر نگاه کنیم، بـه نتیجه ماندگارتری میرسیم.
این نگاه کنونی من است. حتی در زندگی خصوصی هم هر حرکت شتابزده یا نقد بدون پشتوانه یا بـه قولی غرغرکردن بدون ارائه راهکار میشود همان چیزی کـه همین حالا در تاریخمان رسیدهایم. کار همه ی ی فقط از مشکل و مسئولیت فرارکردن و نیمه خالی را دیدن و غرغرکردن شده. مطالعه و کنکاش و کشف علل و راههـای پیش گیری و ارتقای سیستم را کنار بگذاریم
و فقط ناله و آه و غر راه بیندازیم، بـه جامعهای میرسیم کـه دو هزار سال است کـه غر زده و کسی مسئولیتش را نپذیرفته. خیلی کم بودهاند کسانی کـه غر زدهاند و راههایی برای حل مسئله هم ارائه دادهاند.
شخصا چقدر آدم سختکوشی هستید؟
شدیدا. شاید ١٠، ١٥ سال است کـه یکی از معضلات خانوادهام این است کـه بـه صورت میانگین روزی بیشتر از سه، چهار ساعت نمیخوابم. همین باعث مشکلات زیادی شده اما اگر این کار را نکنم، وقت کم میآورم.
وقتتان را صرف چه کاری میکنید؟
بخش زیادی را صرف موسیقی میکنم. بخشی هم هنرهای دیگر.
نقاشی؟
نقاشی هم میکشم. تنها کاری کـه نمیکنم عکاسی است. معماری و مجسمهسازی میکنم و فیلمنامه هم مینویسم. چند مدل گیتار هم ساختهام. در تمام ٢٠ سال اخیر، روزی نبوده کـه بـه صورت میانگین یک ساعت کتاب نخوانده باشم. روزهایی هم هست کـه ١٠ ساعت کتاب میخوانم اما حداقلش روزی یک ساعت است. همین است کـه وقت کم میآید.
همه ی ی این ها را سعی میکنید در مشهد انجام دهید؟
من مشهدی نیستم اما در مشهد دانشجو بودم. هنوز هم سه، چهار ماه یکبار میروم. همه ی ی موزیکهایم را هم آنجا میسازم. منبع الهام من تنفس در هوای مشهد است. ٩٠ درصد موزیکهایی کـه از من شنیده و دوست داشتهاید، در مشهد ساختهام. حالوهوای مشهد بینظیر است. دقت کنید، میبینید بیشترین و بهترین موزیسینهـای کشورمان مال مشهد هستند. خراسان هنرمندخیز است.
در ١٠سالی کـه مجوز نداشتید، چه میکردید؟
فرصت مطالعاتی بود دیگر! میتوانست برای خیلیها بد شود ولی برای من بد هم نبود. بـه خیلی از چراهایی کـه درباره جامعه داشتم بیشتر اندیشیدم و پی پاسخ علمیاش رفتم؛ بـهویژه در پنج سال اخیر، کارم کم و فرصتم بیشتر بود.
اما برای یک هنرمند کـه عرضهکردن کارش بخش عمدهای از جهانبینیاش را تشکیل میدهد، شرایط بدی است… .
پدرم از بچگی بـه من میگفت کافی است یک کار داشته باشی کـه در تاریخ بماند تا وظیفهات را نسبت بـه فرهنگ انجام داده باشی. همیشه فریدون فروغی و فرهاد را مثال میزد کـه عملا یک آلبوم استودیویی کاملشده اصلی و رسمی در زندگی داشتهاند کـه محبوب شدهاند. اما ماندگارترین اسمهـای پاپ کشور هستند.
از یک روشنفکر گرفته تا کسی کـه سواد خاصی ندارد، «بوی عیدی» فرهاد را بلد است یا لااقل یکبار شنیده است. یا مثلا تارکوفسکی فیلمهـای زیادی نساخته، اما اسمش سر جایش است. من هم دنبال این هستم کـه همان یک کار را انجام دهم.
دراین سال ها برایتان مایه آرامش بود؟
بله، برایم تسکین درد بود. فکر کردم میتوانم آنقدر مطالعه کنم تا در هر سنی کـه شد، بتوانم یک آلبوم ماندگار داشته باشم.
از این کـه بـه عنوان یک هنرمند فراموش شوید، هراس نداشتید؟
چندی پیش یک فیلم مستند درباره استرسهـای شغلهـای مختلف می دیدم. بزرگترین استرس زندگی همه ی ی موزیکسازان و خوانندگان کل دنیا در کل تاریخ، کـه دلیل بسیاری از بیماریهـای روانی آنها هم شد، این است کـه فراموش شوند. این استرس کـه هر روزی کـه کار بیرون نمیآید، رقابت را بـه دیگری واگذار کنیم، همیشگی و شایع است. ولی من همیشه دلم را با امثال فرهاد و فریدون فروغی خوش می کردم.
با توجه بـه این شرایط کـه اجازه فعالیت رسمی نداشتید و با توجه بـه نوع موسیقیتان یک گزینه دمدست، رفتن از کشور بود. چرا نرفتید؟
چون تاریخ ایران را خوانده بودم. میدانستم برای هر ایرانی یک کشور و یک ملت هزینه کرده تا بزرگ شود، از نانی کـه خوردهاند و آبی کـه حمام کردهاند تا اتوبوسی کـه سوار شدهاند، مالیات مردم است. اگر قرار باشد با هر تلنگری برود و منبع انسانی برای کشور دیگری شود و آنجا پولسازی کند، میشود همینی کـه هست.
وقتی بـه هرکسی یک تلنگر میزنند درمیرود، چه کسی قرار است بماند و مملکت را بچرخاند؟ آدم میایستد تا کار درست را انجام دهد؛ اگر بـه نتیجه رسید چه بهتر و اگر نه، حداقل میدانی ایستادهای و وظیفهات را انجام دادهای.
چه شد فکر کردید بعد از ١٠ سال این سد میتواند بشکند؟
باز هم چون تاریخ را خوانده بودم. هر آدمی روزی بـه حقش میرسد. تا بـه حال ندیدهام کسی بـه معنای واقعی تلاش کرده باشد و بـه چیزی کـه خواسته، نرسیده باشد.
با این اوصاف، قطعا کفشهـای آهنی بـه پا داشتید!
بله، خیلیها بـه من میگفتند تو دیوانهای! از ایران برو چون کسی بـه تو مجوز نخواهد داد.
کمی بـه موسیقیتان بپردازیم. خیلی از شنوندگان، از حرفهای گرفته تا عامه مردم، وقتی موسیقی شما را میشنوند، میگویند نه این راک نیست. شما چه میگویید؟
راست میگویند. راک نیست. اما پاپ هم نیست. شاید بتوان اسم این ها را راک ایرانیزهشده گذاشت. یک نمونه در موسیقی بینالملل، کریس دیبرگ است کـه آثارش نه راک است نه پاپ. روی مرز راه می رود. خیلی جاها مایکل جکسون هم پاپ-راک را دارد. نکته دیگر این است کـه ما در ایران راک را فقط با گیتارالکتریک میشناسیم اما اینطور نیست.
ممکن است اثری باشد کـه فقط با یک پیانو همراه باشد، اما باز راک باشد. مثلا «مرد تنها»ی فرهاد، با هیچکدام از المانهـای موسیقی پاپ همخوانی ندارد. بدون این کـه گیتارالکتریک داشته باشد، راک است. این موسیقی اعتراض، ژست روشنفکری، نوآوری خاص خودش، خشونت پنهان و المانهـای دیگر موسیقی راک را دارد.
بسیاری از موزیکهـای کریس دیبرگ هم همین ویژگیها را دارد. مایکل جکسون هم همینطور است، اما چون برخلاف نظر دوستان و تهیهکننده و مدیر برنامههایش اسم خودش را king of pop گذاشت، نمیشود از او مثالی زد. موزیک wish you were here را در نظر بگیرید؛ با این کـه با تصور ما از راک یکی نیست، ولی یک اثر راک است.
بنابراین نظرتان این است در ایران وقتی حرف از موسیقی راک میشود، حرف از هارد راک است.
دقیقا، توقع شنیدن گیتارالکتریک و دیستوریشن وجود دارد. مشکل این است کـه منتقدان ما موسیقیشناس نیستند و موسیقیشناسانمان منتقد نیستند. در سینما منتقدانی هستند مثل هوشنگ کاووسی کـه سینما را میشناسند و کارشان را و ادبیات را هم بلدند. چنین کسی را در موسیقی نداریم کـه نظر متخصصانه داشته باشد. چون موسیقی هیچوقت فضایی برای ارائهشدن نداشته و همیشه بحث سر این بود کـه چطور میشود آن را بـه هر ترتیب حفظ کرد.
غیر از آلبوم رسمیتان، تعداد زیادی قطعه از شما در دست مردم وجود دارد. این قطعات بـهاتفاق، بـه فراخور سبکی کـه انتخاب کردهاید، در همکاری با گروههـای مختلف، ترانههـای غمگینی دارد و بـه شکلی غمگین اجرا شده. اما همین حالا مردم میخواهند حداقل در موسیقی کمی از غم فرار کنند. این چقدر شما را وادار بـه عقبنشینی از طرز فکرتان میکند یا مصممتر میکند؟
اینطوری بگویم ٩٩ درصد شعرها و موزیکها را خودم ساختهام. بـه خاطر همین حالوهوای موزیک بـه شدت بـه حالوهوای خودم بستگی پیدا میکرد. نمیدانم این کـه گاهی غمگین و گاهی ریتمیک و شادتر بود، از کجا نشئت میگیرد؛ این بـه حال خودم برمیگردد. خیلی وقتها پیشنهاد شده از این فضا فاصله بگیرم اما این من نیستم
و از من چنین چیزی بیرون نمیآید. اگر هم این کار را انجام دهم تصنعی خواهد شد. تنها وظیفهای کـه برای خودم می بینم این است کـه انچه بـه صورت ناخودآگاه از ذهنم میآید، روی کاغذ بیاورم و با هوادارانم بـه اشتراک بگذارم. اگر روزی یک موزیک ریتمیک و شاد از من شنیدید، مطمئن باشید آن روز، این حسوحال را داشتهام.
کمی درباره صحبتی کـه در جشنواره داشتید، توضیح دهید. چه اتفاقی افتاد کـه این حرف را درباره جان لنون زدید؟
این حرف را درباره فردی مرکوری یا مایکل کیمن یا میک جگر نمی زنم. درباره جان لنون می گویم چون خوب میشناسمش. این رفتار را از خودش یاد گرفتم. اولینباری کـه بـه ایالات امریکا می رود، در مورد رقیبش الویس پریسلی از او میپرسند، میگوید من اصلا الویس را نمیشناسم. جان لنون خودش میگوید من بـه هیچچیز باور ندارم؛ زندهباد زنم.
بعد یک نفر در ایران میگوید مردم زندهباد کشورتان. متأسفانه مردم مطالعه ندارند و این ها را نمی دانند. این حرف را فقط درباره جان لنون میزنم کـه بـه هوادارانش توهین میکرد.
حالا چه اصراری بود دراینباره حرف بزنید؟
من حرفی نزدم. یکی از طرفداران از سر لطفش می خواست بگوید خوشتیپ شدی، من هم گفتم نه ما خیلی از این ها خوشتیپتریم. شما خبر ندارید آن پشتها چه خبر است. باید مطالعه کنی تا بدانی در ١٩٥٦ بـه بعد در اقتصاد جهانی و در رسانهها چه اتفاقاتی افتاد. چه کمپانیهایی پشت چه کسانی آمدند
کـه چه تصویری از انها بسازند. چه بلاهایی سر چه کسانی آمد. بعدش هم یک بیانیه دادم اگر من را با شجریان مقایسه میکردند کـه رنج بسیار کشیده، بند پوتینش را هم میبستم. یا با راجر واترز مقایسه میکردند کـه جرئتش را داشت جلوی ملکه انگلستان بایستد، باعث افتخارم بود. یا با فردی مرکوری کـه یک نوازنده،
خواننده، شاعر، بالرین و هنرمند بزرگ است مقایسه شود، فرق میکند. من جان لنون را خیلی دوست داشتم و خیلی دربارهاش تحقیق و مطالعه کردم و می دانستم کیست. بنابراین خودم را سانسور نکردم و واقعیت را بـه مردم گفتم. ایشان نه نوازندگیاش مثل خیلی از ما ایرانیان خوب بود، نه خواننده برجستهای بود و نه تیپ و قیافه خاص و عجیبوغریبی داشت.
پس چرا بـه نظر شما در جهان اسطوره است؟
شما در فوتبال میبینید علی دایی بهترین گلزن جهان است، بـه خاطر این کـه باید نگاه کنید چه کسی برای او سانتر میکرده و او توی گل میزده. این فرق میکند با مسی کـه ژاوی برایش سانتر میکند. آقای مسی نمیتوانست یکی از این سانترها را توی گل بزند. این حکایت ما و جان لنون است. کنار او بهترین کمپانیها و استودیوها و اعضای گروه جهان بودند،
بهترین امکانات و پول و آسایش و آزادی را داشت. او میتوانست یک دقیقه تصور کند کـه ممنوعالفعالیت شود؟ تحت کوچک ترین فشاری از انگلستان فرار کرد و رفت کشور ایالات امریکا.
با این روحیه هیچوقت بـه همکاری با گروههـای بینالمللی فکر کردهاید؟
بله و یکی از بزرگترین ضربهها را از کلاهبرداری یک گروه انگلیسی خوردم. خوب است فراموش نکنیم تمام نقش مخربی کـه انگلیس در تاریخ ما داشت. حالا کـه من گفتهام مرا با این ها مقایسه نکنید، این حرفها پیش میآید.
استایل و شیوه کار شما خیلی مخصوص بـه خودتان است. این استایل شخصی از کجا آمده است؟
بخشی از این مسئله بـه آموزشهایی برمیگردد کـه از کودکی از پدرم دیدم کـه تئاتری بود. بخش دیگر هم برمیگردد بـه مطالعاتی کـه انجام دادم و دوستانی کـه در حوزه سینما و تئاتر داشتم. اندکی هم بـه استعدادی برمیگردد کـه هر آدمی میتواند داشته باشد. بخشی دیگر هم مربوط میشود بـه اکتسابی کـه از دیدن حرکات بزرگان موسیقی در کنسرتهایشان داشتهام.
چرا این پایه میکروفون را اینقدر در اجرا میچرخانید؟!
راستش نمیدانم! بالاخره روی استیج باید دستت را یک جوری جمع کنی. اگر گیتار داشته باشی کـه مشغول هستی اگر نه باید یک کاری کرد. یکی از کارگردانهـای بزرگ تئاتر همیشه میگوید فرق بازیگرها را فقط اینطوری میشود فهمید کـه ببینی دستشان چطوری بازی میکند. بهترین یا بدترین بازیگر جهان را میتوانید
وقتی تشخیص دهید کـه ببینید میتواند وقت بازی دستهایش را جمعوجور کند یا نه. بازیگری کـه نتواند دستهایش را جمعوجور کند، اگر بهترین و بااحساسترین گریهها را روی صحنه کند یا چیزی از این قبیل، باز بـه دل نمینشیند. برای جمعوجورکردن دستها وسایل زیادی هست مثل جیب یا پایه میکروفون کـه میتوان انتخابشان کرد.
کاوه آفاق چه موزیکهایی گوش میدهد؟
همه ی یچیز. از استاد شجریان تا سنگینترین موزیکهـای متال تا هرچه کـه حتی بسیاربسیار عامیانه باشد، همه ی ی را رصد میکنم. یکی از دلایلش این است کارهای اشتباهی کـه دیگران در موزیکهایشان انجام دادهاند را تکرار نکنم و دیگر این کـه چیزهای مثبتی بیاموزم. بـه خاطر همین اصولا آثار داخل و خارج از ایران را از کشور هـای مختلف پیدا و گوش میکنم.
ایده مچبند از کجا آمد؟
دوستی بـه نام آقای علیزاده دارم کـه دکترای مدیریت شهری دارند. ایشان همیشه موسیقیهـای داخلی را زودتر از من گوش دادهاند و جو حاضر موسیقی را بـه من انتقال میدهند و همیشه از مشاورههایشان بهره میبرم. روز اولی کـه می خواستم ویدئوکلیپ بدهم، با ایشان همفکری کردیم کـه یک نماد از کشورمان داشته باشیم
کـه تا ابد همراهمان باشد. چون آن موقع میخواستم موسیقی بینالمللی کار کنم. ایدههـای بسیاری مطرح شد، یکی این بود کـه همیشه کفش سفید بپوشم کـه یکی از بندهایش سبز و یکی قرمز باشد. اما ایده مچبند را یک روز در خیابان بـه ذهنم رسید و انتخابش کردم.
گروه the ways دیگر قرار نیست فعالیتی داشته باشد؟
نمیدانم. چون بچههـای آن گروه از لحاظ جغرافیایی هر کدام از هم دور افتادند و دیگر نمیشود بـه عنوان یک گروه محسوبشان کرد.
از آلبوم جدید بگویید. چه زمانی منتشر خواهد شد؟
برای آلبوم جدید کـه احتمالا در سال آینده منتشر خواهد شد، ٢٠ تراک حاضر شده کـه از میان انها ١٢تا را انتخاب میکنیم. از این ١٢ تا، دوتا قبل از آلبوم بـه صورت تکموزیک بیرون میآید. در همین هفته هم یک کار بـه نام «امسال» ارائه می دهیم. امسال بزرگان زیادی را از دست دادیم؛ از استاد کیارستمی و مرحوم حبیب گرفته تا جعفر والی، آقای رفسنجانی و آتشنشانانمان.
برنامه کنسرت هم دارید؟
درخواست برای سالن دادهایم و امیدواریم بـهزودی اتفاق بیفتد. سعی بر این است تا پایان سال، پیچیدگیهـای درعینحال ساده اجرای کنسرت هموار شود.
با همین ارکستری کـه در جشنواره اجرا کردید؟
بله، گروه ما سالهاست کـه ثابت است.
در کنسرت قطعات جدید را هم خواهید داشت؟
بله، صد درصد.