پارس ناز پورتال

گذاشتن سفته برای دستفروشی در مترو

گذاشتن سفته برای دستفروشی در مترو

گذاشتن سفته برای دستفروشی در مترو 

این روز ها مرکز مهم دستفروش ها مترو تهران است،درست زیر زمین و در شلوغی های جمعیت که باید واگن ها را یکی یکی راه بروی تا بتوانی کاسبی کنی. اکثر چهارراه‌های کلانشهر‌ها در قرق آنهاست. دستفروشانی که بیشتر گل و دستمال‌کاغذی می‌فروشند. به تفسیر یکی از شهروندان تاکسی سوار؛ بیشتر شدن دستفروشان سرچهارراه‌ها نشان می‌دهد

 

که در شهرهای کوچک و روستاها کار و آب نیست؛ مردم آنجا هم آمده‌اند شهرهای بزرگ و دنبال کارند. اما در شهرهای بزرگ هم خبری نیست و مجبورند برای پر کردن شکم زن و بچه‌شان دستفروشی کنند.در کنار زنان و مردانی که در سرما و گرما، لا به لای دود و دم ماشین‌ها دنبال لقمه نانی حلال هستند،

 

گاهی کودکانی با سر و وضعی چرک و کثیف صورت‌شان را به شیشه می‌چسبانند و از دلسوزی ماشین‌سواران استفاده و محصول خود را به آن‌ها قالب می‌کنند. این بچه‌ها بیشتر چسب زخم، دستمال جیبی و فال می‌فروشند. اما حاصل این دلسوزی به جیب خانواده‌های (اکثرا معتاد) و باندهای به کارگیری کودکان سرازیر می‌شود و حتی این بچه‌ها را از زمره دستفروشان بیرون می‌کشد.

 

**مناقصه‌های قرمز
دسته‌های گل‌های رز، سرخ، سفید و آبی در دست مرد خودنمایی می‌کند و زیبایی‌اش را به ترافیک می‌فروشد. کسب و کارشان به ثانیه‌های معکوس سرخ بسته است. کافی است شیشه ماشینت پایین باشد، اینقدر اصرار می‌کنند که خریدار این زیبایی چند روزه می‌شوی. اوایل فکر می‌کردند

 

ماشین‌های مدل بالا خریدار گلهایشان هستند اما با گذشت زمان متوجه شدند که اینگونه نیست. حالا هر ماشینی که می‌بینند گل‌هایشان را عرضه می‌کنند. راننده مسافرکشی می‌پرسد: «دسته‌ای چند؟» مرد دستفروش 25 شاخه رز را 30 هزار تومان می‌فروشد. مسافرکش با حالت قهر رویش را برمی‌گرداند.

 

اینجاست که مناقصه شروع می‌شود. فروشنده از 30 هزار تومان به 10 هزار تومان می‌رسد و بالاخره ناز راننده تمام می‌شود، یک دسته گل می‌خرد. آن را روی داشبورد ماشین می‌گذارد. اما داشبورد پراید جای این همه زیبایی را ندارد. تقاضا می‌کند مسافرانش آن را پشت شیشه عقب بگذارند. هنوز ثانیه‌ها قرمزند.

 

آگهی‌های یک روزنامه را بیرون از شیشه می‌گیرد و روی آن آب می‌ریزد. می‌دهد دست مسافر و می‌گوید: «لطفا این را بگذار روی گل‌ها که پژمرده نشوند.» زن‌ هم با اکراه روزنامه خیس را می‌گیرد و روی گل‌ها می‌گذارد. همین 20 ثانیه کافی است که دستفروش راننده ماشین کناری را هم برای خرید گل متقاعد کند.

 

چک و چانه‌هایشان را زده‌اند. اما سبزی چراغ خوشحالی او را تبدیل به ناراحتی می‌کند. مرد بدون توجه گاز می‌دهد و از چهارراه رد می‌شود. گل‌فروش دنبالش می‌دود شاید آنسوی چهارراه به او برسد اما آنسوی چراغ سبز، سراب است. ناامید می‌ایستد و دور شدن ماشین را نظاره کند.

 

**بزرگمردی در دستفروشی
زمانی بود که دستفروش‌ها با تلاش خودشان می‌توانستند به مغازه‌‌داری برسند. اما حالا درآمدشان فقط به سیر کردن شکم خانواده و تامین هزینه‌های روتین می‌رسد. سید حالا برای خودش مغازه‌ای در بازار دارد. به قول خودش «درست است که کسب و کار اصلا خوب نیست اما خدا را شکر همین آب باریکه‌ هست.»

 

سید همیشه افتخارش این است که از شاگردی به اینجا رسیده ‌ و اوستای منصفی داشته کهبا کارهایش انصاف را به او هم یاد داده است. کافی است از دستفروشی بنالی، به سرعت می‌گوید: «نگاهتان را به دستفروش‌ها درست کنید. آنها زحمتکشند. مدتی کارم به شدت گره خورد و مجبور شدم لباس بچه‌هایی را که برادرم
می‌دوخت بفروشم.

 

می‌دانم چقدر سخت است، آنها مجبورند نگاه دیگران را تحمل کنند تا زن و بچه‌شان کمتر سختی بکشند.» راست می‌گوید، اگر یک آشنا مردی را در حال دستفروشی ببیند خیلی برایش گران‌ تمام می‌شود. دستفروشان به ویژه مردان و زنان سرپرست خانوار واقعا زحمتکش هستند.

 

**مترو فقط قلمرو آنهاست
هر چیزی که احتیاج داشته باشی را از ساکشان در می‌آورند و وسط مترو کیش و ماتت می‌کنند. از لیف و کیسه حمام گرفته تا بدلیجات و موهای اکستنشن. بعضی‌هایشان هم برای مشتری چانه می‌زنند. همین دو سه روز پیش بود که زن جنوبی کیسه‌خوابهای خارجی‌اش را وسط واگن با فندک امتحان می‌کرد

 

تا همه ببینند که نمی‌سوزد. ناگهان به دختری گیر داد که کیسه خواب بخرد و از 150 هزار تومان قیمت اولیه به 60 هزار تومان هم راضی شد اما دختر حاضر به خرید کیسه خواب نبود. دستفروشان واگن‌ها را لحظه‌ای آرام نمی‌گذارند و اصلا برایشان مهم نیست که با همراهت صحبت می‌کنی یا تلفن.

 

گاهی هم آنقدر تعدادشان زیاد می‌شود که مترو می‌شود بازار شام. همهمه و ازدحام جمعیت هم نمی‌تواند تکاپوی آنها را بگیرد. مترو را قلمرو خود می‌دانند و همه را مودبانه کنار می‌زنند تا به فروش‌شان برسند. به همدیگر احترام می‌گذارند و صبر می‌کنند و به نوبت فریاد می‌زنند و جنس‌شان را معرفی ‌می‌کنند و دنبال مشتری می‌گردند.

 

به محض آن که یک مشتری آشنا پیدا می‌کنند، برای تبلیغ کارشان او را شاهد می‌گیرند. وقتی ترن‌ به ایستگاه‌های آخر می‌رسد خلوتی واگن‌ها کمی آرام‌شان می‌کند و روی صندلی‌ها می‌نشینند. دخترک 28-27 ساله به نظر می‌رسد. با موهای رنگ‌کرده، آرایش ملایمش باعث شده

 

که هر کدام از روسری‌ها را که به سر می‌اندازد، زیبا به نظر برسد و تمام مدت لبخند به لب دارد. روسری‌های رنگی‌اش رایکی یکی از چمدان بزرگ چرخدارش بیرون می‌آورد و روی سرش امتحان و با رسیدن به ایستگاه،حجابش را رعایت می‌کند. با خلوت شدن واگن، کنار همکارش آرام می‌گیرد.

 

همکارش خیلی لاغر و قدبلند است و زیورآلات می‌فروشد. او پایش را روی صندلی‌های کنارش دراز می‌کند و می‌گوید: «می‌ترسم چند روز دیگر به جای پول عمل دماغم، مجبور باشم پول لیزر واریس‌هایم را در بیاورم.» نگاهش می‌کنم. واقعا بینی‌اش نیاز به عمل دارد. صورتش بد نیست اما دماغش خیلی بزرگ است

 

و قوز آن مثل دیواری، روی صورتش سنگینی می‌کند. دختر روسری فروش می‌خندد و می‌گوید: «هنوز نتوانستی پول عملت را جمع کنی؟» جواب می‌دهد: «جمع کردم اما گفتم شاید تا یک ماه نتوانم کار کنم. دارم پس‌انداز
می کنم برای دوره بعد از عملم.» دختر روسری فروش هنوز لبخند به لب دارد.

 

می‌گوید: «به خوشی. من که هرچی در می‌آورم برای خودم روسری و لباس می‌خرم. هنوز نتوانستم پول آنچنانی پس‌انداز کنم.»

 

**نقش بازاری‌ها در مترو
دختر لاغر بلند می‌شود و دو ایستگاه مانده به آخر خط مترو پیاده می‌شود. روسری فروش نگاهم می‌کند و می‌خندد. مشتری دائمش هستم.‌ قیمت روسری‌هایی که10 یا 15 هزار تومان از او می‌خرم، مغازه‌ها(با همان جنس، سایز و طرح) حدود 20 تا 28 هزار تومان است. با یک حساب سرانگشتی

 

و دقت هر مسافر مترویی متوجه می‌شود که فروش‌ آنها بد نیست. این را دخترک روسری فروش هم می‌گوید. سر حرف را باز می‌کنم و او می‌گوید: «من دو سه، میلیون سرمایه دارم و برای خودم کار می‌کنم. اما کسی که روسری‌ها را ازش می‌خرم چند دستفروش دارد که برایش درصدی کار می‌کنند.»

 

می‌خواهم که توضیح بیشتری بدهد. او می‌گوید: «اکثر زن‌هایی که سرمایه اولیه ندارند، از او روسری می‌گیرند در مترو می‌فروشند. بعد هم یک درصد بسیار کمی برای این همه دردسر می‌گیرند.» از او می‌پرسم چرا مغازه نمی‌گیرد. می‌گوید: «دیوانه‌ام؟! بدون مالیات، آب و برق و تلفن و شهرداری دارم کارم را انجام می‌دهم.

 

درست است که سودش کم است اما دردسر ندارد. من برای این که با لباس درست و حسابی بگردم دستفروشی می‌کنم نه برای عمل و خرج زندگی. اما خیلی از این زن‌ها یک زندگی را با دستفروشی‌هایشان می‌چرخانند.»

 

اینجا آخر خط است
به آخرین ایستگاه می‌رسیم. اما اینقدر حرفمان گل انداخته که بدون پیاده شدن دوباره با همان ترن به خط مترو برمی‌گردیم. دو، سه ایستگاه که جلو می‌رویم، دختر جوانی را نشانم می‌دهد. ماسک زده و روسری زیبایی به سر دارد. روسری‌هایش را 10 هزار تومان می‌فروشد. می‌گوید: «امانی فروش همان مغازه است.»

 

می‌روم کنارش می‌ایستم و سر حرف را با او باز می‌کنم. اما برعکس روسری فروش قبلی می‌گوید: «اگر نیاز نداری نیا. فروشندگی در مترو خیلی سخت است. اینقدر کمر درد و پا درد می‌گیری که خدا می‌داند. بعضی وقت‌ها هم مردم بهت بی‌احترامی می‌کنند.»

 

از سرمایه‌اش می‌پرسم، جواب می‌دهد: «پولی نداشتم به همین خاطر شناسنامه و کپی کارت ملی‌ام را با 50 میلیون تومان سفته دادم و یکسری جنس امانت گرفتم که بفروشم. مغازه‌دار هم از فروش روسری‌ها درصدی به من می‌دهد.» می‌پرسم جنس‌هایش را از کجا می‌خرد. می‌گوید: «جنس‌هایم را از بازار می‌گیرم.

 

اما حالا می‌خواهم با پولی که پس‌انداز کردم جوراب بیاورم و بفروشم. جوراب‌ها را 1300 می‌خرم و هر سه جفت آن را 5 هزار تومان می‌فروشم. یعنی روی هر جوراب 300 تومان سود می‌کنم. با آن که دست در جوراب‌فروشی زیاد است اما بهتر از امانی فروشی است. بیشتر دستفروش‌های مترو به خصوص

 

آنهایی که لوازم آرایش، گل‌سر یا وسایل قاطی پاتی می‌فروشند، به صورت امانی کار می‌کنند. آقایی که من ازش جنس می‌آورم خیلی با انصاف است که 50 میلیون تومان سفته گرفته.بعضی‌هایشان وقتی می‌بینند محتاج کار هستی تا 70 میلیون تومان هم سفته می‌گیرند.» دارم با او حرف می‌زنم که دختر دیگری می‌آید.

 

او شلوار می‌فروشد. فکر می‌کند قرار است دستفروش مترو شوم. دختر شلوار فروش می‌گوید: «مگر کارمند نیستی؟ احتیاج داری؟ اگر احتیاج نداری خودت را به دردسر نینداز. خیلی از دستفروش‌ها نمی‌توانند در مترو دوام بیاورند و آنقدر کمر و پایشان آسیب می‌بیند که اینجا می‌شود آخرین کارشان.

 

من خودم سرمایه کمی داشتم، رفتم بندرعباس و شلوار آوردم. خدا را شکر وضعیت کار و بارم بد نیست اما اگر احتیاج نداشتم این کار را نمی‌کردم. حالا بعد از سه، چهار سال دستفروشی نمی‌دانم سال بعد بتوانم کار کنم یا نه. از این به بعد هر چی در می‌آورم باید بدهم برای دوا و دکتر.»

 

امروزه سرپرست‌های خانواده‌ نیستند که با بارهای زیاد در مترو می‌چرخند تا بتوانند آنها را به فروش برسانند. حالا دختران جوان بیکار هم با چهره‌ای پوشیده از ماسک در مترو دستفروشی می‌کنند تا بتوانند مانند خیلی از هم سن و سالان خودشان مارک پوش باشند و از جراحی‌های زیبایی عقب نمانند.

 

اما اینجا آخر خط است. آنها ساعت‌های طولانی روی پا می‌ایستند و کار می‌کنند، فریاد می‌زنند و با همه سر و کله می‌زنند تا عمر کارمفیدشان به بیش از 5-4سال نرسد.
——————————-

 

دستفروش: دیوانه‌ام؟! بدون مالیات، آب و برق و تلفن و شهرداری دارم کارم را انجام می‌دهم. درست است که سودش کم است اما دردسر ندارد. من برای این که با لباس درست و حسابی بگردم دستفروشی می‌کنم نه برای عمل و خرج زندگی. اما خیلی از این زن‌ها یک زندگی را با دستفروشی‌هایشان می‌چرخانند
———————

 

نگاهتان را به دستفروش‌ها درست کنید. آنها زحمتکشند. مدتی کارم به شدت گره خورد و مجبور شدم لباس بچه‌هایی را که برادرم می‌دوختبفروشم. می‌دانم چقدر سخت است، آنها مجبورند نگاه دیگران را تحمل کنند تا زن و بچه‌شان کمتر سختی بکشند