یارو میگه : رفتم مدرسه ای كه بابام اونجا مدیره
یه دانش آموز تو اتاق بابام هست از تو ش.و.ر.ت.ش بیستا ترقه كشف كردن
بابام میگه میدونی اگه این ترقه ها میتركید چی میشد
پسره میگه نه
بابام میگه میراث پدرت بر باد میرفت
پسره زد زیر گریه
(خنده حضار)
یعنی كلاس منفجر شد ……
مادر و پدر دوستم از مکه اومده بودن….دوستم هم جو گیر میشه کار کنه…بعد از رفتن مهمونای غریبه میره تو آشپزخونه می بینه چند تا بطری آب هست….در راستای مرتب سازی آشپزخونه آبِ بطری هارو خالی می کنه و همه رو میزاره یه گوشه که بده با آشغالا ببرن بیرون…خلاصه میاد میشینه پیش مامان و بابا و اونایی که هنوز مونده بودن …خوب که به حرفاشون گوش می کنه میبینه دارن از آب زمزم و خواصشو این چیزا صحبت می کنن و مامانش می گفته دیگه نذاشتن بیشتر آب زمزم بیاریم ، به هر کس یه کم میرسه….تازه می فهمه چه گندی زده…زود بر می گرده تو آشپزخونه و بطری هارو از آب پر می کنه و میزاره سر جاشون……دوستم می گفت باید بودی موقع خوردن آب میدیدی فامیلامونو….همه از آب لوله کشی شفا می خواستن….
عروسی یکی از فامیلامون بود ، خالمو که خیلی دوستش دارم و چون تو یه شهر دیگه است ، سالی یه بار می بینمش ، از پشت به شوخی بغلش کردم و گفتم : قربونش بشم من ! ولی ..می دونین چی شد ؟
اون خالم نبود !! یکی از فامیلای داماد بود که من نمی شناختم و از پشت شبیه خالم بود از همه نظر و اشتباهی بغلش کرده بودم
کل جمع : [60]
اون خانومه که اشتباهی بغلش کرده بودم : [39]
من : [49]
در اولین ساعت درس کلاس تشریح و کالبد شکافی* دانشکده پزشکی* دانشگاه تهران استاد به دانشجویان سال اول میگوید: به شما تبریک میگویم که در کنکور قبول شده و الان رسما دانشجوی پزشکی* هستید. ولی* برای فارغ التحصیل شدن و پزشک شدن هم باید "دقت عمل" داشته باشید و هم "رقت عمل". همه شما باید این کار که من الان می*کنم راا انجام بدهید اگر نه به درد این رشته نمیخورید و اخراج هسید!!سپس یک جسد وارد کلاس می*کند و ناگهان انگشتش را تا ته در ماتحت جسد فرو می*کند میگذارد توی دهانش و میمکد. و میگوید حالا شما هم باید همین کار را بکنید!! دانشجوها شوکه میشوند واعتراض میکنند ولی* استادمیگوید الا و بلا باید بکنید وگرنه اخراج هستید. چند تا دخترها غش میکنند، پسرها بالا میاورند، ولی* با هر بدبختی هست همه دانشجوها آخرش انگشت در ماتحت جسد میکنند و میگذارند در دهنشان و میمکند.
سعی* کنید بیشتر دقت کنید!
زمانى كه ما مدرسه مى رفتیم، یك نوع املاء بود به نام ‘املاء پاتخته اى’ ، در نوع خودش عذابى بود الیم! براى كسى كه پاى تخته مى رفت یه حسى داشت تو مایه هاى اعدام در ملاءعام.. و براى همكلاسى هاى تماشاچى چیزى بود مصداق تفریح سالم..
چند روز پیش سرخیابون منتظر تاکسی بودم
یه امبولانس قبرستون از بغلم رد شد
رو شیشش نوشته بود :تاحالا فکر کردی اخرین مدل ماشینی که سوار میشی چیه؟!
زورنزن
مسافرخودمی