استیو جابز وقتی شرکت اپل را بنیان گذاری نمود کسی فکرش را هم نمی کرد که روزی IBM بزرگ را شکست خواهد داد. از وی همۀ وقت} به عنوان نابغه یاد شده هست. چند سال از فوت جابز میگذرد و شرکت اپل و نماد آن استیو جابز هنوز برای بعضی معبد قدیسان هست و برای بعضی دیگر شیطانکدهاي مضحک. برای کسانی که در حوالی سالهاي ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۵ به جهان آمدهاند اما استیو جابز چیزی بیش از یک تاجر یا کارآفرین بود.
حقتان را از جهان بگیرید
از وقتی ما چشم باز کردیم و جهان را دیدیم ورقبهورق زندگی استیو جابز هم جلوی چشم ما بود. حتی اگر نمیخواستیم آن را ببینیم به خاطر اخبار محصولاتی که خلق میکرد ما را متوجه خود می کرد. کاری کرد تا از همان سالها جزئی پایدار از انچه ما بهعنوان زندگی میشناسیم باشد. بچه سرراهی، شکست در کالج، راه انداختن یک شرکت کوچک و گلاویز شدن
با غول تکنولوژی آیبیام، شکست آیبیام بزرگ و تبدیل شدن به یک میلیونر بیست و خوردهاي ساله، موفقیت، موفقیت، شوک بزرگ: اخراج از شرکتی که خود سنگ بنایش را گذاشته بود، بازگشت به شرکت، و… که خودتان بهتر از من میدانید. استیو جابز خواسته یا ناخواسته این داستانهاي زیبا را با خود برای ما بهرایگان به ارمغان آورده بود.
می گویم ناخواسته چون همه ي امروز می دانیم که او چقدر به حفظ حریم خصوصیاش اهمیت میداد و بنابراین می شود گفت فراگیری شهرتش برایش یک شکست محسوب می شود. نمی دانم خودش در این مورد چه فکری داشت. اشتباه نکنید! او خیلی دوست داشت برای یک گروه کوچک دستچینشده طنازی کند، اغواگری کند و آنها برایش هورا بکشند. اما به غیر از آن، بهندرت اجتماعی بود. زندگینامهاش را بخوانید.
با استانداردهای خودش این باید برایش شکست باشد. آیا این موضوع رنجش میداد؟ نمیدانم ولی میدانم که این تنها شکست شخصی یا کاری استیو جابز نیست. درحقیقت اگر منصفانه بنگریم تعداد خطاها و شکستهاي او کمتر از من و شما نبوده. اما او جادویی درونی داشت که از شکستها بهعنوان پلههاي موفقیت بعدی بهره گیری می کرد.
او میتوانست بدون این که از نظر احساسی وابسته به نتایج شکستها شود، همۀ درسهاي موجود در آن شکست را برای بهبود روش کارش بیاموزد و در تلاش بعدی پیروزتر باشد.شاید بسیاری در طمع دسترسی به موفقیتهایي نظیر انچه جابز به آن دست یافت باشند، اما تعلق احساسی نسل ما به استیو جابز به خاطر شکستهایش
و چگونگی برخورد او با شکستهایش بود. موفقیتهاي بزرگ او در کنار گافهایي مثل اخلاق بد، عدم قبول مسئولیت پدری، اخراج و آبروریزی در بین همکاران شرکت و کل افراد یک صنعت و… اتفاق افتاد و ما در زندگیهاي خود ما با این نوع شکستها مفید آشنا بودیم. برایمان دیدنی بود که چطور کسی با این همۀ گاف و شکست بتواند بزرگترین شرکت جهان را بسازد، محصولاتش را همه ي بخرند و در دل میلیاردها نفر جا داشته باشد.
خود استیو جابز در ویدیویی راز این موفقیت مداوم را فاش کرد و به یاد آورد چگونه نخستین درس اساسی موفقیت را در نوجوانی آموخته. زمانی که هنوز در مقطع راهنمایی بود و بلندپروازیهاي اپل و مکینتاش محلی از واقعیت نداشتند، او برای پروژه کاردستی مدرسه میخواست یک وسیله الکترونیکی بسازد. پدرش به او یاد داد که اگر به چیزی احتیاج دارد، درخواستش را هرچند احمقانه مطرح کند چون:
ز درخواست به هرچیز خواهی رسید / به هرچیز خواهی کماهی رسید
به گزارش پارس ناز او به قطعهاي احتیاج داشت و برای آن به منزل رئیس شرکت هیولت پکارد (HP) تلفن کرد. با شجاعتی فراتر از یک نوجوان گفت که اسمش استیو هست و دوازده سال دارد و علت این که زنگ زده این هست که یک قطعه برقی مهم برای درست کردن دستگاه فرکانسسنج در مدرسه احتیاج دارد. استیو در توضیح ایده کاردستیاش برای آقای هیولت درنگ نکرد
و درنتیجه نهتنها قطعهاي راکه احتیاج داشت دریافت کرد بلکه آقای هیولت که تحت تاثیر روحیه این بچه قرار گرفته بود توصیه کرد استیو تابستان در شرکت هیولت پکارد کارآموزی کند.بله، درست هست که آقای هیولت در سنفرانسیسکو تنها چند خیابان آنطرفتر از خانواده جابز زندگی می کرد و دادن کارآموزی به یک بچهمحل به نظر ساده می آید،
و درست هست که استیو کوچک توانسته به آقای هیولت بزرگ زنگ بزند چون آن زمان اسم و شماره تلفن همۀ افراد در کتابچههاي زردرنگ درج میشد، من هم میفهمم که شما نه همسایه بانفوذی دارید و نه دسترسی به شماره تلفن آدمهاي مهم یا سرشناس. اما آن شرایط برای استیو کوچک معنا نداشت، او فقط انچه را میخواست «درخواست کرد» و این راز موفقیت مداوم او در تمام حیاتش شد.